gallerybanoo

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

دل خواسته ها


+5
elisho
nika
*masi
padme
catuyoun
9 مشترك

    دل نوشته

    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الجمعة يوليو 11, 2008 5:17 pm

    می نویسم تو را کنار بهار

    روی گلبرگهای ارکیده

    روی پرهای ترد پروانه

    روی پلک شبی که خوابیده

    می نویسم تو را کنار خودم

    روی لبهای شاد یک آواز

    روی رقص نسیم تازه ی صبح

    روی روح بلند یک پرواز

    تا که شعرم شبیه شب بوها

    بوی عطر تو را بگیرد باز

    می نویسم که قاصدک ببرد

    به نشان گلی که آوردی

    می نویسم چقدر دلتنگم

    می نویسم که زود برگردی
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الأربعاء يوليو 16, 2008 5:55 pm


    بنده نوازی وبندگی


    یکی از فقرای شهر هرات که در سوز و سرمای زمستان از برهنگی خود در رنج و عذاب بود وقتی چشمش به غلامان عمید( یکی از بزرگان دولت سلجوقی) افتاد و دید که آنان( با وجود غلام بودن) جامه های فاخر و حریرین به بر کرده و کمربندِ زرین به میان بسته اند، منفعل شد و رو به آسمان نمود و با حسرت تمام گفت : خداوندا ، بنده نوازی را از جناب عمید یاد بگیر!
    روزها وضع بدین منوال سپری شد که ناگهان شاه، عمید را به جرمی متهم کرد و به زندانش افکند و غلامان او را نیز به باد کتک گرفت و از آنان خواست که هر چه سریعتر گنجخانه عمید را لو دهند و غلامان در کمال جوانمردی طی یک ماه، شکنجه های هولناک شاه را تحمل کردند ولی لب به سخن نگشودند و رازِ ولی نعمتِ خود را فاش نساختند. تا اینکه شبی آن فقیر به خواب دید که هاتفی به او می گوید: ای گستاخ تو نیز بندگی را از غلامان عمید یاد بگیر!




    دل نوشته - صفحة 2 Zendan
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الأربعاء يوليو 16, 2008 6:01 pm

    جای خالی...


    دل نوشته - صفحة 2 33717410


    گاهی که هیچ منتظرت نیستم

    در ذهنم می خزی

    آرام و نرم

    روحم را به بازی می گیری

    روحم را شکست می دهی

    زندگی ام را خالی می کنی

    و عهدهای شکسته ای را که در عمق لحظه های تاریک بسته بودم

    به یادم می آوری.

    بعد

    در یک چشم بر هم زدن

    آن چنان که ظاهر شده بودی

    ناپدید می شوی

    ناگهان می خزی و از ذهنم می گریزی

    و می گذاری به دروغم بنگرم

    به دنبال جای خالی ات بگرم

    و سعی کنم که تو را باز گردانم

    اما نمی توانم

    چهره ات را باز

    از یاد برده ام...

    سروده دانکن مرکردی
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme السبت يوليو 19, 2008 5:59 pm

    دل نوشته - صفحة 2 462-9910
    بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم
    دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم
    می خواهم عشقت در دل بمیرد
    می خوانم تا دیگر در سر یادت پایان گیرد
    بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم
    هر عشقی می میرد
    خاموشی می گیرد
    عشق تو نمی میرد
    باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد
    avatar
    nahidea


    تعداد پستها : 38
    Registration date : 2008-06-09

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف nahidea الإثنين يوليو 21, 2008 9:04 pm

    ای صمیمی
    ای صمیمی! . . . ای دوست
    گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
    دیدنت . . . حتی از دور
    آب بر آتش دل می پاشد
    آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
    که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
    دل من لک زده است
    گرمی دست تو را محتاجم
    و دل من . . . به نگاهی از دور
    طفلکی می سازد
    ای قدیمی! . . . ای خوب
    تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
    من به یادت هستم
    من صمیمانه به یادت هستم
    دایم از خنده لبانت لبریز
    دامنت پرگل باد



    https://2img.net/h/oi10.tinypic.com/4zooydu.jpg
    avatar
    nahidea


    تعداد پستها : 38
    Registration date : 2008-06-09

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف nahidea الأربعاء يوليو 23, 2008 9:14 pm

    آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آنچه که می شوی هدیه تو به خداوند ، پس بی نظیر باش .
    The person that you are , is gods gift to you , and the one you will be is your gift to god , so be perfect and excellent .

