gallerybanoo

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

دل خواسته ها


    مجتبي كاشاني - ساك

    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:44 am

    مجتبي كاشاني - ساك 130-3


    مجتبی کاشانی در سال 1327 در خانواده ای معمولی در مشهد به دنیا آمد . پس از اخذ دیپلم جهت ادامه تحصیل در رشته اقتصاد وارد دانشگاه شیراز شد . و در سال ا356 فوق لیسانس خود را از مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد دریافت نمود و در سالهای 1356و 1367و 1369، به ترتیب دوره های مدیریت صنعتی ،‌مهندسی صنایع و کنترل کیفیت فراگیر را در ‍ژاپن گذراند . حس نوع دوستی و عدالت خواهی از مواردی بوده که همیشه او را تحت تاثیر قرار میداده و این را در همه آثارش می توان مشاهده نمود .
    او در شعر نو هم به موفقیت هایی رسید.تاکنون هفت کتاب با نام های : از خواف تا ابیانه ،‌بارن عشق ، به آیندگان ، روزنه ، پل ، عشق بازی به همین آسانی ست ،‌خویشتن را باور کن و دو کتاب در رابطه با مدیریت : از گاراژ تا کلینیک ، نقش دل در مدیریت، از این مدیر فیلسوف و شاعر منتشر شده . کاشانی مدیر صنعت و مشاور صنعت بود و با همه خشونت ها صنعت ،‌او یک شاعر بود . کاشانی می گوید :‌ به دلیل اینکه هنر و کار از هم جدا شده اند ما اکنون با مشکل رو به رو هستیم و یکی از خصوصیاتی که در کمتر هنرمندی می توان یافت ، الفت دادن و گره زدن شعر با جریانات زندگی اجتماعی است
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:45 am

    وی پس از سالها مطالعه دربارهٔ مدیریت در کشور ژاپن و تطبیق آن با آموزه‌های ایرانی- اسلامی، نظریه‌ای را ارائه داد که از آن به عنوان «نقش دل در مدیریت» یاد می‌شود. وی با همین نام نیز کتابی منتشر ساخت. او در نظریه‌اش تاکید می‌کند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد. جسم او، دل او و مغز او هر سه، در بوجود آمدن نتیجهٔ کار نقش دارند و از فعالیت هریک فرآورده‌ای حاصل می‌شود:

    فرآوردۀ دل: انگیزه
    فرآوردۀ مغز : اندیشه
    فرآوردۀ جسم : کار عملیاتی و فیزیکی
    او علاوه بر بنیان گذاشتن «جامعه یاوری فرهنگی» که در زمینهٔ حمایت از کودکان محروم و مدرسه‌سازی در جنوب خراسان یا به قول خودش «از خواف تا ابیانه» فعالیت می‌کند، در زمینهٔ مدیریت منابع انسانی نیز مطالعاتی انجام داد.


    تاليفات او

    از او کتاب‌هایی با نام‌های «باران عشق»، «روزنه»، «به آیندگان»، «پدیده»، «از خواف تا ابیانه»، «سفرنامهٔ خواف»، «خویش را باور کن» و «از گاراژ تا کلینیک» آثاری به شعر و نثر هستند که از وی به یادگار مانده‌اند.

    او در ۲۳ آذرماه ۱۳۸۳ فوت کرد.



    مهندس مجتبی کاشانی در سال1327 در شهرستان مشهد متولد شد .
    چه بسیارند کودکان و جوانانی که به او به چشم یک پدر می نگریستند و در سالگرد پرواز روح بلند این پدر چشم تر می کنند و آهی از اعماق دل بر می آورند و چه کثیرند مردان و زنانی که چند سال قبل برادر و یاوری دلسوز و بزرگوار را از کف دادند و دیدگانشان درغم از کف دادنش پر آب است و سینه هاشان مالامال از درد و دلتنگی ...
    مجتبی کاشانی نخستین بذرهای مهر و محبت خویش را در جنوبی ترین نقاط خراسان کاشت. باران عشق برآنها بارید و از خاک خراسان درختی تنومند و سترگ از مهر و مهرورزی رویاند که سایه اش بر سراسر این سرزمین گسترده شد و این است دلیل آنکه پرواز مجتبی و فقدان فیزیکی اش چیزی از احساس با او بودن را در ما و هرآنکه سایه این درخت پربار بر سرش گسترده است نمی کاهد .
    هرکجا دردی بود مجتبی در پی درمانش بی درنگ می کاوید و بی دریغ می کوشید و با شب و جهل و فقر می جنگید . آری! همه می رفتند، مجتبی می ماند، قصه ی عشق و عاشقی می خواند.
    گاه اشکی ز دیده می افشاند، اسب خود را به هرطرف می راند و دانه های امید می پاشید .
    عشق نهان در کلامش بود و مهر عیان در نگاهش. کاشانی پل بود بجای دیوار زان لحظه که دریافت لذت پل بودن را. چه بسیارند مدرسه هایی که همراه شما ساخت که در آن اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بیاموزند که عشق بازی به همین آسانی است ...
    بی پل قدمی به انتهایی نرسد
    آواز کسی به آشنایی نرسد
    بی پل نه شکفتنی نه علمی نه سخن
    بی پل که تمدنی به جایی نرسد.
    مجتبی كاشانی كه مقالات و شعرهایش سرشار از حس شیرین انسان دوستی، عشق و امید است، شلاق باد پائیزی بر جان و تنش را خرید و سرود و افروخت و با پرچم سخن عشق در كهن خاك وطـن ماندگار شد.
    مرحوم کاشانی از جمله افرادی بود که برای بلوغ فرهنگ مدیریت درکشورمان تلاش فراوان کرد. او علاوه بر بنیان گذاشتن « جامعه یاوری فرهنگی » که در زمینه ی حمایت از کودکان محروم و مدرسه سازی در جنوب خراسان یا به قول خودش «از خواف تا ابیانه» فعالیت می کند ، در زمینه ی مدیریت منابع انسانی نیز مطالعاتی انجام داد.محتبی کاشانی پس از سالها مطالعه درباره ی مدیریت ژاپنی و تطبیق آن با آموزه های ایرانی- اسلامی، نظریه ای را سامان داد که از آن به عنوان «نقش دل در مدیریت» یاد می کرد وبا همین نام نیز کتابی منتشر ساخت .او شعر نیز می گفت و در شعر خود « سالک» تخلص می کرد. کتابهای « باران عشق» ، «روزنه» ، « به آیندگان» ، « پدیده » ، « ازخواف تا ابیانه » ، « سفر نامه خواف » ، « خویش را باورکن» و « از گاراژ تا کلینیک » آثاری به شعر و نثر هستند که از وی به یادگار مانده اند.

