gallerybanoo

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

دل خواسته ها


2 مشترك

    واسطه ي نجوا

    *masi
    *masi
    Admin


    تعداد پستها : 445
    Age : 48
    Registration date : 2008-05-02

    واسطه ي نجوا Empty واسطه ي نجوا

    پست من طرف *masi الخميس يناير 08, 2009 6:15 pm

    واسطه ي نجوا Jqpacs5v3rte07utte8p
    *masi
    *masi
    Admin


    تعداد پستها : 445
    Age : 48
    Registration date : 2008-05-02

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف *masi الخميس يناير 08, 2009 6:29 pm

    واسطه ي نجوا Tgqoi91bnfrdvfe8rlk5

    پیش از رسول چشم تو نیز

                       پیغمبران همه تکذیب می شدند .

    معجزه نام دیگر چشمهای توست .

           تو آنچنان به سحر و شعبده نزدیکی

               که هنوز ننشسته

                  نگران برخاستنت می شوم

    و هنوز نیامده

           نگران رفتنت .

    چشمت اگر نه آب حیات است

                                    پس چرا

    با بستن دریچه دیدارت

             انگیزه حیات به اتمام می رسد

    این خیرگی که در آئینه مانده است

    انکار نیست

        بهت و حیرت است .

    من با تمام وجودم

    مهبوت این کرامت معبودم ؛

            پرسیده ام هزار قرن

                        و هر قرن

                               یکصد و بیست و چهار بار :

    چرا، چگونه خدایت .

    در سرزمین مردمک چشمهای من

    و روستای کوچک قلبم

                 پیغمبری بدان عظمت

                                        مبعوث کرده است ؟ ...

    اما به جز کرشمه و افسون

    پاسخ ندیده ایم .

                          شاید

    جای سوال نیست

                وقتی که چشم تو

                     روشن ترین جواب هرچه معماست

    محفوظ باد

    چشم تو از چشم زخم خلق

    و هرگز مباد

    که انکار آشکار خلایق

    قلب نگاه تابناک تو را

                             محزون کند .


    آری

    پیش از رسول چشم تو نیز

                           پیغمبران همه تکذیب می شدند

    معبود را

    به آیه های نگاهت

    سوگند می دهم

                   که درس نامکرر چشمت

    و مشق عشق مرا

                      جاودانه کند

    حقیقت

              تنها معلمی است

                      که با درس خود یکی است

        ای حضرت نگاه !
    طلوعت هماره باد .                                                                                     
        


    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:17 pm

    ویژگی های شخصیت پیامبر

    به قلم دکتر علی شریعتی


    ... راستش حتی فکر کردن در مورد پیامبر خیلی دهشتناک و سنگین و سهمگین است . عظمتی مثل علی(ع)می گوید که وقتی اوضاع سخت می شد ما به رسول خدا پناهنده می شدیم و زیر سایه او می رفتیم و خودمان را زیر پناه او می خزانیدیدم . از اینجا معلوم می شود که ارتفاع وجودی این آدم و این مرد چقدر است ؛ و طبیعی است که در این تنگنای حقیر فهمیدن ما نگنجد . با قالبهایی که ما در اختیار داریم و ادمها را ارزیابی می کنیم . تفسیر چنین وجودی محال است . مگر اینکه در همان حدودی که می فهمیم بررسی کنیم...
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:19 pm

    صلابت در اوج و محبوبیت در اوج

    یکی از خصوصیات او(پیامبر خصوصیات متعددی دارد که ویژه خودش است . نمی خواهم انهایی را که شناخته شده است و درباره اش گفته شده است ، تکرار کنم)این است که هیچ شخصیتی در تاریخ وجود ندارد که صلابت در اوج و محبوبیت در اوج را با هم جمع کرده باشد. در یک شخصیت ، این همه عظمت ، که آدم دربرابرش احساس هراس و وحشت می کند با حالت دیگری که در شخصیت پیامبر است – آدم در برابر او احساس یک انس دوستانه و خصوصی می نماید ، با هم جمع نمی شود . محبوب بودن پیغمبر جدا از پیغمبری اش می باشد . چون موسی هم پیغمبر بوده ، ابراهیم هم بوده ، و عیسی هم بوده و نیز در قوم خودشان به عنوان نبی و رسول عزیز و محبوب و محترم بوده اند . ولی پیامبر یک خصوصیت اضافی داشتند و ان اینست ، دوست داشتن پیامبر . مردم به قدری پیامبر را دوست داشتند که کلمات او ورد زبان ها بود الان بعد از هزار و چهارصد سال ، برای مردم عامی مکه و مدینه که دیگر هیچ فرهنگی ندارند و به حضیض ذهنیت رسیده اند مثل اینست که پیامبر هنوز زنده است و یا ایشان حرف می زند ، حرف ها ،خاطرات ، آثار و یادگارهایش دائما ورد زبان توده مردم است ، مثل اینکه همین الان در مدینه زندگی می کند ؛حتی مردمی که در مدینه راننده وبقال و عطار هستند ، همان ادمهای که تاریخ نمی دانند ؛سیره نخوانده اند – امی ها – حضورش را الان حس می کنند ؛یعنی الان هست ،انجا دارد زندگی می کند و با او تماس دارند .
    در طول این هزار و چهارصد سال ،هیچ حادثه ای، هیچ حفره و هیچ خندقی بین احساس اینها و حضور پیامبر فاصله نینداخته است . این چیز عجیبی است . محبوبیت به طور شگفت انگیز و غیر عادی ایست ، به طوری که ادم ، که بعد از مدتی شرح حال پیامبر را می خواند ، حالت عاشقانه ای نسبت به او پیدا می کند . این همه عظمت در این همه سادگی قابل گنجایش نیست . و خود این یک اعجاز است . از لحاظ فلسفی ، درست جهانی را در یک پوست تخم مرغ گنجاندن است ، ولی این یکی تحقق پیدا کرده است !
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:20 pm

