3 مشترك
ابراهيم حاتمي کيا
padme- Admin
- تعداد پستها : 447
Age : 48
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 26
رد: ابراهيم حاتمي کيا
*masi- Admin
- تعداد پستها : 445
Age : 48
Registration date : 2008-05-02
- مساهمة رقم 27
رد: ابراهيم حاتمي کيا
*masi- Admin
- تعداد پستها : 445
Age : 48
Registration date : 2008-05-02
- مساهمة رقم 28
رد: ابراهيم حاتمي کيا
*masi- Admin
- تعداد پستها : 445
Age : 48
Registration date : 2008-05-02
- مساهمة رقم 29
رد: ابراهيم حاتمي کيا
محسن آزرم، مهدی یزدانیخرم، كریم نیكونظر:
ابراهیم حاتمیکیا در تازهترین فیلمش، دعوت، همه را غافلگیر کرده است. نه داستان فیلم شبیه آثار قبلی اوست و نه ساختار و روایت، شباهتی به فیلمهای قبلی حاتمیکیا دارد. ظاهرا کسی انتظار نداشته این کارگردان سینمای ایران فیلمی غیر جنگی و با قصهای درباره زنان و سقط جنین بسازد. همه این موضوعها باعث شده که فیلم، واکنشهای متفاوتی در میان مردم و منتقدان به وجود بیاورد. گروهی سخت به فیلم تاختهاند و گروهی هم آن را تجربهای موفق دانستهاند. همه این اتفاقات باعث شده ابراهیم حاتمیکیا، در همان ابتدای گفتوگو بگوید: «بعضیها نسبت به من کینه دارند.» گفتوگوی مفصل ما با بحث درباره همین اختلاف نظرها و سوتفاهمها آغاز شد.
در این چند هفتهای كه از اكران فیلم «دعوت» گذشته، نقدهایی را كه درباره فیلم نوشته شده خواندهاید؟
ابراهیم حاتمیكیا: صادقانه بگویم؛ از لحاظ روحی احساس میكنم نباید نقدها را بخوانم، ولی هر روز این عهد را میبندم و بعدازظهر آن را میشكنم. روزنامه كاغذی را معمولا نگاه نمیكنم، اما عصرها مینشینم و سایتها را چك میكنم. خب، بهنوعی دارم تاثیر این نقدها را میگیرم. اما باید تا حدی از آنها فاصله بگیرم، چون احساس تناقض میكنم. وقتی آنها را میخوانم، سخت كلافه میشوم و احساس میكنم كاریكاتور منتقدی را در ذهنم میبینم كه دارم او را به داخل سینما میكشم و ازش میخواهم فیلم را ببیند. از دست عدهای دلخور میشوم و فكر میكنم اگر گروهی پردهدری میكنند، من هم باید همان كار را بكنم. مدام تلاطمهای انسانی به سراغم میآید و اذیتم میكند. در این مدت، فقط در یكجا آرامش پیدا كردهام و آن یكجا هم سالنهای سینماست... از این حقیقت كه تماشاگرانی وجود دارند و فیلم را میبینند واقعا انرژی میگیرم و آرام میشوم و به خانه برمیگردم.
این اتفاق از چه زمانی افتاد؟ یعنی از كی هر روز با خودتان عهد بستید كه نقدها را نخوانید، اما دوباره سراغ آنها رفتید؟ چون زمانی فیلمساز محبوب و در واقع، دردانه منتقدان بودید و خیلی دوستتان داشتند...
