gallerybanoo

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

دل خواسته ها


    جبران خليل جبران

    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الإثنين يناير 05, 2009 7:21 pm

    جبران خليل جبران"، شاعر ، نويسنده و نقاش مشهور لبناني، سال 1883 در شهر بشري لبنان متولد شد و سال 1931 در نيويورك درگذشت. او در زمينه شعر , داستان و مقاله‌‏هاي فلسفي و عرفاني آثار گوناگوني به دو زبان عربي و انگليسي به رشته تحرير درآورده كه همه اين آثار به اين دو زبان و بعضي از آنها به زبان‌‏هاي ديگر ترجمه و منتشر شده است. او اصولا كوتاه‌‏نويس و كلمه‌‏پرداز است، در نوشته‌‏هاي او زير هجوم معاني و مفاهيم، دست و پاي قالب‌‏ها مي‌‏شكند و مرز ميان شعر، قصه و مقاله در هم مي‌‏ريزد. "جبران" در قالب داستان شعر مي‌‏گويد و با زبان شعر داستان مي‌‏نويسد. او نويسنده مفاهيم است. از اين رو آثارش در عبور از صافي سخت‌‏گير ترجمه نسبت به آثار ديگران لطمه كمتري مي‌‏خورد
    آثار او عبارتند از:
    "بال هاي شكسته" 1912
    "اشك و لبخند" 1914
    "ديوانه" 1918
    "شن و دريا" 1926
    "خدايان زمين" 1929
    "سرگردان" 1932
    "باغ پيامبر" 1933

    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الإثنين يناير 05, 2009 7:24 pm

    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ، يا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نيك رای نداشته باش .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : نفرين بر او كه با بدكار به اندرز خواهی آمده همدستی كند. زيرا همرايی با بدكار مايه رسوايی، و گوش دادن به دروغ خيانت است.


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد . من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا راههای گوناگون دين انگشتان دست دوست داشتنی "يگانه برتر " هستند، همان دستی كه سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايی و بالندگی جان می بخشد .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : چه بسيارند گل هايی كه از زمان زاده شدن بويی برنياورده اند! و چه بسيارند ابرهای سترونی كه در آسمان گرد هم آمده، اما هيچ دری نمی افشانند .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : چه ناچيز است زندگی كسی كه با دست هايش چهره خويش را از جهان جدا ساخته و چيزی نمی بيند، جز خطوط باريك انگشتانش را .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : كنار يكديگر بايستيد ، اما نه چندان نزديك هم چنان كه ستون های معبد از هم جدا می ايستند و درختان سرو و بلوط در سايه يكديگر نمی بالند .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : بخشش زودگذر توانگران بر تهيدستان تلخ است و همدردي نمودن نيرومندان با ناتوانان، بی ارزش. چرا كه يادآور برتری آنان است .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : بسياری از دين ها به شيشه پنجره می مانند. راستی را از پس آنها می بينيم، اما خود، ما را از راستی جدا می كنند .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : درختان شعرهايی هستند كه زمين بر آسمان می نويسد و ما آنها را بريده و از آنها كاغذ می سازيم تا نادانی و تهی مزی خويش را در انها به نگارش درآوريم .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست . آنگاه كه به درون آن پای می نهيد، همه هستی خويش را همراه داشته باشيد .


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : هر گاه مهر به شما اشاره کند دنبالش بروید .
    حتی اگر گذرگاهش سخت و ناهموار است .
    و وقتی بال هایش شما را در بر می گیرد اطاعت کنید .
    حتی اگر شمشیری که در میان پرهایش پنهان است شما را زخمی کند .
    و اگر با شما سخن گفت او را باور کنید .
    گر چه صدایش رویاهای شما را بر آشوبد چون باد شمال که باغ را ویران می کند .
    ***
    زیرا محبت در همان لحظه که با شما صحبت می کند شما را به صلیب می کشد .
    و هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .
    و هنگامی که بر فراز بالاترین درخت زندگی تان می رود سر شاخه های نازکی را که
    جلوی آفتاب می لرزند نوازش می کند . همان وقت به ریشه هایتان که در خاک فرو
    رفته می رسد و ان را در ارامش شب تکان می دهد .
    ***
    چون دسته های درو شده گندم شما را در آغوش می گیرد .
    و شمارا می کوبد تا عریان شوید .
    و می بیزد تا از پوسته های خود رها شوید .
    و می ساید تا مثل برف سفید شوید .
    و می ورزد تا نرم شوید .
    آنگاه شما را به آتش مقدس می سپارد
    تا نان مقدس شوید بر خوان مقدس خداوند .