    آدم گوشه مسجد نبی که می نشیند ، دستگاه پیامبر را تجسم می کند : این آدمی که این همه امپراطوری عظیم روی خاک را به خاک رساند و داغان کرد ، چه بوده؟ که بوده؟ دم و دستگاهش چقدر است ؟...تمام این دستگاهی که دستگاه عظیم امپراطوری روم و آن دستگاه عظیم مدائن را در ظرف کمتر از یک ربع قرن ، با خاک یکسان کرد ،چیست؟ چند خانه گلی در آن گوشه ، و به فاصله دو سه متر محرابش ،آن خانه، اینجا جای مسجد و جای نمازش ، این گوشه هم جای صحبت کردنش این هم تمام فضای قلمرو قدرتش ! که پایگاه همه اسلام است تا وقتی هم از دنیا رفت ، دستگاهش همین بود .
    آدم وقتی می بینید که در این فاصله ده دوازده متری تاریخ ساخته شده و آن همه عظمت ها و قدرت ها «هباء»«منثورا» شده ، احساس می کند که اصلا یک پدیده غیر عادی ایست ،آدم خود این معجزه بودن را حس می کند و به چشمش می بیند .
    خصوصیت دیگری که باز در زندگی پیامبر وجود دارد، اینست که هر جا در شبه جزیره، که پیامبر رفته ، آدم نسبت به آن سرزمین، به خاک، به آن سنگ ریزه ها وبه آن کوه ها، کششی احساس می کند و مثل یک مغناطیس قلبش را می گیرد، و حس می کند که در قلمرو یک جاذبه مغناطیسی قرار گرفته است. حتی من فکر می کردم که شاید چون من میدانم که مثلا پشت ابوقیس چه خبر بوده و چه رابطه ای با زندگی پیغمبر دارد، و می دانم که در آن سالهای وحشت و آن قطع وحی- آن شبها –گاه حتی پیغمبر فکر می کرده که خودش را از آنجا پرت کند.
    اینجا که می آیم، این جو چنین جاذبه ای دارد (درحالیکه) بعضی از بچه ها که از آلمان و...آمده بودند، بدون اینکه من بگویم اینجا کجاست، همینطور که با هم صحبت می کردیم و از آن پشت بام که رسیدیم، تمام آنها همین حسی را که من داشتم، ناخوداگاه داشتند، در صورتی که آنها این خاطره، این سرزمین و این نقطه را نمی شناختند.
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:24 pm

    بلند نشینی پیامبر

    شرح زندگی و سرزمین پیامبر را که آدم می بیند،(متوجه می شود ) که هر جا که می رفته یکی از خصوصیاتش ، مثل عقاب بلند نشینی است: به سرزمینی می رفتند آنجا اطراق می کردند و درانجا خیمه می زند بایستی انجا بلند ترین نقطه را انتخاب کند مثلا برای حج در "عرفات". حالت روحی اش درست مثل یک پرنده بلند نشین بود "منی" را نگاه کنید: بلند ترین تپه ای که در دره منی هست "خیف" است مسجد خیف اگر دیده باشید انجا در منی جای پیامبر است .
    عرفات یک دشت و یک جلگه است در یک گوشه اش یک تپه است می دانید که در عرفات پیامبر آن بالا رفته و اقامت داشته وقوفش در عرفات آن بالاست .
    در پیش از بعثتش، در تمام کوههای اطراف مدینه، بلندترین و مرموزترین قله "حرا" است .آنجا را برای اعتکاف و تنهایی خودش انتخاب کرده است بر خلاف روحهای منزوی و گوشه نشین که به زیر زمین ها، سوراخها، انزواها و غارها می رفتند حتی گوشه نشینی و انزوای او در قله، در ستیغ و در ذروه کوه است. این؛ چیزهای روانی و روانشناسی است اما نشانه ای ازیک حالت وجودی شخصی است. گاهی رفتار فردی یک فرد، حکایت از عظمت وجودی و خصوصیات ذاتی اش می کند
    .
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:35 pm