حاتمیكیا: نمیدانم... از جریان نقد انتظار میرفت وقت بگذارد و تحلیل كند و نسبتی بین مخاطب و فیلمساز ایجاد كند. اما متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاد. فرضا وقتی سریال «حلقه سبز» را تحلیل میكنند، به سادگی طومار آن را میبندند؛ طومار چیزی را میبندند كه من سه سال عمرم را پای آن گذاشتهام و میتوانم بگویم كه چه مراحلی را از سر گذراندهام. مسیر، كوتاه نبوده كه به زبان تازهای در كار برسم. دلیل اینكه به زبان سادهای نرسیدم، این بود كه منتقدان اصلا موضوع و ساختار كار را تحلیل نكردند. من فیلمسازی نبودم و نیستم كه مثل سریالسازهای ماه رمضان، چهار روز قبل از ماه، كار را شروع كنم و بعد هم در زمان پخش همچنان كار كنم. من پای این سریالها عمرم را گذاشتهام. متاسفانه هیچكس نیامد تحلیل كند كه چه اهدافی در ذهنم بوده است. بهراحتی یك برچسب «ناموفق» و «ناكام» به آن چسباندند؛ مثل زمان فیلم «به نام پدر». خب، اینرا میفهمم كه بخشی از این كارها، بازی با كلمات است. امروز داشتم نقدی از «امیر قادری» را میخواندم كه پر از نیش و نوش بود. نمیدانم عذاب وجدان گرفته كه این را چاپ كرده، یا نه. اگر صدق باشد كه باید بگویم عذاب وجدان گرفته. اگر هم نباشد، دیگر وقتی میخواهی بگویی فیلم بد است، خب بگو. مردم هم كه دارند میروند فیلم را میبینند. اینها چیز تازهای نیست و نیش و نوش را من همیشه داشتهام. شما زمان «آژانس شیشهای» را یادتان نرود. آن وقتها هم همین حرفها بود.
شاید، اما زمان «از كرخه تا راین» را هم فراموش نكنیم كه تقریبا همه روی فیلم اجماع داشتند. خیلیها با دیدن این فیلم به «ابراهیم حاتمیكیا» تبریك گفتند كه وارد فاز جدیدی شده و سینمای جنگ را چند پله بالا برده و ماجرا را به حاشیه جنگ كشانده است. اما بعد از آنچه اتفاقی افتاد كه بین منتقدهای سینما و شما فاصله افتاد و دیگر هیچطرفی به دیگری روی خوش نشان نداد؟ ظاهرا اینكه علاقهای به گفتوگو نشان نمیدهید، سوءتفاهمی را شكل داد...
حاتمیكیا: نه، سوءتفاهمی در كار نبود. من معتقدم جریان نقد قدری منحرف شده است. همین فیلم «از كرخه تا راین» را نگاه كنید. سال 72 بود كه آقای «هوشنگ گلمكانی»، «عباس یاری» و «مسعود مهرابی» آمدند تا فیلم را ببینند. قرار بود عكس روی جلد مجله «فیلم اینترنشنال»، فیلم «از كرخه تا راین» باشد. هیچكس هم فیلم را ندیده بود و من هم نمیدانستم چه اتفاقی میافتد. عین آدمهایی كه بالبال میزنند، جلوی در اتاقی كه داشتند فیلم را میدیدند، میچرخیدم و میخواستم بفهمم درباره فیلم چه میگویند. دلم هم نمیخواست درباره فیلم از آنها سوال كنم، چون فكر میكردم همین سوالپرسیدن مرا در جایگاه ضعف قرار میدهد. اما یكدفعه دیدم آنها دارند میروند و توجهی هم ندارند. رفتم جلویشان كه من را ببینند. آقای مهرابی وقتی مرا دید گفت «آن صحنههای جنگیای كه در فیلم هست، مستند بود؟» گفتم «نه، آنها را ساختهام». گفت «خوب ساختهای» و بعد از اتاق خارج شدند و رفتند. آن روز فكر كردم كه شكست خوردهام. حتی یادم میآید قرار بود بروم دنبال یكی از آشنایانم كه داشت از تبریز به تهران میآمد، اما من از هم پاشیده بودم. پیش خودم میگفتم «خدایا، اینها كه سردمداران مطبوعات سینماییاند، اگر اینطور بگویند، من دیگر چه كاری میتوانم انجام دهم؟» همان شب، فیلم برای اولینبار در سینما «شهر قصه» برای منتقدان در جشنواره فیلم فجر اكران شد و من سوار موتور، دور میدانی در آن اطراف میچرخیدم. دودل بودم كه داخل سینما بروم یا نه. مدام میگفتم اگر داخل سینما بروم آبرویم میرود. بالاخره طاقت نیاوردم و اواخر فیلم رفتم داخل. فیلم كه تمام شد دیدم خیلیها آمدند بیرون و آنها كه مرا میشناختند، بغلم كردند و تبریك گفتند. همانجا آقای «مسعود فراستی» را هم دیدم. آقای «فراستی» داشت بهسرعت از پلهها بالا میرفت و بعدا فهمیدم رفته و به «سید مرتضی آوینی» گفته كه «آوینی! اینها فیلم را پسندیدهاند.» خب، «سید مرتضی آوینی» فیلم را دوست نداشت. چیز دیگری را دوست داشت كه در نوشتهاش راجع به فیلم، به آن اشاره كرده است. من این تناقضها و این نیش و نوشها را از قدیم داشتهام.