    او در نظریه اش تاکید می کند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد.جسم او، دل او و مغز او که هر سه، در بوجود آمدن نتیجه ی کار نقش دارند واز فعالیت هریک فرآورده ای حاصل می شود:

    فرآورده دل : انگیزه
    فرآورده مغز : اندیشه
    فرآورده جسم : کار عملیاتی و فیزیکی

    اما تا انگیزه یا خواست دل نباشد، اندیشه و کار عملیاتی نیز به خوبی صورت نمی گیرد واز اینرو می توان گفت که کار و اندیشه، فرآورده یا محصول « انگیزه » است. مدیران باید به هر دو مرکز اساسی انسان یعنی هم قلب و هم مغز توجه کنند. پرورش مغز با آموزش و پرورش دل انسان با امور انگیزشی که در واقع بخش هنری مدیریت است ، ممکن است.مجتبی کاشانی به تئوری مازلو نیز تاکید می کند و نیازهای فیزیولوژیک و ایمنی را نیازهای مرئی ونیازهای اجتماعی( تعلق خاطر و عشق) به بالا را نیازهای نامرئی می داند و گرفتاری مدیران را در این می بیند که نیازهای نامرئی انسان یعنی نیاز به عشق، عاطفه، ارتباط ونیاز به منزلت و احترام ونیاز آخر یعنی خود شکوفایی که همه ی ظرفیت های انسانی او را متجلی می سازد، نادیده می گیرند. به عقیده ی او، امروزه اگر رهبران جای مدیران را بگیرند، سازمان ها موفق می شوند چرا که رهبران هم بردل و هم برافکار توجه دارند .به همین دلیل، ما مدیران مرشد می خواهیم نه مدیران ارشد. مدیران مرشد کسانی هستند که از پایین حکم ( مقبولیت ) می گیرد. به اعتقاد او مشکل ما در سازمانها این نیست که کارکنان مدیر را قبول ندارند ،(همه ی آنها به تحصیلات وکاردانی و تجربه ی مدیر واقفند) مشکل این است که مدیر را دوست ندارند ودوست داشتن به دلیل فضایل اخلاقی مدیر، مهمتر از قبول داشتن وی به خاطر فضایل علمی اوست. مدیر باید به نوعی رفتار کند که اعتماد کارگران و کارکنان خود را جلب کند وآنها او را دوست داشته باشند تا حرفهای مدیر روی آنها اثر کند.
    مجتبی در آخرین گردهمایی با صدایی رسا از ما خواست که پس از او دست از یاوری نکشیم پس همراه شو عزیز، همراه شو که چونان گرامیداشت یادش، راه مقدسش را رهرو باشیم و جاده های جدید این راه را بپوییم و در هوای مهرش بپاییم.
    او مدیر فیلسوف بود و شاعر. و سرانجام در غروب پاییـزی 23 آذرماه 1383 جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح سراسر عشق و ایمانش به آسمان ابدیت پرواز كرد!...
    خالق عشق نگه دار شما ...


    اين مطلب آخرين بار توسط catuyoun در الجمعة أبريل 24, 2009 5:09 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:45 am

    خويش را باور كن
    نازنين
    داس بي دسته ما
    سالها خوشه نارسته بذري را برمي‌چيند
    كه به دست پدران ما بر خاك نريخت
    كودكان فردا
    خرمن كشته امروز تو را مي‌جويند
    خواب و خاموشي امروز تو را
    در حضور تاريخ
    در نگاه فردا
    هيچكس بر تو نخواهد بخشيد
    باز هم منتظري؟
    هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
    و نمي‌گويد برخيز
    كه صبح است،
    بهار آمده است
    تو بهاري
    آري
    خويش را باور كن
    مجتبي كاشاني


    اين مطلب آخرين بار توسط catuyoun در الجمعة أبريل 24, 2009 5:01 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:46 am

    عشق را می گفت شوری در دل است

    عقل را می گفت نوری در دل است

    عشق درکار لطیف یاوریست

    عقل در کار شریف داوریست

    مرحوم دکتر مجتبی کاشانی
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:46 am

    شعر : نگاه معلم( مدرسه عشق )

    شاعر : زنده یاد مهندس مجتبی کاشانی ( سالک)



    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که در آن همواره اول صبح
    به زبانی ساده
    مهر تدریس کنند،
    و بگویند خدا
    خالق زیبایی
    و سراینده عشق
    آفریننده ماست.
    مهربانیست که ما را به نکویی
    دانایی
    زیبایی
    و به خود می خواند
    جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
    دوزخی دارد- به گمانم
    کوچک و بعید
    در پی سودا نیست
    که ببخشد ما را
    و بفهماندمان،
    ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که خرد را با عشق
    علم را با احساس
    و ریاضی را با شعر
    دین را با عرفان
    همه را با تشویق تدریس کنند

    لای انگشت کسی
    قلمی نگذارند
    و نخوانند کسی را حیوان
    و نگویند کسی را کودن
    و معلم هر روز
    روح را حاضر و غایب بکند
    و به جز ایمانش
    هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
    مغزها پرنشود چون انبار
    قلب خالی نشود از احساس
    درس هایی بدهند
    که به جای مغز، دلها را تسخیر کند.
    از کتاب تاریخ
    جنگ را بردارند
    در کلاس انشاء
    هر کسی حرف دلش را بزند
    «غیرممکن» را از خاطره ها محو کنند
    تا، کسی بعد از این
    باز همواره نگوید: «هرگز»
    و به آسانی همرنگ جماعت نشود.

    زنگ نقاشی تکرار شود
    رنگ را در پائیز تعلیم دهند
    قطره را در باران
    موج را در ساحل
    زندگی را در رفتن و برگشتن
    از قله کوه
    و عبادت را در خدمت خلق
    کار را در کندو
    و طبیعت را در جنگل و دشت.
    مشق شب این باشد
    که شبی چندین بار
    همه تکرار کنیم:
    عدل
    آزادی
    قانون
    شادی...
    امتحانی بشود
    که بسنجد ما را
    تا بفهمند چقدر
    عاشق و آگه و آدم شده ایم
    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که در آن آخر وقت
    به زبانی ساده
    شعر تدریس کنند
    و بگویند که تا فردا صبح
    خالق عشق نگهدار شما.

    می‌شود، سبز بود با یک برگ
    می‌شود، شد بهار با یک گل
    از دل یک شکوفه شادی کرد
    دل به سودای یک شقایق داد
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:47 am

    با كسي هيچ قياسم نكنيد، هر گلي رنگي و بويي دارد

    وضع من با دگران يكسان نيست

    وضع من، وضعيت آنان نيست

    در جهان، من تك و بي‌همتايم

    اي پدر! اي مادر!