    شکستن ارزش های کهنه و خلق ارزش های تازه

    همیشه صلابت ، وحشت ، عظمت و حیثیت جهانی این مرد ، کسانی را که او را ندیده بودند می گرفت ، دشمن و دوست فرقی نمی کرد . ولی آنهایی که می دیدندش در او یک مرد "محبوب آشنای مانوس" می یافتند ؛ درست برعکس بزرگان دنیا ، که از دور کوچک و حقیرند و از نزدیک هولناک و وحشتناک.
    پیرزنی با او کار دارد ؛ یک مرتبه می بیند پیامبر از اتاق بیرون آمده و در برابر اوست ! پیامبر حس می کند که با او کار دارد ؛ می ایستد و می بیند که نمی آید ، به طرفش می رود ، می بیند که او زبانش بند امده و دست و پایشش را گم کرده . (شخصیت پیامبر او را گرفته ) . می رود و شانه این پیرزن را - مثل بچه اش- می گیرد و می گوید:" مادر از کی می ترسی ؟ مگر، مگر من کیستم ؟من پیامبر فرزند ان زن قریشی هستم که شیر می دوشید . تو از کی وحشت داری؟"اینست که سیستم تازه ای از ارزش ها خلق شده است ، سیستم ارزش ها را عوض کرده.
    ما باز به همان ارزشهای اشرافیمان برگشته ایم . ما حتی از پیامبرمان که صحبت می کنیم ،با ارزش های ضد پیغمبری ارزیابیش می کنیم . این است که امام صادق (ع) می فرماید : "کان رسول الله یجلس جلوس العبد و یاکل الکل العبد و یعلم انه العبد ". نشست و برخاستش مثل یک بنده ، خورد و خوراکش مثل یک بنده ،اصلا ادا در نمی آورد ، واقعا حس می کرد و می دانست که بنده است ( این چیز عجیبی است).
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:37 pm

    اشرافیت غیر از این که یک حیثیت اجتماعی ایست ، سمبل های خودش را دارد : لباس خودش را دارد، آرایش خودش را دارد، مرکب خودش را دارد، وسائل زندگی خاص خودش را دارد، القاب خاص خودش را دارد. اینها نشانه های اشرافیت است چه اشرافیت روحانی باشد چه سیاسی یا طبقاتی.
    یکی از نشانه های اشرافیت ریشهای بلند است که مثلا در روسیه حتی تا همین چندی پیش مشخص بود و کسانی که در خانواده های سینیور بودند ، ریشهای خیلی بلندی داشتند
    دیگر از نشانه های اشراف ،لباسهای بلند، آستینهای بلند، القاب و اسب است. اسب یکی از خصوصیات شوالیه گری در اروپا ، اسواران در ایران ،حتی در سیستم اشرافیت در چین ، این بود که رعیت حق سوار شدن بر اسب را نداشت ، نه از این لحاظ که پولش نمی رسید؛ حق نداشت! برای اینکه شمشیر و اسب از خصوصیات اشراف است ، که فقط خانواده ها باید داشته باشند در حالیکه پیامبر حتی وقتی که به جنگ می رود سوار شتر می شود و در مسافرت ها همواره ناقه یا استر دارد ...
    با تعصب خاصی دستور میداد که قباهای دراز را قیچی کنند ...ما می بینیم در سیستم اشرافی ، به میزانی که اشرافیت معون تر است ، دامن لباسهای زن و مرد هم بیشتر است، دامن لباسهای زن و مرد هم بیشتر است ، به طوریکه در چین قباها را چند متر اضافه برپا درست می کردند ، بعد چون نمی توانستند حرکت کنند قبا را جمع می کردند و در سبد می گذاشتند و زیر سبد چهارچرخ می گذاشتند و غلامان می بردند . در اینجا معلوم می شود که قیچی کردن قبا یک کار بنیادی ، انقلابی ، قاطع ، عمیق و معنی دار است . اینها همه ارزش شکنی اشرافیت است.
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:38 pm

    از بین رفتن همه القاب


    پیامبر عمد داشت که اسم ها را هم تصحیح انقلابی کند :مثلا اسم کسی (ابوالعاص ) بود و پیامبر فرمود : نه ، ابومطیع ؛ و از آن پس اسمش ابومطیع شد
    گاهی لقب می داد . الان هم به لقب هایی که به اشخاص در دهات می دهند عادت داریم اما این القاب که می دهند بیشتر جنبه مسخره ، بدجنسی ، یا اشرافیت، نژاد پرستی و... دارد . ولی لقب هایی که پیامبر می گذاشت در عین اینکه شوخی بود ، لطفی هم داشت :مثلا یکی را دید که گربه دستش بود ، فرمود: ابوهریره ! و اسمش ماند . وارد مسجد شدند دیدند علی (ع) روی خاک ها خوابیده . فرمود : برخیز ببینم ! بلندش کرد . او هم برخاست ؛ دید سرو صورت و لباس هایش همه خاکی است . فرمود : این چه هیکلی است ابوتراب؟ و بعد حضرت امیر خیلی دوست داشت به این کنیه بنامندش . ارزش ها کاملا عوض شده است و نشان می دهد دارای جهتی کاملا ضد آن لقب هایی است که الان برای روحانیون ، اشراف و رجال می تراشند .