    وقتی به چیزی که آرزوت بود رسیدی ، تازه میفهمی که آرزوش بهتر از داشتنش .
    When you reach to your wish , you understand that wishing some thing is better than having that .

    بعضی از آدما مثل کوه می مونن ، هر چی بهشون نزدیک تر بشی ، بیشتر به عظمت و بزرگی شون پی می بری .
    Some people are like moan thins , when you get closer to them , you find out their authority more .

    همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی می کنی ، پس سعی کن به طرف کسی سنگ پرتاب نکنی ، چون اولین چیزی که می شکنه دنیای خودته .
    think about living in a glass world , so trying not throw stone to anyone , because the first thing that will be broken is your world .

    زندگی مثل یه جاده است ، من و تو مسافراشیم ، قدر لحظه ها رو بدونیم ، ممکنه فردا نباشیم .
    life is a road and you are its passengers so , be careful about the value of your times , maybe you wont be in the road tomorrow

    [u]
    Elykak
    Elykak


    تعداد پستها : 95
    آدرس پستي : elykak@yahoo.com
    Job/hobbies : گيتار ، شعر ...
    Registration date : 2008-05-31

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف Elykak الخميس يوليو 24, 2008 5:56 am

    تنهایی را

    به کجا می توان کوچ داد ؟!

    غم را

    در کدام سوق خراب می توان دزدانه گم کرد

    تا هر رهگذر ، به تردستی آن را حراج کند ؟؟

    عشق را ...

    چگونه از دار عبرت پایین بیاوریم ؟!!



    ( مهرداد ضیایی )
    *masi
    *masi
    Admin


    تعداد پستها : 445
    Age : 47
    Registration date : 2008-05-02

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف *masi الخميس يوليو 24, 2008 9:27 am


    اینک دریای پاک و پهناور آرامش و نجات در زیر پایم

    اینک آتش خاموش و آرام نیروانا بر بالای سرم

    و من سراپا نگاه...

    نگاهی مملو از اشتیاق های معصوم کودکانه

    می نگرم تا از پس این افق ها آن چه طلوع خواهد کرد ...چه خواهد بود؟

    ...................................
    هبوط در کویر...دکتر شریعتی
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الثلاثاء يوليو 29, 2008 7:39 pm

    تو نیستی که ببینی

    چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست !

    چگونه عطر تو در برق شیشه ها پیداست !

    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است !

    **********************
    هنوز پنجره باز است

    تو از بلندی ایوان به باغ می نگری .

    درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها .

    به آن ترنم شیرین ، به آن تبسم مهر .

    در آن نگاه پر از افتاب ، مینگرند .

    Elykak
    Elykak


    تعداد پستها : 95
    آدرس پستي : elykak@yahoo.com
    Job/hobbies : گيتار ، شعر ...
    Registration date : 2008-05-31

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف Elykak الإثنين أغسطس 04, 2008 6:52 am

    حالم بد نيست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

    آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

    خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

    خنجری بر قلب بيمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

    دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

    سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد

    عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

    در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

    بعد ازاين بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

    درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

    من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

    قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوش باورم گولم مزن!

    من نمی گويم که خاموشم مکن من نمی گويم فراموشم مکن

    من نمي گويم که با من يار باش من نمی گويم مرا غم خوار باش

    من نمی گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

    روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

    آه! در شهر شما ياری نبود قصه هايم را خريداری نبود!!!

    وای! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

    از درو ديوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

    خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

    اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلی،کسی مجنون نشد

    آسمان خالی شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

    کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويی از فرهاد دارد تيشه ام

    عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

    گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود

    هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

    هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

    هيچ کس اشکی برای ما نريخت هر که با ما بود از ما می گريخت

    چند روزی هست حالم ديدنیست حال من از اين و آن پرسيدنيست

    گاه بر روی زمين زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

    حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

    ما زياران چشم ياری داشتيم ، خود غلط بود آنچه می پنداشتيم
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الإثنين أغسطس 04, 2008 6:54 pm

    ممنون الیکا ...خیلی زیباست ...راستی دلم برات راستی واقعا تنگ است ...کجایی؟ Cool
    *masi
    *masi
    Admin


    تعداد پستها : 445
    Age : 47
    Registration date : 2008-05-02

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف *masi الجمعة أكتوبر 03, 2008 6:05 pm




    عاشقی ما، چرخیدن بر مداری است بیضی به مرکزیت تو؛ سالهای دوری- لحظه های نزدیکی...