    بين‌تان همدلي گر باشد و مهر

    من، چو گل در برتان شادابم

    نگذاريد كه الفت ز ميان برخيزد

    من پريشان شوم و آشفته

    نقض پيمان نكنيد

    به‌خدا بين شما عهد و مودت باشد

    اي پدر! اي مادر!

    احتياجم همه پوشاك و غذا نيست

    من به امنيت خاطر چو غذا محتاجم

    من محبت ز شما مي‌خواهم

    دل پاك من از اين عاطفه لبريز كنيد

    اي پدر! اي مادر!

    دوست‌تان دارم و دوستم باشيد

    پدرم! مادرم! معلمم!

    ذهن من باغچه است، گل در آن بايد كاشت

    گر نكاري گل، علف هرز در آن مي‌رويد

    زحمت كاشتن يك گل سرخ كمتر از برداشتن هرزگي آن علف است

    گل بكاريم، بيا تا مجال علف هرز فراهم نشود

    بي‌گل‌آرايي ذهن، نازنين آدم، آدم نشود
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:48 am

    هيچ‌كس جز تو نخواهد آمد

    هيچ‌كس بر در اين خانه نخواهد كوبيد

    شعله روشن اين خانه تو بايد باشي

    هيچ‌كس چون تو نخواهد تابيد

    چشمه جاري اين دشت تو بايد باشي

    هيچ‌كس چون تو نخواهد جوشيد

    سرو آزاده اين باغ تو بايد باشي

    هيچ‌كس چون تو نخواهد روييد

    باز كن پنجره صبح آمده است

    در اين خانه رخوت بگشاي

    باز هم منتظري؟

    هيچ‌كس بر در اين خانه نخواهد كوبيد

    و نمي گويد برخيز

    كه صبح است، بهار آمده است

    خانه خلوت‌تر از آن است كه مي‌پنداري

    سايه سنگين‌تر از آن است كه مي‌پنداري

    داغ، غمگين‌تر از آن است كه مي‌پنداري

    باغ، غمگين‌تر از آن است كه مي‌پنداري

    ريشه‌ها مي‌گويند

    ما تواناتر از آنيم كه مي‌پنداري

    هيچ‌كس جز تو نخواهد آمد

    هيچ بذري بي تو

    روي اين خاك نخواهد پاشيد

    خرمني كوت نخواهد گرديد

    هر كجا چرخي بي‌چرخش تو

    هر كجا چرخي بي‌چالرش و بي‌خواهش تو

    بي‌تواناييِ انديشه و عزم تو نخواهد چرخيد

    است انديشه خود را زين كن

    تك‌سوار سحر جاده تو بايد باشي

    و خدا مي‌داند

    كه خدا مي‌خواهد تو «خودآ»يي باشي

    بر پهنه خاك

    نازنين

    داس بي‌دسته ما

    سال‌ها خوشه نارسته بذري را بر مي‌چيند

    كه به دست پدران ما بر خاك نريخت

    كودكان فردا

    خرمن كشته امروز تو را مي‌جويند

    خواب و خاموشي امروز تو را

    در حضور تاريخ، در نگاه فردا

    هيچ‌كس بر تو نخواهد بخشيد

    باز هم منتظري؟

    هيچ‌كس بر در اين خانه نخواهد كوبيد

    و نمي‌گويد برخيز

    كه صبح است، بهار آمده است

    تو بهاري آري

    خويش را باور كن
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:58 am

    برد و باخت


    و بدانيد اگر من مردم
    كمر عشق به دنيا بستم
    مركب عشق به دنيا راندم
    توشه عشق ز دنيا بردم
    و به شكرانه عشق
    رنج ها طي كردم
    پيچ وخم پيمودم
    غم فراوان خوردم
    تا برويانم عشق
    بذرها افشاندم
    بارها روييدم
    بارها پژمردم
    تا بياسايد عشق
    خويش را رنجاندم
    خويش را فرسودم
    خويش را آزردم
    تا بنوشانم عشق
    جام مردم گشتم
    دل به مردم دادم
    دل از آنها بردم
    در فراواني عشق
    غرق گشتم درمهر
    غرق بودم در شعر
    غوطه ها مي خوردم
    و بدانيد كه در بازي عشق
    شرط بستم با خويش
    باختم دنيا را
    زندگي را بردم

    مرحوم دکتر مجتبی کاشانی
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:59 am

    از میان کبود آهن و دود

    می فرستم به اهل عشق درود

    و به هر کس که اهل آزادی است

    اهل شور آفرینی و شادی است

    و به هرکس که شعر می خواند

    شعر را شهر عشق می داند

    حیف شد عاشقی ولی گم شد

    خشکسالی نصیب مردم شد

    باز باید به فکر عشق افتاد

    هدیه شعر را به مردم داد

    سخنم راه چشمه می پوید

    و برای دل تو می گوید

    سخنم از طلوع فرداهاست

    افق از لای شعر من پیداست

    رعد و برق دلم خراسانی ست

    شعرهایم همیشه بارانی ست

    گاه اشک است مایه سخنم

    تا نگریم ز درد دم نزنم

    گاهی از شعر اگر گریزانم

    باز می گیرد او گریبانم

    سخنم هر کجا کمی گیراست

    رد پای دل شما و خداست

    هر کسی دل به کار مردم داد

    شعرهایم نثار ایشان باد
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:59 am

    عجب آواز خوشي


    گوشها منتظر بانگ جرس‌هاي من‌اند

    كوچه‌ها منتظر بانگ قدم‌هاي تو اند

    تو از اين برف فرو آمده دلگير مشو

    تو از اين وادي سرمازده نوميد مباش

    «دي» زماني دارد

    و زمستان اجلش نزديك است

    من صداي نفس باغچه را مي‌شنوم

    و صداي قدم گل را در يك قدمي

    و صداي گذر گرده گل را در بستر باد

    و صداي سفر و هجرت دريا را در هودج ابر

    و صداي شعف فاخته را در باران

    و صداي اثر باران را بر قوس و قزح

    و صداهايي

    نمناك

    و مرموز

    و سبز

    عجب آواز خوشي در راه است.