    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:48 pm

    تربیت پیامبر


    یکی دیگر از خصوصیات دیگرپیامبر عامی بودن پیامبر است ( این بد اصطلاحی ایست ، ولی از این دقیق تر اصطلاحی وجود ندارد )؛ مطلق مطلق ، امی خالص خالص .
    تربیت یعنی چه؟ معنی تربیت شکل دادن به یک وجود است . چه عواملی انسان را تربیت می کنند؟
    به نظر من پنج عامل یک فرد را می سازد : اول ، مادر است ، که اولین ابعاد وجودی یک طفل را می سازد ؛ دوم ،پدر ؛ سوم، مکتب و مدرسه و فرهنگ است؛ چهارم تمدن است پنجم ، اساسا روح زمان است . مثلا شما ، مادرتان شما را تربیت کرده ؛ تربیت دوم ،پدر است ؛تربیت سوم ،درسی ایست که خوانده اید؛ تربیت چهارم ،اینست که مثلا تهرانی هستید ؛ تربیت پنجم، در قرن بیستم هستید .اگر تهرانی زمان ناصرالدین شاه بودید با تهرانی امروز در چهار تا شریک بودید ، اما زمانتان زمان دیگری بود . این شد پنج عامل.
    پیامبر اسلام هیچیک از این پنج عامل دست اندر کار ساختمان فرد را ندارد . پدرش که قبلا رفته . تربیت دوم مادر : تا متولد می شوند بلافاصله به عنوان شیر به صحرا می برندش . دو سال برای شیر خواری در آنجا می ماند . بعد از دوسال باید برای مادر بیارندش . اما نباید مادر به روی او دست داشته باشد ! طاعون می شود و تا کودک را بر می گردانند ، به خاطر طاعون به صحرا پس اش می دهند . طاعون از اینکه او مادر پرور شود جلوگیری می کند تا پنج سالگی نه پدر می بیند نه مادر . در پنج سالگی او را برمی گردانند مادر که شوهرش از دنیا رفته و فقط کودکی دارد ، او را برای اولین بار بر می دارد و می خواهد به مدینه نزد دائی هایش ، نزد پدرش و نزد خانواده خویش ببرد (مادر پیامبر مدنی ایست و از بنی نجار). در میان راه از دنیا می رود و کودک تک و تنها وسط بیابان می ماند...
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:55 pm

    عامل سوم مدرسه و مکتب است که پیامبر از این عامل بی بهره بودند
    عامل چهارم تمدن است ، که پیامبر اصلا در بدوی ترین قوم آن عصر زاده شده. شبه جزیره ،هم از لحاظ تمدن شبه جزیره است و هم از لحاظ جغرافیایی شبه جزیره است از لحاظ جغرافیایی شبه جزیره است یعنی سرزمینی است که دور آن از سه طرف آب است ، اما یک ذره اب به داخل این صحرا نفوذ نمی کند ! – یک جزیره خشک.از لحاظ تمدن هم شبه جزیره است : تمدن یونان آن طرف فلسطین آن سو ،ایران و عراق این طرف ، هند این ور...محاطش کرده اند اما هیچیک از این آثار تمدنی که اطرافش هست در او نفوذ نمی کند،و در خلا تمدن و فرهنگ رشد می کند .
    عامل پنجم زمان است : در این موقع ، زمان در اختیار تمدن رم است،در اختیار تمدن اسکندریه ، در اختیار تمدن ایران است – زمان در اختیار انهاست . زمان در قرن هفتم میلادی در شبه جزیره وجود ندارد . ما درست است که الان در قرن بیستم هستیم اما در قرن بیستم زندگی نمی کنیم . الان قبایل بدوی یی هم هستند که لباس ندارند ؛ تقویمشان را که نگاه کنی ، خیال می کنی مال قرن بیستم اند ، ولی قرن بیستم در آنجا حضور ندارد . آنها در قرن بیستم پیش از میلاد زندگی می کنند !
    می بینید که پیامبر وجودی ایست که کوچکترین اثری و رنگی را از این پنج عامل تربیتی فرد نپذیرفته است ؛ آزاد آزاد رشد می کند و برای همین هم هست که استعداد فهم و پذیرش مفاهیم ، معانی و ارزشها را دارد که بشریت نمی تواند بفهمد ، نمی تواند بپذیرد و نمی تواند داشته باشد ، اینست که می تواند همه ارزشها و تمدن ها ، همه سیستم های تعلیم و تربیتی و همه اعتقادات و مقدسات را خراب کند ، اگر تربیت شده بود قطعاً تحت تاثیر ارزشهای زمان قرار می گرفت.
    بنابراین امی بودن پیامبر به معنی بکارت وجودی ایست : زمان ،خانواده ،تاریخ و قالب ریزی اخلاقی کوچکترین نقشی رویش ندارد ،و اینست که می تواند معانی انقلابی کاملا بی سابقه را به سادگی درک کند ، همانطور زندگی کند ، همان طورهم بسازد و همان طور هم خراب کند ؛ و همه این کارها را به راحتی ! فیلسوفی که در اسکندریه و یا در آتن و یا در همدان فلسفه خوانده ، چنین استعدادی ندارد .
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 3:58 pm