    نایی اگر مانده تا پایی به رفتن ادامه دهد، ته مانده‌ی همان دقایق دیدارهای روبرو است.

    ایستاده‌ای و تمام سیاره‌ها طوافت می‌کنند. سرت شلوغ است. کهکشان است مثلا!‌

    بزرگترها نزدیکترند. ما خرده سیاره‌ها افتاده‌ایم به مدارهای آخر. تا کی بشود که چشمک‌مان از آن دور دورها چشمت را بگیرد، دست‌های جاذبه‌ات را باز کنی تا من پیله‌ی مدار را بشکنم. ستاره‌ای دنباله‌دار بشوم؛ گریزان به آغوشت. مسیر روشن وصال! و بعد، مزه‌ی یکی شدن...

    کهکشانی که یک سیاره خلوت‌تر شده؛ ستاره‌ای که به مرکز پیوسته

    مصطفی حسنزاده



    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الجمعة أكتوبر 03, 2008 6:55 pm

    همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه

    همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه



    تو همیشه هستی اما ، این منم که از تو دورم

    من که بی خورشید چشمات ، مثل ماه ِ سوت و کورم



    نمیخوام وقتی تو هستی ، آدم ِ آدمکا شم

    چرا عادتم تو باشی ، میخوام عاشق تو باشم



    تازه فهمیدم به جز تو ، حرف ِ هیچ کی خوندنی نیست

    آدما میان و میرن ، هیچ کی جزتو موندنی نیست



    منو از خودم رها کن ، تا دوباره جون بگیرم

    خسته ام از این عقل خسته ، من میخوام جنون بگیرم



    همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه

    همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الجمعة أكتوبر 03, 2008 6:57 pm

    به نابودی کشوندیم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودی

    بدونم(بی تو تنهام)هرچی باشم،بی تو هیچم ، بدونم فرصت بودن تو بودی



    همه دنیا بخواد و تو بگی نه ،نخواد و تو بگی آره ، تمومه

    همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه



    پریشون چه چیزا که نبودم ، دیگه میخوام پریشون تو باشم

    تویی که زندگیمو آبرومو ، باید هر لحظه مدیون تو باشم



    فقط تو می تونی کاری کنی که، دلم از این همه حسرت جدا شه

    به تنهاییت قسم تنهای تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الأحد أكتوبر 05, 2008 6:58 pm

    اين که مدام به سينه ات ميکوبد
    قلب نيست
    ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود
    قلب ها همه نهنگانند در اقيانوس اشتياق
    اما کيست که باور کند
    در سينه اش نهنگی می تپد!!!
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme الإثنين أكتوبر 27, 2008 7:29 pm

    در تمام طول این سفر اگر
    طول و عرض صفر را
    طی نکرده ام
    در عبور از این مسیر دور
    از الف اگر گذشته ام
    از اگر به یا رسیده ام
    از کجا به ناکجا...
    یا اگر به وهم بودنم
    احتمال داده ام
    باز هم دویده ام
    آنچنان که زندگی مرا
    در
    هوای تو
    نفس نفس
    حدس می زند
    هر چه می دوم
    با گمان رد گامهای تو
    گم نمی شوم
    راستی
    در میان این همه اگر
    تو چقدر بایدی !

    زنده یاد قیصر امین پور
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme السبت نوفمبر 15, 2008 5:49 pm

    دل نوشته - صفحة 2 Fgxumekt5dlmoq0515هـــو الــــودوددل نوشته - صفحة 2 Fgxumekt5dlmoq0515


    حكايت دل نوشته - صفحة 2 Hov3w4yrxqup1pc0ex دل نوشته - صفحة 2 Hov3w4yrxqup1pc0ex دل نوشته - صفحة 2 Hov3w4yrxqup1pc0ex دل نوشته - صفحة 2 Hov3w4yrxqup1pc0ex