    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پيش رفته و راه بشريت را روشن می سازد




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : هيچکس نمی تواند چيزی را بر شما آشکار سازد ، مگر آنچه که از قبل درطليعه ی ناخود آگاه معرفتتان قرار داشته است


    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : آموختن تنها سرمايه ای است که ستمکاران نمی توانند به يغما ببرند




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : افکار جايگاهی والاتر از دنيای ظاهری دارند .
    چه حقير است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را ميان ديده و دنيا قرار داده و هيچ نمی بيند جز خطوط باريک دستانش.
    در خانه نادانی ، آينه ای نيست که روح خود را در آن به تماشا بنشيند




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : براستی آيا اين خداوند است که انسان را آفريده است يا عکس آن؟
    خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقيقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ايمان به آن می کوبند ، باز می کند.
    نيکی در انسان بايد آزادانه جريان و تسرِی يابد




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است.
    طبيعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زيبايی اش لذت بريم.
    چرا انسان بايد آنچه در طبيعت ساخته شده است از بين برد




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : شايد بتوانيد دست و پای مرابه غل و زنجير کشيد و يا مرا به زندانی تاريک بيافکنيد
    ولی افکار مرا که آزاد است به اسارت در آوريد.
    با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنيد که چشمهايشان ، چهره ی سالها را ديده و گوشهايشان ، نوای زندگی را شنيده است




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : شادمانی اسطوره ايست که در جستجويش هستيم.
    ظاهر هر چيز بنا بر احساس ما تغيير می کند و به اين خاطر، سحر و زيبايی را در آن می بينيم ، حال آنکه سحر و زيبايی، به واقع درون خود ماست.
    آنکه فرشتگان و شياطين را در زيبايی و زشتی زندگی نمی بيند ، به يقين از دانش و آگاهی دور است و روحش نيز تهی از عشق و محبت




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : انسانيت روح خداوند است در زمين.
    در اعماق روح، شوقی است که انسان را از ديده به ناديده ، و به سوی فلسفه و ملکوت سوق می دهد.
    آنکه وجود حقيقی خويش را می بيند ، به راستی واقعيت زندگی را برای خود ، بشريت و همه چيز ديده است




    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن : در رنجی که ما می بريم ، درد نه تنها در زخم هايمان ، که در اعماق قلب طبيعت نيز حضور دارد.
    در تغيير هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می يابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربيات و احساساتش تحول می يابد.
    در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سياه شب، لبخندی از طلوع نمايان است
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الإثنين يناير 05, 2009 7:28 pm

    چگونه دیوانه شدم
    این داستان من است برای هر کسی که دوست دارد بداند چگونه دیوانه شدم :
    در روزهای بسیار دور و پیش از آنکه بسیاری از خدایان متولد شوند، از خواب عمیقی بر خواستم
    و در یافتم که همه نقابهایم دزدیده شده است .
    آن هفت نقابی که خود بافته بودم و در هفت دوره زندگانی بر روی زمین بر چهره زدم .
    لذا بی هیچ نقابی در خیابان های شلوغ شروع به دویدن کردم و فریاد زدم:
    دزدها ! دزدها! دزدهای لعنتی !
    مردها و زنها به من خندیدند و برخی از آنان نیز به وحشت افتادند و به سوی خانه هایشان گریختند.
    چون به میدان شهر رسیدم، ناگهان جوانی که بر بام یکی از خانه ها ایستاده بود فریاد بر آورد :
    ای مردم ! این مرد دیوانه است !
    سرم را بالا بردم تا او را ببینم اما خورشید برای نخستین بار بر چهره بی نقابم بوسه زد و این برای
    نخستین بار بود که خورشید چهره بی نقاب مرا بوسید ، پس جانم در محبت خورشید ملتهب شد
    و دریافتم که دیگر نیازی به نقابهایم ندارم و گویی در حالت بی هوشی فریاد بر آوردم و گفتم :
    مبارک باد ! مبارک باد آن دزدانی که نقابهایم را دزدیدند!
    این چنین بود که دیوانه شدم اما آزادی و نجات را در این دیوانگی با هم یافتم :
    آزادی در تنهایی و نجات از اینکه مردم از ذات من آگاهی یابند زیرا آنان که از ذات و درون ما آگاه شوند،
    می کوشند تا ما را به بندگی کشند اما نباید برای نجاتم بسیار مفتخر شوم زیرا دزد اگر بخواهد از
    دزدان دیگر امنیت یابد باید در زندان باشد ! " جبران خلیل جبران "
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الإثنين يناير 05, 2009 7:30 pm

    ندای زندگی وجود من قادر نیست خود را به گوش زندگی وجود تو برساند؛ اما بگذار با هم سخن بگوییم تا احساسا تنهایی نکنیم

    هنگامی که مهر می ورزید مگویید: «خدا دردل من است». بگویید: « من در دل خدا هستم».