    قدرت در عین ضعف


    خیلی چیزهای واقعا عجیب و غریب در زندگی پیامبر ما هست . سال هفتم هجری به مکه می رود و می گوید ،" ما می خواهیم مثل عربهای دیگر برویم و خانه را طواف کنیم . راهش ندادند و گفتند برو نمی گذاریم. او هم بر می گردد !
    آدمی که به اندازه یک عرب بدوی حق ندارد و در مملکت خودش آنقدر ضعیف است ، بر می دارد به امپراطوری روم و امپراطور ایران _ابرقدرت ها_کاغذ می نویسد ، آنهم با چه لحنی : یاالله، تسلیم من شو...! خوب ،آقا ، برادر ! آخر به چه حساب ؟! الان در پشت دیوار مکه، ابوسفیان ترا بر گرداند ، و مجبور هم هستی که بگویی که برمی گردی ، چون چاره ای نداری ! انوقت بر می گردی به چه کسی کاغذ می نویسی ؟ آنهم با این لحن!...
    معلوم می شود که پشتش به کوه بند است ، والا چگونه می شود ؟معلوم می شود که ادم باهوشی است و حساب هم دستش است و می داند که امپراطور خسرو پرویزاصلا احتیاج به یک گروهان نداشته که بفرسستد ، کافی است به غلام خودش در یمن بگوید که برو ان عرب را بردار و بیاور ! همین کار را هم کرد حتی چند نظامی به مدینه نفرستاد که او را بیاورند . به( بازان) نوکر خودش در یمن می گوید برو ببین این کیست که خواب نما شده و به ما کاغذ می نویسد که تسلیم شو وگرنه ...!
    معذالک با چنین قدرتهایی در جهان و چنین ضعفی در خودش ، هم قدرتهای روی زمین را چنین تهدیداتی می کند و در سال هفتم این نامه ها را می نویسد !



    پیامبر در خانه

    چنین عظمتی بعد وارد خانه می شود : این زن ها در قیافه پیامبر یک شوهر خوب معمولی می بینند . این چگونه آدمی است که بیرون در امپراطوری ها از او می ترسند و این صلابت و عظمت روحی را دارد ولی وارد خانه اش که می شود ، مردیست که زنهایش، زنهایی که در آن دوره از پدرشان و شوهرشان می ترسیدند ، اذیتش می کنند و سرزنشش می کنند که این چه زندگی ایست که تو داری ؟ دیگران ببین چگونه زندگی می کنند ، چه خانه هایی دارند؟ زنانشان چگونه اند ؟ این چه خانه ایست برای ما درست کرده ای ؟! به قول ابوهریره ، ماه می آید و می رود و دود از این آشپزخانه بلند نمی شود ! خیلی که می خواستند ولخرجی کنند ، هسته خرما را می گرفتند و با خرما می مالیدند تا چیز نرمی می شد او هم آنرا خیلی دوست داشت ...! این زندگیش است ! و خانه اش و مبلمان خانه اش ! در اروپا یک نفر سخنرانی کرد در مورد پیغمبر ، عشقهایش و زنهایش و من هم در یک سخنرانی گفتم (در جواب او) : حرمسرای پیامبر چیست ؟ یک اتاق گلی که خودش با گل ساخته ، نصفش حصیر است و نصفش شن و ماسه ، ماسه اش را از صحرا به آنجا آورده اند و هر چند روز یکبار هم عوضش می کنند تا کثیف نشود . خانه عایشه که سوگلیش است هم همین مبلمان را دارد ، که تمام مبلمان یک امپراطوری عظیم است ! و انوقت او با این زنها چگونه رفتار می کند ؟! در برابر همسرش ، خانواده اش دیگر رسول الله نیست! دیگر یک... گاه عمر اعتراض می کند که : آخر چقدر به اینها رو می دهی ؟!
    حفضه از عمر می ترسید ولی پیامبر به او رو می داد . عمر به دختر خودش می گوید : چه خبر است ؟! به چه کسی می نازی ؟، برای اینکه حفضه هم یک زن دست دوم بود ، هم بداخلاق بود هم زشت بود ، هیچکس او را نگرفت ، عمر هم خیلی اینطرف و آنطرف دوید که برای او شوهری گیر بیاورد ، و نیاورد ! پیامبر هم برای این که او را از این بلاتکلیفی بیرون بیاورد خودش خواستگاری کرد . یک زشت بیوه بداخلاق گیر پیامبر افتاد ، که چقدر هم بر سرش داد می کشید ! پیامبر تمام عمر با او ساخت ، با هم ساختند .
    اخر این چیز خیلی عجیبی است : این قدر تحمل ، این قدر خشوع و این قدر سادگی...!
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 4:01 pm

