* زبان تفنگ - رفتار حاجكاظم به شدت دافعهبرانگيز است و هيچ كدام از آدمهاي درون آژانس با او همدلي نميكنند. حتي گوش دادن به قصه او هم به خاطر تفنگي ست كه در دست دارد. اولين واكنش نسبت به او توسط يك كودك صورت ميگيرد. بچه گريان ميگويد: «مامان ميترسم... مامان!» و پيرمرد مستخدم به حاج كاظم ميگويد: «بله كه ميترسم. معلومه كه ميترسم. دستت تفنگه!» و سلحشور به صراحت به اين نكته اشاره ميكند: «اگه اون اسلحه دستت نباشه، كي به حرفت گوش ميده؟».
* حق اظهارنظر - حاتميكيا فضايي فراهم ميكند تا همه آدمهاي ماجرا حرفهاي شان را بزنند. در اين فضا، همه در مقابل حاج كاظم قرار ميگيرند و مخالفت خود را خشونتگرايي و ضديت با قانون به رخ ميكشند. نگاهي به اين ديالوگها كه نشاندهندة برخورد مردم نسبت به گروههاي فشار است، بيندازيد:
- اينا موجي نيستن، اينا پوليان.
- مگه مملكت، هر كي هر كيه، تفنگ دست بگيرن؟
- ما ز ياران چشم ياري داشتيم.
- من تا حالا از شما دفاع ميكردم، ولي حالا ديگه نه.
حتي وقتي اصغر ميخواهد به عباس روحيه بدهد و ميگويد «براي سلامتي شاهدوماد، يه كف مرتب!» كسي كف نميزند.
* وحدت - در نمايي از فيلم، حاج كاظم (رزمنده عاصي) به نماز ميايستد و عباس (رزمنده آرام) و احمد كوهي (نماينده حاكميت و نظام) به او اقتدا ميكنند. اين صحنه واضحتر از آن است كه نيازي به تفسير داشته باشد. پس حرفي نميزنم.
* حاجيفيروز - حاجيفيروز، كه مثلاً نشاني از فرهنگ و هنر - و حتي هويت – ايراني ست، به بدترين شكل ممكن تصوير شده، و انواع زشتيها را در وجود او ميبينيم. اميدوارم اين اتفاق، ناآگاهانه رخ داده باشد و حاجيفيروز فقط يك تيپ ساده و معمولي باشد، نه يك سمبل.
* شخصيت فرهنگي - اگر اشاره به پاريس، جشنوارة سينمايي، علاقه به واقعيت و به ويژه عينك تيره، يادآور يك سينماگر خاص نبود، حرف حاتميكيا منطقي و قابل قبول جلوه ميكرد. چرا كه انتقاد از كساني كه فقط براي مطرح شدن در جشنوارهها و براساس سليقه آن ها فيلم ميسازند نه تنها بد نيست، كه خيلي هم خوب است. اما مسأله اين جاست كه فيلمساز مورد نظر حاتميكيا اصلاً در اين گروه قرار نميگيرد. او سالها فيلم كوتاه ساخته، سينما را تجربه كرده و فرا گرفته، و حالا درميان سالي، دارد طعم موفقيت را ميچشد. اين فيلمساز در وسط غائله گروگانگيري، جلو ميآيد و خيلي خونسرد ساعت ميپرسد. حاتميكيا ميخواهد او را نسبت به جامعه و وقايع آن، بيتفاوت نشان دهد. در حالي كه اين نگرش، اشتباه است. هر هنرمندي حق دارد همانگونه نگاه كند كه دوست دارد و ميپسندد. آن فيلمساز دلش ميخواهد فراتر از جامعه كنوني و مشكلات اجتماعي، به مسايل ديگر بپردازد. خب، اين كجايش اشكال دارد؟ همه هنرمندان بايد فيلم جنگي بسازند؟ همه بايد روحية سياسيگري داشته باشند و فيلم سياسي بسازند؟ ضمن اين كه حاتميكيا حتماً خودش ميداند كه فضاي سياسي سالهاي اخير به گونهاي بوده كه حتي اگر آن فيلمساز هم ميخواسته به تحليل مسايل سياسي و امنيتي بپردازد، اجازهاش را نداشته. حاتميكيا كه توانسته برادرياش را ثابت كند، نتوانست فيلمنامة «آژانس شيشهاي» را در زمان معاونت سينمايي سابق به تصويب برساند، و از راه ديگري به نتيجه رسيد؛ حالا چگونه توقع دارد كساني كه مورد انتقاد او قرار ميگيرند، دست به تحليل سياست و جامعه كنوني ايران بزنند؟
اشارههاي مستقيم به آن فيلمساز خاص به حدي ست كه اصلاً نمي توان آن را انكار كرد و همه چيز را به حساب تشابه و تصادف و اتفاق گذاشت - تنها كاري كه حاتميكيا نكرده اين است كه يك نخل طلا به دست او نداده.به هر حال، حضور اين شخصيت فرهنگي، نه به سود «آژانس شيشهاي» است نه در شأن ابراهيم حاتميكيا.