    هنگامی که با این فجایع روبرو می گردم
    با رنج فراوان فریاد بر می آورم:

    پس زمین ای دختر خدایان آیا انسان واقعی این است؟
    و زمین با صدایی رنجیده پاسخ میدهد:
    این طریق روح است که تیغ ها و سنگ ها سر راه آن قرار گرفته اند.
    این سایه ای از انسان است.
    این شب است؛اما صبح خواهد آمد .
    در سپیده دم زمین دستانش را برچشمان من خواهد گذاشت
    و هنگامی که دستان او از چشمان من به کناری روند؛
    خویشتن را خواهم یافت
    و جوانی من آرام رو به نزول می رود
    و آرزوها بر من پیشی می گیرند
    و به مرگ نزدیک می شوم.
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الإثنين يناير 05, 2009 7:31 pm

    نفس خود را هفت بار نکوهش کردم:

    اولین بار:هنگامی که می خواستم با پایمال کردن ضعیفان خودم را بالا ببرم

    دومین بار:هنگامی که در مقابل کسانی که ناتوان بودند خود را به نا خوشی زدم

    سومین بار:هنگامی که انتخاب را به عهده من گذاردند به جای امور مشکل امور آسان و راحت را بر گزیدم

    چهارمین بار:هنگامی که مرتکب اشتباهی شدم و خود را با اشتباهات دیگران تسلی دادم

    پنجمین بار:هنگامی که از ترس سر به زیر بودم و آن وقت ادعا می کردم بسیار صبور و بردبارم

    ششمین بار:هنگامی که جامه خود را بالا می گرفتم تا با سختیها و ناملایمات زندگی تماس پیدا نکنم

    هفتمین بار:هنگامی که در مقابل خدا به نیایش ایستادم وآنگاه سروده های خویش را فضیلت دانستم

    (جبران خلیل جبران)
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الإثنين يناير 05, 2009 7:33 pm

    جبران خلیل جبران (شادی و اندوه)و آنگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو.
    و او (مصطفی)پاسخ داد:
    شادی شما همان ادوه بی نقاب شماست.چاهی که خنده های شما از آن بر می آید؛چه بسیار که با اشکهای شما پر میشود.
    و آیا جز این چه میتواند بود؟
    هرچه اندوه دورن شما را بیشتر بکاود؛جای شادی در شما بیشتر میشود.
    مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره ی کوزه گر سوخته است؟
    مگر آن نی که روخ شما را تسکین میدهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشید اند؟
    هرگاه شادی میکنید به زرفای درون دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمه شادی به جز سرچشکه اندوه نیست.
    ونیز هرگاه اندوهناکیدباز در دل خود بنگرید که به راستی گریه شما از برای آن چیزیست که مایه شادی شما بوده است.
    پاره ای از شما میگویید شادی برتر از اندوه است وپاره ای دگر میگویید اندوه برتر است
    اما من به شما میگویم این دو از همدیگر جدا نیستند.
    این دو باهم می آیند؛و هرگاه شما با یکی از آن ها بر سر سفره مینشینید؛به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است..
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الثلاثاء يناير 06, 2009 4:51 pm

    هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که

    کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می

    کنند .

    جبران خلیل جبران

    بیا قایم باشک بازی کنیم و در پی یکدیگر بگردیم

    اگر در دلم پنهان شوی . یافتنت برایم دشوار نیست .

    ولی اگر در لاک خویش پنهان شوی تلاش دیگران برای یافتن بیهوده خواهد بود .

    جبران خلیل جبران

    __________________

    مرگ(جبران)
    [آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است ؟
    آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد
    و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟


    خدایا به من آرمشی عطا فرما تا بپذیرم:


    آنچه را که نمی توانم تغییر دهم.


    شهامتی ده: تا تغییر دهم آنچه را که می توانم.

    بینشی ده: که تفاوت این دو را بدانم.

    و فهمی ده:

    که متوقع نباشم تمام مردم دنیا مطابق میل من عمل نمایند.