    محمد یار محرومان

    در کوچه ها که می آید، برای همه بیوه ها ،برای بی پناه ها و برای غریبه ها ، که هیچ کس سلامشان نمی کند و جواب سلامشان را نمی دهد ، تنها رفیق است :گاهی می دید که چند تا از این غریبه ها ،از این گوسفند چرانها یا گداها کنار کوچه آمده اند و روی خاک نشسته اند و سفره شان را باز کرده اند و نانی یا مثلا... شیری دارند. به آنها نگاه می کرد و روی زمین می نشست و شروع می کرد با اینها (بطور) جدی غذا خوردن ،نه اینکه ادا در بیاورد ،که از او عکس بردارند ! نخیر! می نشست و سیر می خورد و بعد با اینها رفیق می شد و شب دعوتشان می کرد و می گفت :حالا شما امشب تشریف بیاورید منزل ما !انقدر پائین، پاپین، پائین می آید که دیگر هیچکس از او پائین تر نبود !
    (این خیلی وحشتناک است ! آن موقع که همه ارزشها ، ارزشهای اشرافیت بود.)
    از بنی مصطلق بر می گشتند؛ مردم مدینه ، که البته دیگر کسی در مدینه نمانده بود . جنگیها همه رفته بودند . پیرزنها و ...بچه مچه ها مانده بودند . سپاه حرکت کرده بود و حالا داشت بر می گشت. مردم از شهر بیرون آمده بودند به استقبال سپاه مدینه- به رهبری پیامبر- که حالا داشت باز می گشت بروند: صف هایی از زن ها و بچه ها و خانواده ها و پیر مردها و محترمین مدینه و آنهایی که مانده بودند ، و یک عمله گمنامی هم که داشته بیل میزده وقتی دیده پیامبر و سپاه مجاهدین می آید ،همینطور راه افتاه و پشت جمعیت ، آن ته ها ، گوشه ای قایم شده و به تماشا ایستاده است! یعنی اصلا برای خودش انقدر حرمت قائل نیست که او هم جلو بیاید و احوال پرسی کند
    (ما آنقدر شخصیتی نداریم که جلو برویم و سلامی بکنیم ، نه، همین جور تماشا می کنیم!)...



    ... پیامبر که می بیند صف ها آمده اند ، در جلوی آنها پیاده می شود و از صف مستقبلین رد می شود و با همه مصافحه می کند ؛ بعد می بیند که او در آن پشت قایم شده ، صف را می شکافد و به طرف او می رود و با او دست می دهد . او هم دست و پایش را گم می کند (این چیست؟ چگونه است؟)اصلا خودش را برای چنین کاری آماده نکرده بود . بیلش را می اندازد و دست می دهد .پیامبر یکه ای می خورد ؛ برای اینکه چیزی مثل سنگ پا در دستش حس می کند . تعجب می کند . می گوید : دستت چگونه است ؟ می گوید : هیچ ! من بیل می زنم ؛ کارگرم ؛ عمله ام ؛ دستم یک جوری پینه بسته ؛ گل مانده و خشک شده ... پیامبر از این کارش تکان می خورد ، که چرا این دست را از همان اول نشناخته ، آنوقت مثل اینکه می خواهد جبران کند ، در عکس العمل این حالت دست را می گیرد و می بوسد و جلوی سپاهش پرچم می کند و می گوید : این دستی است که هرگز آتش در ان اثر نخواهد کرد !

    این، آدم خیلی غیرعادی یی است ! پدیده عجیبی است! حالا بیا و از لحاظ فیزیکی وحی را اثبات کن که مثلا چه رنگی دارد ! این اصلا چیز دیگری است از جای دیگری آمده است !
    کی و در چه دوره ای ؟ در چه دورانی در چه زمانی و در چه وضعی ؟! انقلاب کبیر فرانسه و ویکتور هوگو و... را نخوانده است . تمدن در ایران و روم است ؛ تربیت و فرهنگ در آنجاست که می بینید ارزشها چگونه است !

    در هندی که هزار سال پیش از این قضیه (ظهور اسلام) ، فرهنگ عظیم جهانی داشته ، و هنوز الان ، در قرن بیستم ، کارگرها که سرکار می روند غروب که می خواهند پول بگیرند ، کاسه می گیرند که ارباب از آن بالا پولشان را در کاسه بیاندازد ، تا مستقیما دستش را به دست این عمله ها ندهد! ...تازه این در تجارت مدرن است که اشرافیت از بین می رود ، نه در دوره قبایلی و زندگی سنتی کشاورزی ، آنجا را ببینید که چه بوده است؛ این آقایی است که انگلیسی بلد است ، مدرن است ،اروپا و دنیا را می شناسد ؛ ولی هنوز اینگونه ارزشها را می خواهد ! دنیا در چنین سیستم ارزشی یی است !