    مجتبي كاشاني (م.سالك)



    عشق آمد خويش را گم كن عزيز
    قوتت را قوت مردم كن عزيز

    عشق يعني خويشتن را گم كني
    عشق يعني خويش را گندم كني

    عشق يعني خويشتن را نان كني
    مهرباني را چنين ارزان كني

    عشق يعني نان ده و از دين مپرس
    در مقام بخشش از آئين مپرس

    هركسي او را خدايش جان دهد
    آدمي بايد كه او را نان دهد
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 4:59 am

    يلاد

    روز ميلاد تو باران آمد
    روز ميلاد تو بود
    كه هوا
    بوي شبنم وشقايق مي داد
    و خدا مي خنديد
    عطر ياس از در و ديوار هوا مي پاشيد
    و نسيم از تو بشارت مي داد
    باد بر پنجره پا مي كوبيد
    زلف افشانرا بيد
    در مسيد تو پريشان مي كرد
    هر كجا سروي بود
    به تواضع سر راه تو بر پا مي خواست
    تاكها با تو تباني كردند
    غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
    سركه ها را خير آمدنت شيرين كرد
    برگ ها از سر تعظيم تو مي رقصيدند
    و خزان در قدم شاد تو نقاشي كرد
    وبه تر دستي استاد ازل
    شعبده اي برر پا بود
    گوشها منتظر
    اولين گريه ي شيرين تو بود
    چشمها منتظر
    اولين ساغر سيماي تو بود

    روز ميلاد تو باز
    مثل همواره خدا حاظر بود
    آسمان جشن گرفت
    ابر ها مژده ي ديدار تو را مي دادند
    رعد در حنجره از شوق تماشاي تو غوغا مي كرد
    طبل آغاز تو را مي كوبيد
    برق آغاز تو را مي تابيد
    مه فضا را به هواي تو در آغوش گرفت
    آنسوي پيله ي مه
    ماه تا فرصت ديدار تو بيدار نشست
    در جهان از قدم مهر تو مهماني شد
    شعر از مركب فرخنده ي احساس تو الهام گرفت
    واژه ها در شعف وصف تو شادي كردند
    و غزل
    قالب همواره ي توصيف تو شد

    روز ميلاد تو باز
    آسمان جشن گرفت
    و به يمن قدم سبز تو باران باريد
    اي تسلاي خزان
    سينه ي پر عطشم
    كه ز گرماي حضور خشكي تاول زده است
    از عبور نفس خيس تو باراني
    اي تمناي بهار
    سينه از بركت ميلاد تو نوراني باد
    در دل خسته ام از عشق چراغاني باد
    سرنوشت من و دل آنچه تو مي داني باد
    عشقم از بيم رقيبان تو پنهاني بود.
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:00 am

    زنداني

    ذهن ما زندان است

    ما در آن زندانی

    قفل آن را بشکن

    در آن را بگشاي

    و برون آي ازین دخمه ظلمانی

    نگشايي گل من

    خویش را حبس در آن خواهی کرد

    همدم جهل در آن خواهی شد

    همدم دانش و دانايي محدوده خویش

    و در این ویرانی

    همچنان تنگ نظر مي ماني

    هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است

    ذهن بی پنجره دود آلود است

    ذهن بی پنجره بی فرجام است

    بگشاییم در این تاریکی روزنه اي

    بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد

    بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد

    بگذاریم که هر کوه طنینی فکند

    بگذاریم ز هر سوي پیامی برسد

    بگشايیم کمی پنجره را

    بفرستیم که اندیشه هوايي بخورد

    و به مهمانی عالم برود

    گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم

    بگذاریم به آبادي عالم قدمی

    و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی

    طعم احساس جهان را بچشیم

    و ببخشیم به احساس جهان خاطره اي

    ما به افکار جهان درس دهیم

    و زافکار جهان مشق کنیم

    و به میراث بشر

    دین خود را بدهیم

    سهم خود را ببریم

    خبري خوش باشیم

    و خروسی باشیم

    که سحر را به جهان مژده دهیم

    نور را هدیه کنیم

    و بکوشيم جهان

    به طراوت و ترنم

    تسکین و تسلی برسد

    و بروید گل بیداري، دانايي، آبادي

    در ذهن زمان

    و بروید گل بینايي، صلح، آزادي، عشق

    در قلب زمین

    ذهن ما باغچه است

    گل در آن باید کاشت

    و نکاري گل من

    علف هرز در آن میروید

    زحمت کاشتن یک گل سرخ

    کمتر از زحمت برداشتن

    هرزگی آن علف است

    گل بکاریم بیا

    تا مجال علف هرز فراهم نشود

    بی گل آرايي ذهن

    نازنین ؛

    نازنین ؛

    نازنین

    هرگز آدم ، آدم نشود.
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:01 am

    به هر عابري سلام كنيم

    عشق را وارد كلام كنيم
    تا به هر عابري سلام كنيم

    و به هر چهره اي تبسم داشت
    ما به آن چهره احترام كنيم

    هركجا اهل مهر پيدا شد
    ما در اطرافش ازدحام كنيم

    چشم ما چون به سروسبز افتاد
    بهرتعظيم او قيام كنيم

    گل و زنبور، دست به دست دهند
    تا كه شهد جهان به كام كنيم
    اين عجايب مدام دركارند
    تا كه ما شادي مُدام كنيم

    شُهره زنبور گشته است به نيش
    ما ازو رفع اتهام كنيم

    علفي هرزه نيست در عالم
    ما ندانيم و هرزه نام كنيم

    زندگي در سلام و پاسخ اوست
    عمر را صرف اين پيام كنيم

    «سالكا» اين مجال اندك را
    نكند صرف انتقام كنيم
    در عمل بايد عشق ورزيدن
    گفتگو را بيا تمام كنيم

    عابري شايد عاشقي باشد
    پس به هر عابري سلام كنيم.