* قرباني - در صحنهاي زيبا وموجز، همسر عباس خطاب به حاجكاظم ميگويد: «شما ميگين تكليفه. اونهايي كه اونور هستن و ميخوان به شما تيراندازي كنن هم ميگن تكليفه. پس كي راست ميگه؟... من نمي دونم. ولي ميدونم كه اين وسط عباسه كه مث گوشت قربوني ميمونه.» يعني در جامعه كنوني، گروههاي خشونتگرا، عباسها را بهانه و دستاويز قرار ميدهند؟
* ملودرام - مهمترين ويژگي سينمايي احساسي اين است كه تماشاگر را تحت تأثير قرار ميدهد و شرايطي ايجاد ميكند كه بيننده، حتي با كسي كه با او مخالف است هم نه تنها دشمني نداشته باشد، كه با او همدلي هم بكند. «آژانس شيشهاي» هم متعلق به همين سينماست. نظر خود را بلافاصله پس از تماشا، و چند روز پس از آن با هم مقايسه كنيد تا متوجه شويد چه ميگويم.
* واكنش مردم - شب نمايش فيلم در سينماي ويژه مطبوعات در زمان جشنواره، به نظر ميرسيد يك جور يارگيري شده . كف زدن و سوت كشيدنهاي پياپي پس از جملههاي خاص حاج كاظم، اين تصور را پررنگ كرد. حالا در زمان نمايش عمومي، خبري از آن فضا نيست. و در سينماها عدهاي براي حاج كاظم كف ميزنند و عدهاي براي آدمهاي مقابل او. چرا كه در اين جا كسي يارگيري نكرده است.
* شرايط روز - فيلم در شرايطي به روي پرده آمد كه جامعه درگير مسايل سياسي خاصي ست و مردم هم به شكلي بيسابقه، با حساسيت آن را پي گيري ميكنند. اين مسأله، به نفع «آژانس شيشهاي» ست و باعث ميشود به تعداد علاقهمندان آن افزوده شود. البته اين مسأله در شرايطي كه كتاب «جامعهشناسي نخبهكشي» (كه مخاطب خاص دارد و انتظار فروش آن نميرفت) در عرض چند ماه، به چاپهاي پياپي رسيده، زياد هم عجيب نيست.
* نقد در نيمه شب - چند شب قبل، گويندة بخش شبانگاهي راديو پيام، حدود ساعت يك نيمه شب، درباره «آژانس شيشهاي» ميگفت: «يك بچه بسيجي شهرستاني با شرف مجروح شيميايي بوده و حالا بيماري لاعلاجش عود كرده. دوست همرزمش كه تاكسي دارد، او را در آستانة شهادت ميبيند و ماشينش را ميفروشد. پول ماشين دير ميرسد و مدير آژانس جاي آن ها را به ديگري ميدهد. اين رزمنده كه بيمهري ميبيند، برميآشوبد و صداي اعتراضش را بلند ميكند... بله.اگر اين فيلم را نديدهايد، برويد و حتماً ببينيد.»
* نگاهي ديگر - حاتميكيا ميتوانست اين داستان را به شيوهاي روايت كند كه به مسير تأييد خشونت كشيده نشود. ميتوانست به جاي حاجكاظم، عباس را قهرمان فيلمش كند. ميتوانست زاويه ديد اول شخص و روايت خاطره گونه را كنار بگذارد و در تمام طول فيلم از زاويه ديد سوم شخص استفاده كند. ميتوانست به جاي حاجكاظم، يكي از گروگانها را به عنوان راوي انتخاب كند - كه بهترين شخص هم دختر دانشجوي يزدي ست. هر چند كه اصلاً فيلم ديگري ميشد - اما آن موقع تازه ميشد «فيلمي از ابراهيم حاتميكيا».
* سوگند سكوت - حاتميكيا اين روزها سكوت پيشه كره و با خود عهد كرده كه در هيچ گفتوگويي شركت نكند. او ميگويد: «دلم ميخواهد مردم بدون واسطه با فيلم ارتباط برقرار كنند. دوست دارم بدون پيشزمينه حرفهاي من، به تماشاي «آژانس شيشهاي» بروند. به همين دليل تصميم دارم در مصاحبه شركت نكنم.»
