شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷، خانهٔ سینما، بزرگداشت زنده یاد علی حاتمی .
فیلم: بخش امیرکبیر (سلطان صاحبقران)، ۱۳۵۵.
یاد و خاطرهٔ کودکی زمانی زنده میشود که تیتراژ پرشور حاتمی و موسیقی زیبای واروژان را به شکلی کج و معوج بر پردهٔ سالن اجتماعات خانهٔ سینما، همراه با همسر گرامی و فرزندم میبینم. "فیلمی که امروز قراره خانه سینما نمایش داده بشه، فیلمیه از علی حاتمی، یکی از فیلمسازهای خوب ایرونی که واقعا ایرونی بود و عاشق ایران. این فیلم قسمتی از یه سریاله به نام سلطان صاحبقران، لقب ناصرالدین شاه قاجاری که قبل از انقلاب ساخته شده و بعد از انقلاب یادمه که وقتی سیزده چهارده ساله بودم، دوباره از تلویزیون پخش شد. بعد از انقلاب هم سریال هزاردستان رو حاتمی ساخت و چند تا فیلم مثل کمالالملک، دلشدگان، مادر. وقتی داشت درباره پهلوون ایرونی تختی فیلم میساخت، به خاطر بیماری فوت کرد." در حالی که همراه فرزندم به سمت سالن نمایش فیلم میرفتیم، این اطلاعات دست و پا شکسته را در ترافیک تهران بهش گفتم. بعد که ساکت شدیم، یاد زمانی افتادم که برای نوشتن نمایشنامهٔ "ابریشم بها" که داستان پیرچنگی بود، به تحقیق پرداخته بودم و متوجه شدم که حاتمی هم متنی بر اساس این داستان مثنوی را همراه با چند داستان دیگر آن کتاب شریف در تلویزیون قبل از انقلاب کار کرده است. ارادتم به این مرد بیشتر شد، چون دانستم که او در راه احیای فکر و اندیشهٔ عرفانی و ایرانی به نمایش متوسل شده بود و از زبان کسانی که آن مجموعه را دیده بودند شنیدم که چه موفق. بعدها با دیدن فیلم موزیکال و شیرین "حسن کچل" او را جستجوگری یافتم که فرهنگ مردم از موضوعات مورد علاقهٔ اوست."سوته دلانش" را با اشک تمام کردم و "هزادستانش" را با هزاران آفرین بر این دقت و حوصلهٔ نایاب در میان ایرانیان. در سکانس معروف او هنگامی که "جهانگیر فروهر" مفتش، جهت قتل رئیس سیلوی تهران به تحقیقات دست میزند، از همه میشنود که خواب بودهاند، فریادش در میآید که :" ملت خواب، ملت چرت." و بعدها " حاجی واشنگتن"او داستان وادادگی نمایندهای از این ملت را در ینگه دنیا به تصویر میکشد. تصویری که چندان به مذاق تازه انقلابیان خوش نیامد و فیلم سالها در محاق توقیف بود تا بالاخره در اکرانی محدود و پاره پاره توفیق اکران پیدا کرد. وقتی "کمالالملک" او را چندین بار دیدم، دقت در ریزهکاریهای صحنهایش برایم شگفانگیز بود. "مادر" او یادآور مرگ همهٔ مادران خوب دیار من است و نمادی از ماموطن که فرزندان خود را از هر تیره و طایفه در بر میگیرد. و بالاخره "دلشدگان" که ادای دینی است به کسانی که با خوندل و سختی روزگار و مردمان متعصب، موسیقی سنتنی ایران را حفظ میکنند تا این زمان ما از نغمات دلنوازش بهره ببریم. و صد حیف که " جهان پهلوان تختی" را اجل مهلت نداد تا بسازد، تا شاهد اثری ماندگار از هنرمندی ماندگار در بارهٔ پهلوانی ماندگار در ایران زمین باشیم. کار به شدت دفرمهٔ افخمی بیشتر کارآگاهی است تا بزرگداشت مردی که مرگ او را هنوز که هنوز است پیرمردهای شهرمان باور ندارند و به یادش هنوز بغض میکنند و انگار داغ عزیزی تازه از دست رفته را یادآورند. به هر روی فقدان بزرگمردی چون حاتمی بعد از دوازده سال – مرگ مادرم را هم یادآور است که در همان سال فوت کرد – در سینمای ایران کاملا محسوس است. چرا که دیگر سینمای فاخر و ملی او، در هیچ اثر دیگری بعد از او تکرار نشد.
