تنها آیینهی اتاق تو پیر نشانم نمیدهد
این جیوه را به اکسیر آغشتهای
تا شیر مرگ از تو بنوشم، هربار جوانترم میکنی
امروز کوچکتر فردا کودکتر
گهوارهام در این اتاق تاب میخورد
خوابآوازی بخوان
رویاهای ندیده بر پلکهایم سنگینی میکنند
پوشیدهتر از سنگ!
نرمایی دارد تماشایت
نُهتویی دارد دیدارت
یک روتر از شیشه!
هیچ مشامی رد خوابهای معطر شدهام را نخواهد یافت
آنگونه که دوست میداری به خوابم بیا
عصا را پس در گذاشتهام
چه شکوهی دارند راست قامتان
تا به تا پا می شود کاغذ مچاله شدهام
در این سبد چه میوزد؟
آفتابی بیخورشید
بارانی بی ابر
کمانهی رنگی از من.