    همچون ستونی از نور در میان خرابه های بابل ، نینوا ، پالمیر و بمبئی ایستاد و در همان حال سرود جاودانگی سر داد :
    بگذار زمین هر آنچه را که داده است باز پس گیرد .

    زیرا من ، انسان ، پایانی ندارم .

    یک بار دستم را از مه پر کردم .
    سپس دستم را باز کردم ، بیا و ببین ، مه به کرمی بدل شده بود .
    دستم را بستم و دوباره گشودم ، در میان گودی دستم انسانی ایستاده بود ، سیمایی غمگین داشت و به بالا می نگریست .
    باز هم دستم را بستم ، وقتی آن را گشودم چیزی جز مه ندیدم .
    اما ترانه ای شنیدم در نهایت زیبایی .
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الثلاثاء يناير 06, 2009 4:59 pm

    هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که

    کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می

    کنند .

    جبران خلیل جبران

    تاسف بر ملتی که از دین به خرافات ، از کوچه باغهای روستا

    به تنگ و باریک شهر و از خرد به منطق روی آورد !


    تاسف بر ملتی که خردمند آن مهر سکوت بر لب نهاده ،

    قهرمانش کور است و هواخواهانش یاوه گویانی بیش

    نیستند !

    تاسف بر ملتی که جز به هنگام تشییع جنازه بانگ بر نمی

    آورد ، جز هنگام غم مناعت ندارد و تا آن هنگام که گردنش زیر

    لبه شمشیر نرفته است صبر بر قیام روا می دارد .
    ____



    خانه ام مي گويد : ترک ام مکن که گذشته ات در من نهفته است.

    راه نيز مي گويد: در پي من بيا که آينده ات منم .

    اما من به خانه و راه مي گويم : مرا گذشته و آينده اي نيست .اگر بمانم ، در ماندنم رفتن است و اگربروم ، در رفتنم ماندن،

    که تنها محبت و مرگ ، همه چيز را دگرگون توانند کرد.
    جبران خليل جبران (ماسه و کف)
    __________________
    ((تنها یک بار از سخن باز ماندم وقتی مردی از من پرسید :شما کسیتید؟)) جبران خلیل جبران



    در رنجی که ما می بريم ، درد نه تنها در زخم هايمان ، که در اعماق قلب طبيعت نيز حضور دارد.
    در تغيير هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می يابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربيات و احساساتش تحول می يابد.
    در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سياه شب، لبخندی از طلوع نمايان است
    جـبـرا ن خـلـيـل جـبـرا ن


    .
    تو آن سوي آتش ايستاده‌يي
    و لبخند مي‌زني...
    و لبخند تو آنقدر بها دارد
    که به خاطرش از آتش بگذرم،
    من طلا خواهم شد،
    مي‌دانم...
    جبران خليل جبران



    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    جبران خليل جبران Empty رد: جبران خليل جبران

    پست من طرف padme الثلاثاء يناير 06, 2009 5:11 pm

    جبران خلیل جبران

    در میان صداها زنی جلو آمد و به او سلام داد و گفت:
    ای پیامبر خدا، ای در جستجوی برترین آرمان. زمانی دراز به دنبال کشتی ات مسافتها پیموده ای.
    و اکنون کشتی ات آمده است و تو به ناچار باید بروی.
    اما پیش از آنکه ما را ترک کنی از تو می خواهیم که با ما سخن گویی، از آن حقیقت ها که دریافته ای...
    اینک ما را با خویش آشنایی ده و هر آنچه تو را از حقایق میان مرگ و زندگی نشان داده اند با ما در میان گذار.
    و او پاسخ داد:
    ای مردم اورفالیس، من از چه سخن توانم کرد مگر آنچه هم اکنون در روح شما جاریست


    خداوند به شما روحی بالدار بخشیده است تا با بال هایش به بلندای سپهر بی پایان مهر وآزادی پر کشید

    آیا جای اندوه نیست که بال های خود را با دست های خویش کنده و رنج خزیدن روی زمین را بر روح خویش فرو می آورید؟

    (جبران خلیل جبران)

    __________________
    ای هستی آگاه که پنهان از دیده ای، در جهان هستی و برای جهان هستی! تو می توانی صدایم را بشنوی زیرا تو درون منی و تو می توانی مرا ببینی زیرا تو بصیری؛ لطف کن و درون من دانه ای از حکمتت بکار تا در جنگل تو ببالد و از میوه های تو بیاورد. آمین!
    جبران خلیل جبران
    __________________


    اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)

      اكنون السبت أبريل 27, 2024 12:18 am ميباشد