* نوبت عاشقي – مهم ترين انديشه من در زندگي، همان انديشة مخملباف در «نوبت عاشقي» است: «در نظر گرفتن موقعيت ديگران.» اين بار هم خيلي با خودم كلنجار رفتم تا بتوانم خودم را جاي حاجكاظم قرار دهم: «حاج كاظم از زن و بچه و خانه و زندگياش گذشته و به جنگ رفته تا من و ديگران زندگي آسودهاي داشته باشيم. اما وقتي جنگ تمام شده و برگشته، با اين واقعيت تلخ روبهرو شده كه آن همه فداكاري حتي به اندازة دو تا بليت لندن ارزش ندارد، خب هر كس باشد موقعيت جديد را برنميتابد.» در چنين موقعيتي، آدم يا به ويرانگري روي ميآورد يا به خود ويرانگري. حاج كاظم به ويرانگري توجه نشان ميدهد - و اشتباهش هم همين است. نميگويم بايد خود ويرانگري كند - اگر درباره خودم بود ميگفتم، اما درباره او نه. ولي آن قدر ميدانم كه قهرمان سالهاي حماسه و ايثار و خون، كه براي مردم جانفشاني كرده، آن قدر بزرگوار است كه امروز سلاحش را به سوي همان مردم نميگيرد. به همين دليل است كه ميان آن آدم ديروز و اين آدم امروز، فاصله ميبينم. اين كه چه شد كه اين تفاوت حاصل شد هم به مردم مربوط نيست. نه اين كه نباشد، ولي بيش از مردم، بعضيهاي ديگر تقصيركارند. پس وقتي حاج كاظم - كه به خاطر ديروزش، مخلصش هم هستم - امروز، نشاني از ديروز بر خود ندارد، من چرا بايد همواره امروز او را با ديروز او بسنجم؟
* سياست - دو هفته پياپي، ميهمان يك برنامة راديويي بودم. فيلم مورد بحث «آژانس شيشهاي» حاتميكيا بود. موقع دعوت، تنها چيزي كه - به شيوة همة برنامههاي راديو و تلويزيون كه به صورت مستقيم پخش ميشود - تذكر داده شد، اين بود كه حرف سياسي نزنم. جالب است، نه؟ من هم سعي خودم را كردم. ولي گويا موفق نشدم. چون هفته بعد، صدايم را همزمان پخش نكردند، و بخشي از آن را هم كنار گذاشتند.
* چفيه و پلاك - فاطمه، همسر حاجكاظم، براي او چفيه و پلاك ميفرستد. چرا؟ نبردي پيش روست و اين جا جبهه جنگ است و بايد با دشمن روبهرو شد؟ چفيه و پلاك و تير و تفنگ، چه جايگاهي در دل شهر دارد؟ ميتوان با دل خويش به آن روزها سفر كرد ودر آن روزها زيست، اما به همان شيوههاي صوري و ظاهري ديروز زندگي كردن، فرار از واقعيتهاي امروز است. لباس خاكي جنگ و چفيه و پلاك، قابل احترام است و يادآور روزهاي ايثار. ولي آيا اين گونه زيستن در دل شهر، درست است؟ اين جا كه همه هموطن هستند، قرار است با كدام دشمن جنگيد؟ حاتميكيا كه گروههاي داراي مواضع فرهنگي بسته و محدود هم او را «فرزند زمانه» ميدانند، چرا چنين كرده؟ او كه حتي تولي و تبري را در دهه 1360 با تولي و تبري در دهه 1370 متفاوت ميدانست - و ميدانم كه هنوز نظرش همين است - چرا چنين كرده؟
* درك حق - حاتميكيا در جايي نوشته است: «نميخواهم منتقدان به من حق بدهند. فقط اميدوارم مرا بفهمند.» من او را ميفهمم، اما در مورد «آژانس شيشهاي» به او حق نميدهم.
* ناگفتهها - اين نوشته، در ابتدا مفصلتر از اين بود، اما به عنوان گردآورندة پروندة«آژانس شيشهاي» ، پس از خواندن نوشتههاي ديگران، موارد مشابه را از نوشتهام حذف كردم و حاصلش اين شد كه ميبينيد. ضمن اين كه در اين فيلم، نكتههايي وجود دارد كه شرايط براي توضيح دادن و حتي اشاره به آن مناسب نيست و نميشود از آن صحبت كرد.
* رفاقت و دوستي - زمان جشنواره، يكي از روزنامهها از اين كه من از «آژانس شيشهاي» خوشم نيامده، خوشحال شد و نوشت كه خوشبختانه طرفدار هميشگي حاتميكيا كه دوروبر او ميپلكيد، دور حاتميكيا را خط كشيده و رفته پي كارش. اما واقعيت اين است كه خوشحالي بعضيها بيمورد است! حاتميكيا و سينمايش را دوست دارم، اما اعتقادم بر اين است كه دوستي، تنها در ستايش و تمجيد خلاصه نميشود. دلم هم نميخواهد به منتقدي تبديل شوم كه فيلمساز مورد علاقهاش هر چيزي ساخت، بهبه و چهچه كند. واقعيت اين است كه «آژانس شيشهاي» فيلم مورد علاقهام نيست؛ و حتي آرزو ميكردم كه اين فيلم - اين گونه - ساخته نشود. اما سينماي حاتميكيا ادامه دارد و او هنرمندي ست در حال پويايي و پيشرفت. قرار نيست سينماي حاتميكيا با «آژانس شيشهاي» تمام شود. حاتميكيا - و سينمايش - براي من همان است كه پيش از اين بود. همان اندازه ، مورد علاقه و همان اندازه، دوست داشتني.
ماهنامه فيلم – 20 مرداد 1377