    مجتبي كاشاني (سالك(
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:02 am

    ‌تصوير عشق‌

    اي‌ كه‌ مي‌پرسي‌ نشان‌ عشق‌ چيست‌ عشق‌ چيزي‌ جز ظهور مهر نيست‌

    عشق‌ يعني‌ مهر بي‌اما، اگر عشق‌ يعني‌ رفتن‌ با پاي‌ سر

    عشق‌ يعني‌ دل‌ تپيدن‌ بهر دوست‌ عشق‌ يعني‌ جان‌ من‌ قربان‌ اوست‌

    عشق‌ يعني‌ مستي‌ از چشمان‌ او بي‌لب‌ و بي‌جرعه، بي‌مي، بي‌سبو

    عشق‌ يعني‌ عاشق‌ بي‌زحمتي‌ عشق‌ يعني‌ بوسه‌ بي‌شهوتي‌

    عشق‌ يار مهربان‌ زندگي‌ بادبان‌ و نردبان‌ زندگي‌

    عشق‌ يعني‌ دشت‌ گلكاري‌ شده‌ در كويري‌ چشمه‌اي‌ جاري‌ شده‌

    يك‌ شقايق‌ در ميان‌ دشت‌ خار باور امكان‌ با يك‌ گل‌ بهار

    در خزاني‌ بر گريز و زرد و سخت‌ عشق، تاب‌ آخرين‌ برگ‌ درخت‌

    عشق‌ يعني‌ روح‌ را آراستن‌ بي‌شمار افتادن‌ و برخاستن‌

    عشق‌ يعني‌ زشتي‌ زيبا شده‌ عشق‌ يعني‌ گنگي‌ گويا شده‌

    عشق‌ يعني‌ ترش‌ را شيرين‌ كني‌ عشق‌ يعني‌ نيش‌ را نوشين‌ كني‌

    عشق‌ يعني‌ اينكه‌ انگوري‌ كني‌ عشق‌ يعني‌ اينكه‌ زنبوري‌ كني‌

    عشق‌ يعني‌ مهرباني‌ درعمل‌ خلق‌ كيفيت‌ به‌ كندوي‌ عسل‌

    عشق، رنج‌ مهرباني‌ داشتن‌ زخم‌ درك‌ آسماني‌ داشتن‌

    عشق‌ يعني‌ گل‌ بجاي‌ خارباش‌ پل‌ بجاي‌ اين‌ همه‌ ديوار باش‌

    عشق‌ يعني‌ يك‌ نگاه‌ آشنا ديدن‌ افتادگان‌ زيرپا

    زيرلب‌ با خود ترنم‌ داشتن‌ برلب‌ غمگين‌ تبسم‌ كاشتن‌

    عشق، آزادي، رهايي، ايمني‌ عشق، زيبايي، زلالي، روشني‌

    عشق‌ يعني‌ تنگ‌ بي‌ماهي‌ شده‌ عشق‌ يعني‌ ماهي‌ راهي‌ شده‌

    عشق‌ يعني‌ مرغهاي‌ خوش‌ نفس‌ بردن‌ آنها به‌ بيرون‌ از قفس‌

    عشق‌ يعني‌ برگ‌ روي‌ ساقه‌ها عشق‌ يعني‌ گل‌ به‌ روي‌ شاخه‌ها

    عشق‌ يعني‌ جنگل‌ دور از تبر دوري‌ سرسبزي‌ از خوف‌ و خطر

    آسمان‌ آبي‌ دور از غبار چشمك‌ يك‌ اختر دنباله‌دار

    عشق‌ يعني‌ از بديها اجتناب‌ بردن‌ پروانه‌ از لاي‌ كتاب‌

    عشق‌ زندان‌ بدون‌ شهروند عشق‌ زندانبان‌ بدون‌ شهربند

    در ميان‌ اين‌ همه‌ غوغا و شر عشق‌ يعني‌ كاهش‌ رنج‌ بشر

    اي‌ توانا ناتوان‌ عشق‌ باش‌ پهلوانا، پهلوان‌ عشق‌ باش‌

    پورياي‌ عشق‌ باش‌ اي‌ پهلوان‌ تكيه‌ كمتر كن‌ به‌ زور پهلوان‌

    عشق‌ يعني‌ تشنه‌اي‌ خود نيز اگر واگذاري‌ آب‌ را بر تشنه‌تر

    عشق‌ يعني‌ ساقي‌ كوثر شدن‌ بي‌پرو بي‌پيكر و بي‌سرشدن‌

    نيمه‌ شب‌ سرمست‌ از جام‌ سروش‌ در به‌ در انبان‌ خرما روي‌ دوش‌

    عشق‌ يعني‌ خدمت‌ بي‌منتي‌ عشق‌ يعني‌ طاعت‌ بي‌جنتي‌

    گاه‌ بر بي‌احترامي‌ احترام‌ بخشش‌ و مردي‌ به‌ جاي‌ انتقام‌

    عشق‌ را ديدي‌ خودت‌ را خاك‌ كن‌ سينه‌ات‌ را در حضورش‌ چاك‌ كن‌

    عشق‌ آمد خويش‌ را گم‌ كن‌ عزيز قوتت‌ را قوت‌ مردم‌ كن‌ عزيز

    عشق‌ يعني‌ مشكلي‌ آسان‌ كني‌ دردي‌ از درمانده‌اي‌ درمان‌ كني‌

    عشق‌ يعني‌ خويشتن‌ را گم‌ كني‌ عشق‌ يعني‌ خويش‌ را گندم‌ كني‌

    عشق‌ يعني‌ خويشتن‌ را نان‌ كني‌ مهرباني‌ را چنين‌ ارزان‌ كني‌

    عشق‌ يعني‌ نان‌ ده‌ و از دين‌ مپرس‌ در مقام‌ بخشش‌ از آئين‌ مپرس‌

    هركسي‌ او را خدايش‌ جان‌ دهد آدمي‌ بايد كه‌ او را نان‌ دهد

    در تنور عاشقي‌ سردي‌ مكن‌ در مقام‌ عشق‌ نامردي‌ مكن‌

    لاف‌ مردي‌ مي‌زني‌ مردانه‌ باش‌ در مسير عاشقي‌ افسانه‌ باش‌

    دين‌ نداري‌ مردي‌ آزاده‌ شو هرچه‌ بالا مي‌روي‌ افتاده‌ شو

    در پناه‌ دين‌ دكانداري‌ مكن‌ چون‌ به‌ خلوت‌ مي‌روي‌ كاري‌ مكن‌

    جام‌ انگوري‌ و سرمستي‌ بنوش‌ جامه‌ تقوي‌ به‌ تردستي‌ مپوش‌

    عشق‌ يعني‌ ظاهر باطن‌نما باطني‌ آكنده‌ از نور خدا

    عشق‌ يعني‌ عارف‌ بي‌خرقه‌اي‌ عشق‌ يعني‌ بنده‌ بي‌فرقه‌اي‌

    عشق‌ يعني‌ آن‌ چنان‌ در نيستي‌ تا كه‌ معشوقت‌ نداند كيستي‌

    عشق‌ باباطاهر عريان‌ شده‌ در دوبيتي‌هاي‌ خود پنهان‌ شده‌

    عاشقي‌ يعني‌ دوبيتي‌هاي‌ او مختصر، ساده، ولي‌ پرهاي‌ و هو

    عشق‌ يعني‌ جسم‌ روحاني‌ شده‌ قلب‌ خورشيدي‌ نوراني‌ شده‌

    عشق‌ يعني‌ ذهن‌ زيباآفرين‌ آسماني‌ كردن‌ روي‌ زمين‌

    هركه‌ با عشق‌ آشنا شد مست‌ شد وارد يك‌ راه‌ بي‌ بن‌بست‌ شد

    هركجا عشق‌ آيد و ساكن‌ شود هرچه‌ ناممكن‌ بود ممكن‌ شود

    در جهان‌ هر كار خوب‌ و ماندني‌ است‌ ردپاي‌ عشق‌ در او ديدني‌ست‌

    «سالك» آري‌ عشق‌ رمزي‌ در دل‌ست‌ شرح‌ و وصف‌ عشق‌ كاري‌ مشكل‌ست‌

    عشق‌ يعني‌ شور هستي‌ دركلام‌ عشق‌ يعني‌ شعر، مستي‌ والسلام‌

    ‌ ‌مجتبي‌ كاشاني‌ - «سالك»
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:02 am