    چهار شمع بودند که به آرامی میسوختند .
    سکوت طوری بر فضای اتاق خیمه زده بود که به وضوح میشد صدای درد دلشان را با یکدیگر شنید .
    شمع اول گفت : من «آرامش» هستم ...! هیچ کس نمیتواند از نور من محافظت کند ، بهر حال فکر کنم باید بروم ، چون هیچ دلیلی برای ماندن و بیش از این سوختن نمیبینم ...
    رفته رفته شعله اش کم نور و کم نور تر شد تا اینکه بطور کامل از بین رفت ( خاموش شد ) .
    شمع دوم گفت : من «ایمان» هستم .. گمان نکنم تا مدت زیادی بمانم ، وقت رفتنم فرا رسیده و هیچ دلیلی برای بیشتر از این بودنم باقی نمانده من دیگر برای هیچ کس ارزشی ندارم .
    تا صحبتهایش تمام شد ، نسیمی به آرامی وزید و شمع دوم را خاموش کرد .
    شمع سوم با غم زیادی شروع به صحبت کرد : من «عشق» هستم .. دیگر قدرتی برای ماندن ندارم ، دیگر کسی به من اهمیت نمیدهد و مردم قدر مرا نمیدانند و فراموش کردند که عشق از همه کس به آنها نزدیک تر است .
    بیشتر منتظر نماند و دوام نیاورد ، نورش کاملا از بین رفت و مانند شمعهای قبلی خاموش گشت .
    ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع اول را خاموش شده دید
    با گریه و اندوه زیادی گفت : ای شمع ها ! ای شمع ها‌ ! چرا شعله تان خاموش شد و نورتان از بین رفت؟ باید تا ابد روشن بمانید و همه جا را نورانی کنید .. شما را بخدا روشن شوید .. نروید ..
    کودک همچنان به اشک ریختن و گفتگو با شمع های خاموش ادامه میداد و التماس میکرد
    در آن هنگام بود که شمع چهارم شروع به حرف زدن کرد و گفت :
    نترس کوچولوی من ، تا وقتی که من هستم و وجود دارم میتوانم آن سه شمع را روشن کنم و تا همیشه پر نور نگهشان دارم .. زیرا من «امید» هستم .
    کودک داستان ما با اشتیاق و شتاب فراوانی شمع چهارم را به دست گرفت و با شعله اش سه شمع خاموش شده را دوباره روشن کرد
    آره .. «امید» رو هیچ وقت نباید از زندگیمون برونیم
    هر کدوم از ما با کمک «امید» میتونیم از «عشق» و «ایمان» و «آرامش»ما ن را دل و در زندگيمان براي همیشه نگهداری کنیم.


    دل نوشته - صفحة 2 7rmt80tco9arvd5jz312
    padme
    padme
    Admin


    تعداد پستها : 447
    Age : 47
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف padme السبت نوفمبر 15, 2008 5:51 pm

    دل نوشته - صفحة 2 Imtj3jb93433dqv7preهـــــوالحكيــــــم دل نوشته - صفحة 2 Imtj3jb93433dqv7pre





    ديوار شيشه اي



    يك روزي از روزها دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد.


    در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.

    ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.




    او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد.


    پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است.


    در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواريوم نيز نرفت؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!



    ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش .




    اگر ما در ميان اعتقادات و باورهاى خويش جستجو کنيم، بى‌ترديد ديوارهاى شيشه‌اى بلند و سختى را پيدا خواهيم کرد که نتيجه مشاهدات وتجربيات ماست و خيلى از آن‌ها وجود خارجى نداشته بلکه زائيده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند.

    دل نوشته - صفحة 2 4o77bo2wnsflyzdtxlpo
    avatar
    mina_ocean


    تعداد پستها : 3
    Registration date : 2008-08-29

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف mina_ocean الخميس ديسمبر 04, 2008 5:56 pm

    عشق یک جوشش کور است پیوندی از سر نابینایی
    دوست داشتن از عشق برتر است

    دکتر شریعتی[/b][/i]
    avatar
    mina_ocean


    تعداد پستها : 3
    Registration date : 2008-08-29

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف mina_ocean الخميس ديسمبر 04, 2008 6:05 pm

    قرآن را بستند و آن را کتابی مقدس کردند
    بیایید دوباره آن را کتاب کنیم
    دکتر شریعتی
    Admin
    Admin
    Admin


    تعداد پستها : 138
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف Admin الجمعة ديسمبر 19, 2008 5:23 pm

    بیا…
    همان گونه كه هستي بيا دير مكن…
    گيسوان مواجت آشفته
    فرق مويت پاشيده.
    بيا دلگير مشو
    بيا همان گونه كه هستی
    بيا دير مكن
    چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا.
    اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود.
    باز بيا و دلگير مشو
    از كشتزارها بيا،
    تندتر بيا…
    ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني
    در طول رود كه در آن ديده مي شود.
    دسته پرندگان وحشي در پروازند.
    بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد
    چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي
    زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند
    اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟
    اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند
    آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا…
    بيا فقط بيا…(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش)
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف catuyoun السبت ديسمبر 27, 2008 12:25 pm

    دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.این دوستی
    ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.این چای خوردنها دل آدم را
    باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش
    هم فکر نمی کنی.


    دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .این دوستها جان
    می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس
    صد تا یک غاز.برای خاطره های دم دستی. اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای
    زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر
    می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان
    بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره
    فنجام رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای .


    دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید
    انتظارش را بکشی.باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی.آرام باشی و
    مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.خوب نگاهش
    کنی.عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی.
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف catuyoun السبت يناير 24, 2009 5:11 pm

    برای آنها که گمان می کنند عشق یک بازی احساسی انسانی است.

    عکس این دو پرنده در کشور اوکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.


    در تصویر اول پرنده زخمی روی زمین افتاده و منتظر جفت خود می باشد

    دل نوشته - صفحة 2 Eqa56zyzsxb42w7d4ckr

    در تصویر دوم پرنده برای جفت خود غذا می آورد

    دل نوشته - صفحة 2 6dx5vr54lgecz2wi6kro

    در تصویر سوم پرنده مجددا برای جفت خود غذا می آورد

    اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد

    دل نوشته - صفحة 2 Syvidksen7dxw69zxf2c


    در تصویر چهارم لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند

    دل نوشته - صفحة 2 9nkyjdhk7c000uufboni

    در تصویر پنجم کنار جنازه جفتش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد

    دل نوشته - صفحة 2 Sy5t3g8u2zu4htnwvho4

    در تصویر آخر مطمئن می شود که عشقش پیش او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

    دل نوشته - صفحة 2 7cvrkkgq2o9fke9d9f1y



    نقل از [URL="http://movafaghiatonline.orq.ir/"]http://movafaghiatonline.orq.ir/[/URL]
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف catuyoun السبت يناير 24, 2009 5:13 pm

    عشقی براي تمام عمر

    پيرمردي صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد. عابراني که رد مي‌شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: بايد ازتو عکسبرداري شود تا جايي از بدنت آسيب نديده باشد. پيرمرد غمگين شد و گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست. پرستاران از او دليلش را پرسيدند.
    پيرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا مي‌روم و صبحانه را با او مي‌خورم. نمي‌خواهم دير شود!
    پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر مي‌دهيم. پيرمرد با اندوه گفت: خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد! حتي مرا هم نمي‌شناسد! پرستار با حيرت گفت: وقتي که نمي داند شما چه کسي هستيد، چرا هر روز صبح براي صرف صبحانه پيش او مي‌رويد؟ پيرمرد با صدايي گرفته، به آرامي گفت: اما من که مي‌دانم او چه کسي است...!


    آيا ما مي دانيم كي هستيم و اطرافمان كي هست ؟
    catuyoun
    catuyoun
    Admin


    تعداد پستها : 1950
    Age : 57
    Registration date : 2008-02-27

    دل نوشته - صفحة 2 Empty رد: دل نوشته

    پست من طرف catuyoun السبت يناير 24, 2009 5:14 pm

    هرگز جــــا نزنيد!
    (اين نوشته را از ابتدا بخوانيد)
    ● در 31 سالگي كارش را از دست داد
    ● در 32 سالگي در يك دادگاه حقوقي شكست خورد
    ● در 34 سالگي مجددا ورشكست شد
    ● به 35 سالگي كه رسيد، عشق دوران كودكي اش را از دست داد
    ● 36 سالگي دچار اختلال اعصاب شد
    ● در 38 سالگي در انتخابات شكست خورد
    ● در 43، 46 و 48 سالگي باز در انتخابات كنگره شكست خورد
    ● به 55 سالگي كه رسيد هنوز نتوانست سناتور ايالت شود
    ● 58 سالگي مجددا سناتور نشد
    ● در 60 سالگي به رياست جمهوري آمريكا برگزيده شد!
    نام او آبرهام لينكلن بود. هرگز جانزد.
    هرگز جانزنيد! بازندگان آنهايي هستند كه جا زدن

      اكنون الجمعة أبريل 26, 2024 4:51 pm ميباشد