    همین است که پیامبری که دست بوسیدن را شرک می داند ، فقط دست دو نفر را بوسیده است : "دست یک زن، که فاطمه باشد ، و دست یک عمله را".
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 48
    Registration date : 2008-02-27

    واسطه ي نجوا Empty رد: واسطه ي نجوا

    پست من طرف padme الأربعاء يونيو 24, 2009 4:06 pm

    نظم پیامبر

    برای من، صحبت کردن از پیامبر بسیار مشکل است . در عین حالی که می گویم این مرد ساده است ، خصوصیاتی دارد که باز کاملا ویژه شخص خودش است : یکی از این خصوصیات نظمش است . مثل اینکه دبیر کل سازمان ملل متحد است ! سه اتاق گلی و سقفی از بوک و شاخه خرما را طوری ارگانیزه کرده و نظم داده – همان دستگاه را، همان زندگی را- که بزرگترین بوروکراسی دنیا اینقدر دقت ندارد ؛ درست مثل اینکه پدیده طبیعی است و اصلا یک تکه جهان است. محمد(ص)یک منظومه کوچک – از لحاظ حجم- است ، به شکل آدمیزاد ؛ درست مثل کامپیوتر کار می کند، مثل یک چیز ریاضی .
    زندگی یی انقدر ساده اینقدر دقیق :چند تا زن دارد . نزد ام المساکین ی که ده دوازده سالی از خودش بزرگتر است (و پسرش – پسر ام المساکین- که هم سن و سال پیامبر است، آمده به خواستگاری پیامبر برای مامانش!)، همان اندازه می رود که نزد عایشه می رود . در تمام طول عمرش یک استثناء قائل نمی شود ، مگر وقتی مریض می شود و باید یک جا باشد ،از این زنها اجازه می گیرد و آنها باید به او اجازه بدهند که او در یک خانه بماند . همین آدم به این سادگی ،که در کوچه ها چهار دست و پا راه می رود و بچه ها بر کولش سوار می شوند،- همه اصحاب وحشت می کنند که آقا! آخر شخصیت شما ... حتی به او در جلوی خودش طعنه می زنند : بچه اش را انقدر می بوسید !... یکی ازاصحاب گفت ، پیامبر اصلا جلوی بچه ها دست و پایش را گم می کند. ولله پسر من الان بزرگ شده به عمرم یک مرتبه نبوسیدمش ! پیامبر شنید و بقدری ناراحت شد که فرمود : هرگز از خدا رحم نخواهد دید کسی که محبت را نمی چشد و نچشیده و این ذوق محبت و دوست داشتن را نمی فهمد !- این نظمش و آن خانه اش است...