    زير باران

    زير باران بيا قدم بزنيم
    حرف نشنيده اي به هم بزنيم
    نو بگوييم و نو بينديشيم
    عادت كهنه را به هم بزنيم

    و زباران كمي بياموزيم
    كه بباريم و حرف كم بزنيم
    كم بباريم اگر، ولي همه جا
    عالمي را به چهره نم بزنيم

    چتر را تا كنيم و خيس شويم
    لحظه اي پشت پا به غم بزنيم

    سخن از عشق خود بخود زيباست
    سخن عاشقانه اي به هم بزنيم

    قلم زندگي به دست دل است
    زندگي را بيا رقم بزنيم

    «سالكم» قطره ها در انتظار تواند
    زير باران بيا قدم بزنيم
    مجتبي كاشاني 1382/10/5
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:02 am

    آخرين برگ




    ريشه دارم در خاك كهنم

    پرچم عشق است حرفم

    سخنم

    جنس آتش دارد پيرهنم

    باد مي آيد باد

    مي فزايد برافروختنم

    بايد مي آيد، باد

    مي نوازد او موسيقي پاييزي را

    برگ ها را مي رقصاند، مي لرزاند



    باد مي تازد با موسيقي خشم

    مي زند شلاق بر جان و تنم

    من مي ريزم ليك

    من نمي افتم ليك

    بسته بر عشق دل خويشتنم

    هم اگر بايد ريخت

    هم اگر بايد رفت

    هم اگر مي روبد باد از وطنم

    آخرين تن به خزان داده باغ

    آخرين سبز درافتاده به مرگ

    آخرين برگ منم

    منم.

    " مجتبي كاشاني"
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:03 am

    خواهي كه بداني هدف از بهره وري چيست؟




    اين هفــت شــعار اســت ترا يار و مــددكار

    ب بهـــره بهــتر ز تلـاش و هـنـــــر و كـار

    با خـــرج كم و و قــت كـم و كوشــش بسيار

    ه همـــقـدمي با همـــه در عرضـــه توليـد

    تا پر شــــود از زحمـــت تو عرصـــــه بازار

    ر رشـــــد و توانايي فرهـــنگـي و مــالـي

    تا فكر تو افزون شــود و ســـود تو سـرشار

    ه هــر چه تواني تو بكن مصــــرف كمـتر

    تا زان بشـــود مكنـــت بســــــيار پديدار

    و وقت شناسي به سر كار و به هـر جاي

    تا آن كه به موقــع شـــوي از كار سبكبار

    ر رهـــبـري كـار بــه كوتاهـــــترين راه

    تا كار تو آســـــان شـود و راه تو همـــوار

    ي ياري ياران پي توليـــــد فـــــزونتـــر

    تا بهــــره وري بهر تو بســــــيار دهـد بار





    S 5 درفرهنگ ما
    رمــز پيروزي ژاپن بسـته پنـج عامل است

    گرچه آن در دين ما داراي شرح كامل اسـت

    ليك آنها در عمل آن را عبارت گشــته اند

    رتبه اول به توليـد و تجـارت گشـــته اند

    رمـز اول، هر چه زائد را بـرون بردن ز كار

    Seiri

    رمـز دوم، هر چه را در جاي خود دادن قرار

    Seiton

    رمز ســوم، هرچه در جايش نهادن بعد كار

    Seiso

    رمز چهـارم، شــيوه آموزش زنجـيره وار

    Seiketsu

    رمز پنجـم، در نظافت شــهره دوران شدن

    Shitsuke

    در حقيقـت پاسـدار نيمي از ايمان شــدن

    آنچه ژاپن آزمــوده جمله در احكام ماست

    همـتي بايد كه اين شايســتگي انعام ماست
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:04 am

    قصيده 2000

    مجتبي كاشاني - ساك Newton

    نيوتن مي آسود

    در پناه سايه در زير درخت

    ناگهان سيبي افتاد زمين

    نيوتن آن را ديد

    سپس از خود پرسيد

    كه چرا سوي هوا پرت نشد



    اكتشافات جهان

    اتفاقات بود كه چنين مي‌افتاد

    كه كسي مي فهميد

    و به ما مي فرمود كه چه چيز چه پيامي دارد

    و چه رازي دارند آيات خدا

    راز و اسرار جهان

    كشف مي شد يك روز

    درپي گم شدن كشتي در يك دريا

    يا كسي در صحرا

    يك كسي مي فهميد كه كجا آمريكاست

    يا كجا غار عليصدر، يا كجا قطب شمال

    يك كسي مي فهميد

    كه بخار قدرتي دارد، نيز

    و كسي مي فهميد چه گياهي چه شفايي

    و چه دردي چه علاجي دارد

    يك كسي مي خوابيد در زير درخت

    نيوتن يا داود

    گيو يا گاليله،

    ترزا يا مريم

    و علي يا عيسي

    از عدن يا نروژ

    اهل ايران يا هند

    مصر يا گرجستان

    از پرو يا گينه

    و فرو مي افتاد

    يك گلابي يا سيب

    و ترنج و انار...