یکی دو جمله- سکانس از فیلمی که در خانهٔ سینما پخش شد، جهت ماندگاری فکر زندهیاد حاتمی را بد نیست مروری بکنم: (کیفیت رقتانگیز این نسخه، این موضوع را به همهٔ تماشاگران و مهمانان – لیلاحاتمی و علی مصفا و...- گوشزد میکرد که هنوز هم کسانی هستند که سعی دارند، حاتمی دیگر مطرح نشود به خصوص در تشکیلات سیمای ج.ا که تلاش دستاندرکاران کانون فیلم برای به دست آوردن نسخهٔ شسته رفتهٔ فیلم از آنجا بیثمر بوده است.)
۱- ناصرالدین شاه بعد از شکار پلنگی در شکارگاه و تعریف و تمجید بادمجان دور قابچینها. شاه از امیرکبیر چنین میشنود: «الحق که شکار لیاقت چنین شکارچی را داشته است. جثهٔ آن شکار شجاعت شکارچی را میرساند. شجاعتی درخور یک پهلوان، نه برازندهٔ یک سلطان. چون این شجاعت میتوانست در جهت فتح شهری باشد. شجاعت سلطان مقدستر از شهامت یک شکارچی است. این شجاعت میباید در جهت منافع ملتی باشد. شما میخواهید سلطان باشید؟ با این طرز میتوانید حکومت کنید؟ این را بدانید مسئول شمایید. مسئول این ملت، مردم، این دنیا، آن دنیا، جوابگو شما هستید. من فقط مامور شما هستم. من هم که معصوم نیستم. گاه باشد که درشت گفته باشم. گاه باشد که به خطا رفته باشم...حرف تعارف در میان نیست. یک عبارت میگویم و بیشتر جسارت نمیکنم. اگر به قیمت از دست دادن اهل این خانه هم باشد، مردم را از دست ندهید. این بر گردن شماست. مردم تمام اهل این خانه را به نام شما میشناسند. رفتارهایتان را تصحیح کنید، وابستگان و خویشان واقعی شما، تمام مردم هستند، نه فقط اهل این خانه. شما در جوانی صاحب فرزندان زیادی هستید، این مهم نیست که فقط پدر مهربانی برای این فرزندان باشید، مهم این است که پدر مهربانی برای این ملت باشید.»
۲- امیرکبیر حاتمی – ناصرملک مطیعی - بعد از شنیدن شعری پر از مدح و ثنا از زبان قاآنی، شاعر مداح دربار قاجاریه، بلافاصله میگوید: «مستمری دیوانی شما از این ساعت قطع میشود...توصیه میکنم تا کار به چوب و فلک نکشیده، بزنید به کوهسارها، بروید به جویبارها، بپرید به شاخسارها، ... چرخاندن زبان که نشد کار، گرچه بسیارند در این دیار. اما دولت من اهلش نیست، دولت من شاعر بهبهگو نمیخواهد. قلمدانشان پر شال است که تا سرکیسه را شل کنی، سیر به به از قلمدانشان سرازیر شود...من اهل قلم و قدمم، بشکند قلمی که قدمی را به حرکت نمیآورد. این محتکران کلام زیبا کسب رذیلانهای پیشه کردهاند که بیمایه چشم دیدن بهار را هم ندارند.» و البته سکانس با جدل بین او و زنش – خواهر شاه – ، بر سر مسائل زندگی و حکومت ادامه پیدا میکند. معروف است که امیرکبیر، "قاآنی" شاعر دربار ناصری را که در مدح او اشعار بلندبالایی گفته بود، به کار ترجمهی آثار فرانسوی جهت ترویج کشاورزی در ایران واداشت، چرا که قاآنی فرانسه میدانست و به جای مداحی میتوانست، کار مفید دیگری انجام دهد.
یادش گرامی باد.
اين مطلب آخرين بار توسط catuyoun در الأربعاء مارس 03, 2010 12:18 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.