    ... همین مسجدش را نگاه کنید، سه ستون هست . ستون های مخصوصی هم نیست. ستونهایی که سقف اطاقهایش رویش هست ، سه تا چوب خرماست: الان بر روی یکی نوشته «اسطوانة الحلق» ، یکی«اسطوانة الحرس» و یکی «اسطانة التجهد» . یعنی چه ؟ یعنی هر وقت که پیامبر نمازش را می خوانده انجا می ایستاده کنار منبر؛ یعنی هر کس دلش می خواهد بیاید: یکی که در معامله سرش کلاه رفته ، بیاید و کشمکش خود را آنجا بگوید؛ یکی که از شوهرش دلخوری دارد ، بیاید بگوید؛ دونفر با هم دعوا کرده اند ، بیایند بگویند، هرکس هرچه می خواهد بگوید .
    اما این مرد یک وقتی احتیاج به کمیسیون دارد : روسای قبایل آمده اند و می خواهند با او صحبت کنند ، مذاکره ای که به سرنوشت اسلام مربوط است . خوب باید حساب این را داشته باشند ، اما باز به اتاق در بسته نمی رود ! می آید و کنار این ستون می نشیند . اینجا که می نشیند همه مسلمانان که وارد می شوند ، می فهمند که پیامبر کمیسیون دارد و دیگر نباید کنارش بنشینند . معلوم می شود که مهمان خارجی دارد .مذاکرات سیاسی مهم دارد و دیگر نباید با او حرف بزنند ؛ باشد برای بعد! ( این اسطوانة الوفود است ، یعنی ستون هیئت های نمایندگی) همه از کنارش رد می شوند و می بینند که آنجا صحبت می کند . آقا کار دارد و نظمش برقرار است ، ولی سادگیش هم مشخص است . مرز هم درست نکرده ، دیوار هم درست نکرده ! اما نظمش و کارش مخصوص است.
    خوب ، مردی که در سیاست است ، در مبارزه است ، در گوش دادن به هر درد دلی است ، یک چنین عظمت روحانی ای ، که جهان ملکوت را سیر می کند ؛ او احتیاج به تفکر ، تامل خاموشی و انزوا دارد . هر وقت که خودش با خودش می خواهد تنها باشد و در تعمق، به اسطوانة التجهد می رود . آنجا که هست ، هیچ کس پیشش نمی رود ، خانواده اش نباید با او تماس بگیرند ، همسرش نباید با او حرف بزند ، نزدیکترین اصحاب به طرفش نمی روند ، مردان با او کاری ندارند – خودش تک و تنها.هیئت های نمایندگی که می آیند باید صبر کنند . آنجا در اسطوانةالتجهد نشسته و معلوم می شود که خودش دارد به تنهایی تفکر می کند و نماز می خواند .
    ... همین مسجدش را نگاه کنید، سه ستون هست . ستون های مخصوصی هم نیست. ستونهایی که سقف اطاقهایش رویش هست ، سه تا چوب خرماست: الان بر روی یکی نوشته «اسطوانة الحلق» ، یکی«اسطوانة الحرس» و یکی «اسطانة التجهد» . یعنی چه ؟ یعنی هر وقت که پیامبر نمازش را می خوانده انجا می ایستاده کنار منبر؛ یعنی هر کس دلش می خواهد بیاید: یکی که در معامله سرش کلاه رفته ، بیاید و کشمکش خود را آنجا بگوید؛ یکی که از شوهرش دلخوری دارد ، بیاید بگوید؛ دونفر با هم دعوا کرده اند ، بیایند بگویند، هرکس هرچه می خواهد بگوید .
    اما این مرد یک وقتی احتیاج به کمیسیون دارد : روسای قبایل آمده اند و می خواهند با او صحبت کنند ، مذاکره ای که به سرنوشت اسلام مربوط است . خوب باید حساب این را داشته باشند ، اما باز به اتاق در بسته نمی رود ! می آید و کنار این ستون می نشیند . اینجا که می نشیند همه مسلمانان که وارد می شوند ، می فهمند که پیامبر کمیسیون دارد و دیگر نباید کنارش بنشینند . معلوم می شود که مهمان خارجی دارد .مذاکرات سیاسی مهم دارد و دیگر نباید با او حرف بزنند ؛ باشد برای بعد! ( این اسطوانة الوفود است ، یعنی ستون هیئت های نمایندگی) همه از کنارش رد می شوند و می بینند که آنجا صحبت می کند . آقا کار دارد و نظمش برقرار است ، ولی سادگیش هم مشخص است . مرز هم درست نکرده ، دیوار هم درست نکرده ! اما نظمش و کارش مخصوص است.
    خوب ، مردی که در سیاست است ، در مبارزه است ، در گوش دادن به هر درد دلی است ، یک چنین عظمت روحانی ای ، که جهان ملکوت را سیر می کند ؛ او احتیاج به تفکر ، تامل خاموشی و انزوا دارد . هر وقت که خودش با خودش می خواهد تنها باشد و در تعمق، به اسطوانة التجهد می رود . آنجا که هست ، هیچ کس پیشش نمی رود ، خانواده اش نباید با او تماس بگیرند ، همسرش نباید با او حرف بزند ، نزدیکترین اصحاب به طرفش نمی روند ، مردان با او کاری ندارند – خودش تک و تنها.هیئت های نمایندگی که می آیند باید صبر کنند . آنجا در اسطوانةالتجهد نشسته و معلوم می شود که خودش دارد به تنهایی تفکر می کند و نماز می خواند .
    گاهی نماز معمولی می خواند ،با مردم نماز می خواند؛ ولی گاهی نیمه شبها حالات روحی خاصی دارد ، در اینجا می خواهد تنها نماز بخواند ، نباید کسی به او اقتدا کند ، نباید کسی مزاحمش شود ؛ این سه خانه را دور می زند ، پشت خانه فاطمه(س) می آید و آنجا به نماز می ایستد (جای مخصوصی هم نیست، همان پشت دیوار خانه فاطمه). آنجا می ایستد ؛ یعنی باید تک و تنها نماز بخواند ، و کسی حق ندارد در اطرافش باشد...
    گاهی نماز معمولی می خواند ،با مردم نماز می خواند؛ ولی گاهی نیمه شبها حالات روحی خاصی دارد ، در اینجا می خواهد تنها نماز بخواند ، نباید کسی به او اقتدا کند ، نباید کسی مزاحمش شود ؛ این سه خانه را دور می زند ، پشت خانه فاطمه(س) می آید و آنجا به نماز می ایستد (جای مخصوصی هم نیست، همان پشت دیوار خانه فاطمه). آنجا می ایستد ؛ یعنی باید تک و تنها نماز بخواند ، و کسی حق ندارد در اطرافش باشد...

      اكنون الثلاثاء مايو 14, 2024 4:24 am ميباشد