    راز و اسرار جهان

    كشف مي شد يك روز

    ما نبينيم كسي مي بيند

    ما نگوييم كسي مي گويد

    يكي كسي در جايي

    كه زمين مي چرخد

    به جهاني مي گفت

    گرد خورشيد و بر محور خويش

    و اگر گاليله توبه كند

    و بگويد كه ـ با تهديد ـ نخواهد چرخيد

    باز خواهد چرخيد

    آري و زمين توبه نخواهد كرد

    خواهد چرخيد



    راز و اسرار جهان

    كشف مي شد يك روز

    ما نبينيم كسي مي بيند

    ما نفهميم كسي مي فهمد

    هيچ كس منتظر مهلت خميازه ما نيست

    گلم

    هيچ كس منتظر خواب تو نيست

    كه به پايان برسد

    لحظه ها مي آيند

    سالها مي گذرند

    و تو در قرن خودت مي خوابی



    قرن آدم ها هر لحظه تفاوت دارد

    قرن ها گاه كوتاهتر از ده سالند

    گاه صدها سالند

    قرن ها مي گذرند

    و تو در قرن خودت مي ماني

    ما از اين قرن نخواهيم گذشت

    ما از اين قرن نخواهيم گريخت

    با قطاري كه كسان دگري ساخته اند

    هيچ پروازي نيست

    برساند ما را به قطار دو هزار

    و به قرن دگران

    مگر انگيزه و عشق

    مگر انديشه و علم

    مگر آيينه و صلح

    و تقلا و تلاش

    قرن ها گرچه طلبكار جهانيم ولي

    ما بدهكار جهانيم در اين قرن چه بايد بكنيم

    هيچكس گاري مار را به قطاري تبديل نكرد

    هيچكس ذوق و انديشه پرواز نداشت

    هيچكس از سر عبرت به جهان خيره نشد

    هيچكس از سفري تحفه و سوغات نداشت



    من در اين حيرانم

    كه چرا قافله علم از اين جا نگذشت

    يا اگر آمد و رفت

    پدرانم سرگرم چه كاري بودند؟

    بر سر قافله سالار چه رفت

    و اگر همراه اين قافله گشتند گهي

    برنگشتند چرا؟

    ما چه كرديم براي دگران

    و چرا از خم اين چنبره بيرون شديم

    نازنين

    زندگي ساعت ديواري نيست

    كه اگر هم خوابيد

    بتواني آن را تنظيم كني

    كوك كني

    برساني خود را به زمان دگران

    كاميابي صدفي نيست كه آن را موجي

    بكشد تا ساحل

    و در او مرواريدي باشد

    غلطان،

    ناياب

    هيچ صياد زيردستي نيز

    باز بي تر و تقلا

    ماهي كوچكي از درياي صيد نكرد

    بخت از آن كسي است

    كه به كشتي رود و به دريا بزند

    دل به امواج خطر بسپارد

    و بخواهد چيزي را كشف كند

    و بداند كه جهان پر آيات خداست

    بشنود شعر خداوندي را در كار جهان

    و ببندد كمرش را با عزم

    و نمازش را در مزرعه

    در كارگهي بگذارد

    و مناجات كند با كارش

    و در انديشه يك مسئله خوابش ببرد

    و كتابش را بگذارد در زير سرش

    و ببيند در خواب

    حل يك مسئله را

    باز با شادي درگيري يك مسئله بيدار شود

    ابن سينا

    پاستور

    گراهام بل

    رازي

    و اديسون

    ادیسون

    و ادیسون

    بشود



    بخت از آن كسي است

    كه چنين مي بيند

    و چنين مي فهمد

    و چنان جام پري مي نوشد

    و چنين مي كوشد

    بخت از آن سيبي است

    كه در آن لحظه فتاد

    و از آن نيوتن

    كه به آن انديشيد

    و در آن راز بزرگي را ديد

    خوش به حال آن سيب

    خوش به حال نيوتن

    "مجتبي كاشاني"
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:05 am

    عشق
    عشق آمد خويش را گم كن عزيز
    قوتت را قوت مردم كن عزيز

    عشق يعني خويشتن را گم كني
    عشق يعني خويش را گندم كني

    عشق يعني خويشتن را نان كني
    مهرباني را چنين ارزان كني

    عشق يعني نان ده و از دين مپرس
    در مقام بخشش از آئين مپرس

    هركسي او را خدايش جان دهد
    آدمي بايد كه او را نان دهد

    ( مجتبي كاشاني )
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:06 am

    گل آن گلدانيم
    سرو آن سامانيم
    كه در او ريشه ي ماست
    ما غريبيم در اين آبادي
    چند گاهيست كه از راه دراز
    به تماشاي نسيم آمده ايم
    به تماشاي كويري كه
    ز همت سبز است
    ز تكاپو سرشار
    و ز انديشه
    بها ر
    ما غريبيم در اين آبادي
    دل ما اينجا نيست
    دل ما آنجاييست
    كه در او ريشه ي ماست
    راستي؟
    ما به چه كار آمده ايم؟
    پي بيداري
    شبنم
    نور
    پي پر بار شدن
    باريدن
    پي خورشيد شدن
    تابيدن
    پي آبادي و ويراني خويش
    پي آزادي زنداني خويش
    پي سامان پريشاني خويش
    پي جبران پشيماني خويش
    ما غريبيم در اين آبادي
    ما اسيريم در اين آبادي
    جاي ما اينجا نيست
    جاي ما آنجائيست
    كه در او ريشه ي ماست
    باز بايد برويم باز كاشانه ي خود را
    بايد آباد كنيم
    خاك ما تشنه ي باريدن ماست
    ما سزاوار تقلاي خوديم
    رستگاري صدفي نيست
    كه آن را موجي
    بكشد تا ساحل
    و در او مرواريدي باشد
    غلطان
    ناياب
    هيچ صياد زبردستي نيز
    باز بي تور و تقلا حتي
    ماهي كوچكي از دريايي صيد نكرد
    ما سزاوار تقلاي خوديم
    هر چه ويراني از تيشه ي ماست
    رستگاري
    شادي
    آبرو
    آبادي
    آرزو
    آزادي
    همه از رويش انديشه ي ماست
    باز بايد برويم.........
    خاك ما تشنه ي باريدن ماست

    مجتبي كاشاني
    يوكوهاما –ژاپن 1371.9.23
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:07 am

    گاه می انديشم ...

    --------------------------------------------------------------------------------

    گاه می انديشم
    که چه دنيای بزرگی داريم
    و چه تصوير به هم ريخته ای ساخته ايم از دنيا
    در چه زندان عبوسی محبوس شديم
    چه غريبيم در آبادی خويش
    و چه سرگردان در شادی و ناشادی خويش
    آدميزاده درختی ست که بايد خود را بالا بکشد
    ببرد ريشه خود را تا آب
    بی امان سبز شود ، سايه دهد...
    گاه می انديشم
    که چه موجود بزرگی هستيم
    و چه تقدير حقيری را تسليم شديم
    و چه تسليم بزرگی را هستی گفتيم
    خوردن و خوابيدن
    و خراميدن و خنياگری خود را خشنود شدن
    کاش در کالبدم معده نبود
    و گلويم تنها
    جای آواز و بيان بود - نه بلعيدن نان
    کاشکی همواره
    کسب نان مثل هوا آسان بود
    کاش چشم و دل من سيرتر از اينها بود
    کاش تن پوشم با من متولد می شد
    مثل پر با طاووس
    مثل پوشينه پشمين با ميش
    کاش بيماری با ما کار نداشت
    يا طبيبان همه عيسی بودند
    پدرم کاش نمی رفت از دست
    نمی افسرد به اين زوديها
    کاش ما اهل طبيعت بوديم
    مادرم باران بود
    کودکانم همه از جنس گياهان بودند
    خوابم انديشيدن
    بسترم بال کبوترها بود
    دوستانم همه افرا و صنوبر بودند
    طلبم از همه جز عشق نبود
    و بجز مهر بدهکار نبودم به کسی
    خانه ام هرجا بود
    کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سياستها بود
    کاش معنای سياست اين بود
    که قفس ها را در حبس کنيم
    تا نفس ها آزاد شوند
    کسی از راه قفس نان نخورد
    و کبوتر نفروشد به کسی ...
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    مجتبي كاشاني - ساك Empty رد: مجتبي كاشاني - ساك

    پست من طرف catuyoun الجمعة أبريل 24, 2009 5:08 am

    عشق ...

    --------------------------------------------------------------------------------

    ای كه می‌پرسی « نشان ِعشق چیست؟! » ،
    عشق چیزی جز ظهور مهر نیست! ...

    عشق یعنی مهر ِبی چون و چرا
    عشق یعنی كوشش بی ادعا! ...

    عشق یعنی مهر ِ بی اما ، اگر
    عشق یعنی رفتن ِبا پای سر! ...

    عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
    عشق یعنی جان ِمن قربان اوست! ...

    عشق یعنی خواندن از چشمان ِاو ،
    حرف‌های دل بدون ِگفتگو! ...

    عشق یعنی عاشق ِبی زحمتی
    عشق یعنی بوسه‌ی بی شهوتی! ...

    عشق ، یار مهربان زند‌گی
    بادبان و نردبان زنده‌گی! ...

    عشق یعنی دشت ِگل‌كاری شده
    در كویری چشمه‌ای جاری شده! ...

    یک شقایق در میان دشت خار
    باور امكان ِبا یک گل ، بهار! ...

    در خزانی برگ‌ریز و زرد و سخت ،
    عشق تاب ِآخرین برگ درخت! ...

    عشق یعنی روح را آراستن
    بی‌شمار افتادن و برخاستن! ...

    عشق یعنی زشتی ِزیبا شده
    عشق یعنی گنگی ِگویا شده! ...

    عشق یعنی مهربانی در عمل
    خلق كیفیت به زنبور عسل! ...

    عشق یعنی گل به جای خار باش!
    پل به جای این‌همه دیوار باش! ...

    عشق یعنی یک نگاه آشنا
    دیدن افتاده‌گان زیر پا! ...

    زیر لب با خود ترنم داشتن
    بر لب ِغم‌گین تبسم كاشتن! ...

    عشق : آزادی ، رهایی ، ایمنی
    عشق : زیبایی ، زلالی ، روشنی! ...

    عشق یعنی تـُـنگ ِبی ماهی شده
    عشق یعنی ماهی ِراهی شده! ...

    عشق یعنی آهویی آرام و رام
    عشق صیادی بدون تیر و دام! ...

    عشق یعنی برگ روی ساقه‌ها
    عشق یعنی گل به روی شاخه‌ها! ...

    عشق یعنی از بدی‌ها اجتناب
    بردن پروانه از لای كتاب! ...

    در میان این همه غوغا و شر ،
    عشق یعنی كاهش ِرنج ِبشر! ...

    ای توانا! ناتوان ِعشق باش!
    پهلوانا! پهلوان ِعشق باش! ...

    ای دلاور! دل به دست آورده باش!
    در دل ِآزرده ، منزل كرده باش! ...


    عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر ،
    واگذاری آب را بر تشنه‌تر! ...

    عشق یعنی ساقی كوثر شدن
    بی پر و بی پیكر و بی سر شدن! ...

    عشق یعنی خدمت بی منتی
    عشق یعنی طاعت ِبی جنتی! ...

    گاه بر بی‌احترامی ، احترام
    بخشش و مردی به جای انتقام! ...

    عشق را دیدی خودت را خاک كن!
    سینه‌ات را در حضورش چاک كن! ...

    عشق آمد ؛ خویش را گم كن عزیز!
    قوّت‌ات را ، قـُـوت ِمردم كن عزیز! ...

    عشق یعنی مشكلی آسان كنی
    دردی از درمانده‌ای درمان كنی! ...

    عشق یعنی خویشتن را گم كنی
    عشق یعنی خویش را گندم كنی! ...

    عشق یعنی نان ده و از دین مپرس!
    در مقام بخشش از آیین مپرس! ...

    هر كسی او را خدایش جان دهد ،
    آدمی باید كه او را نان دهد! ... *

    در تنور عاشقی سردی مكن
    در مقام عشق ، نامردی مكن! ...

    لاف مردی می‌زنی! مردانه باش!
    در مسیر عاشقی ، افسانه باش! ...

    دین نداری ، مردمی آزاده باش!
    هر چه بالا می‌روی ، افتاده باش! ...

    در پناه دین ، دكان‌داری مكن!
    چون به خلوت می‌روی ، كاری مكن! ...

    عشق یعنی ظاهر باطن نما!
    باطنی آكنده از نور خدا! ...

    عشق یعنی عارف ِبی خرقه‌ای!
    عشق یعنی بنده‌ی بی فِرقه‌ای! ...

    عشق یعنی آن‌چنان در نیستی ،
    تا كه معشوقت نداند كیستی! ...

    عشق یعنی ذهن زیباآفرین
    آسمانی كردن ِروی زمین! ...

    عشق گوید مست شو گر عاقلی
    از شراب غیر انگوری ولی! ...

    هر كه با عشق آشنا شد ، مست شد!
    وارد یک راه بی بن‌بست شد! ...

    كاش در جامم شراب ِعشق باد
    خانه‌ی جانم خراب ِعشق باد! ...

    هر كجا عشق آید و ساكن شود ،
    هر چه ناممكن بوَد ، ممكن شود! ...

    در جهان هر كار خوب و ماندنی‌ست ،
    ردّپای عشق در او دیدنی‌ست! ...

    شعرهای خوب ِدیوان جهان ،
    سِرّ عشق است و سرود عاشقان! ...

    « سالک »! آری ... ؛ عشق رمزی در دل‌ست
    شرح و وصف ِعشق كاری مشكل است! ...

    عشق یعنی شور هستی در كلام!
    عشق یعنی شعر ، مستی ، والسلام! ...
    ************************************
    مجتبی کاشانی ...

      اكنون الجمعة أبريل 26, 2024 5:58 pm ميباشد