اما آقای «فراستی» كه مقاله بلندی بهنام «داغ غربت» نوشت و با ارجاع به داستان هابیل و قابیل از فیلم دفاع كرد و گفت فیلم راست و موثری است و بدون شعار پیامش را منتقل میكند و اصلا كتاب «از كرخه تا راین» را هم آقای «فراستی» منتشر كرد...
حاتمیكیا: آقای «فراستی» بعد از همین فیلم بود كه گفت من از مسیر خارج شدهام. ایشان اعتقاد دارد كه فیلم « از كرخه تا راین» یك انحراف بود و من باید راه «مهاجر» را ادامه میدادم. باید این نظرها را بخوانید تا بفهمید چه میگویم. اوج این ماجراها هم فیلم «آژانس شیشهای» بود. هر كسی یكجوری در برابر آن ایستاد. بعضی با توجه به صبغه سیاسیشان در برابر فیلم موضع گرفتند. اما بعضیها بودند كه من وقتی نقدهایشان را میخواندم، به آنها اعتقاد داشتم. اما بههرحال آنها هم حرفهای عجیبی میزدند؛ درست مثل همین حالا. روزنامهها را نگاه كنید؛ در یكی نوشتهاند كه بهجهت مهربانیهای تلویزیون و وجود بازیگران سرشناس، فیلم «دعوت» دارد میفروشد. اما دو خط پایینتر نوشته كه فیلم «آواز گنجشكها» با وجود تبلیغات تلویزیونی فروش نمیكند. خب، این استدلال چهطوری قابل توجیه است؟ این جملات كه همدیگر را نقض میكنند. یادم هست آنزمان منتقدی در روزنامه «جامعه» بود كه هر وقت چیزی مینوشت، مرا لعن و نفرین میكرد. مثلا در گزارشش راجع به فیلم «آژانس شیشهای» اینطور نوشته بود كه «بهرغم توهین به مردم، فیلم خوب میفروشد.» اینها را من میدیدم، اما هیچوقت هم نمیخواستم ارتباطم را قطع كنم. در همین مصاحبه مطبوعاتیای هم كه برگزار شد، مدام میخواستم بین قلمی كه نقد میكند، با كسی كه با این قلم بازی میكند، فرق قائل شوم. بعضی وقتها نوشتهها كینهمند هستند. من میگویم بیا هردو برویم سینما و ببینیم چه اتفاقی دارد میافتد. چرا آنچیزی را كه من دارم میبینم آنها نمیبینند؟
فكر میكنید این كینه به شماست یا به فیلمهایتان؟
حاتمیكیا: هردو. البته خیلیوقتها به من است. من قبول دارم كه سینما در حال احتضار است و با افول تماشاگر سینما روبهروییم. در این شرایط، جریانی مثل «فرحبخش» و گروهش وجود دارد كه میگوید فقط ما میتوانیم سینما را نجات دهیم. فیلمهایشان هم كه مشخص است. جریان دیگری هم هست كه میگوید اصلا كاری به این اوضاع نداریم، فیلم ما قرار است در 20 كشور دیگر اكران شود. اما جریانی هم هست كه میخواهد با حفظ مولفههای فرهنگیاش با مردم ارتباط برقرار كند. خب، كار اینها سختتر است و طبعا فشار هم بر آنها بیشتر است. حالا به جای اینكه مواظب این جریان باشیم، ساز مخالف میزنیم. من اینروزها وقتی به سالنهای سینما میروم، مدیران سینماها به من تبریك میگویند و به خاطر فروش فیلم از من تشكر میكنند. خب، من هم شرمنده آنها نیستم. ولی الان لحن این جوانهایی را ببینید كه درباره «دعوت» مینویسند. انگار قسم خوردهاند كه فیلم را له كنند. حالا من این را به حساب جوانی میگذارم، ولی چرا این كینهها را دارید؟ مگر من چه كردهام؟ بیرون از ایران، این تناقضها و درگیریها را میفهمم. مثلا در جشنواره برلین، 95 درصد تماشاگران فیلم «آژانس شیشهای» ایرانی بودند و شاید 85 درصدشان پناهندگان سیاسی. میفهمم آن بندهخدایی كه آنجا نشسته مرا باعث مهاجرت و پناهندگیاش میداند. حالا او با نگاه خودش میتواند به ما حمله كند. ولی همانجا میبینم كه یكی از آنها جلو میآید و میگوید «جوان، اگر من حاج كاظم را تأیید كنم، پس اینجا چه میكنم؟» من میفهمیدم كه فیلم با او چه كرده. بعضی وقتها حس میكنم دوستان منتقد دوست دارند اگر علمی هم وجود دارد، آن را زمین بزنند. انگار لذت میبرند. من كسی نیستم كه دیگران را تحقیر كنم یا توهینی به كسی بكنم. مرد این ماجرا بهنظرم «خسرو دهقان» است. او لوطی است. در لوطیگری هم حرفی نمیزند. میفهمم او از كدام فیلم من خوشش نیامده و خودش هم گاهی بروز میدهد. اما شما رفتار او را ببینید و مقایسه كنید با رفتار باقی منتقدها. من چه كردهام كه به خودشان حق میدهند با من اینطور حرف بزنند؟ من كه تلاشم را كردهام. حالا درنیامده. من اصلا در مقام دفاع از فیلم نیستم. این هم فیلمی است مثل باقی آثار من. میتوانید با من راحت و طبیعی برخورد كنید. ولی وقتی با چیزهایی خارج از متن به فیلم پرداخته میشود، دیگر به این راحتیها نمیتوانم با آن كنار بیایم.
*masi- Admin
- تعداد پستها : 445
Age : 48
Registration date : 2008-05-02
- مساهمة رقم 30
رد: ابراهيم حاتمي کيا
اما به نظر میرسد ریشه این اتفاقات و این نوع برخوردها به بعد از «بوی پیراهن یوسف» و«برج مینو» برگردد، وقتیكه بعضی از منتقدان، به پیراهن آستینكوتاه شما و ریش تراشیدهتان اشاره كردند. حتی همان كسانی كه با شما كار كرده بودند و یكجورهایی همراه شما در «روایت فتح» بودند، در یك مجموعه تلویزیونی مستند كه قرار بود تاریخچه سینمای جنگ ایران باشد و راهی برای آینده این سینما نشان بدهد، در برابرتان موضع گرفتند...
حاتمیكیا: من رد نمیكنم. توی همین مدت، سایت «الف» درباره فیلم «دعوت» یك مطلب منفی نوشته است. صبح روز بعد از اولین اكران فیلم در سینما آفریقا، خوابزده شدم و رفتم سایتها را چك كنم كه دیدم سایت «الف» مطلب بلندی نوشته و نویسندهاش به من گفته «برو فیلم جنگیات را بساز.» من پشت این نقدها یك اراده سیاسی میبینم، اما بحثم بر سر نقد سر جای خودش است. من تشنه شنیدن نقدم. فیلمی ساختهام در 5 قطعه و كاملا مشخص است حفظ مخاطب با چنین فیلمی چهقدر سخت است. مثل این است كه قرار بوده با چهار چرخ بروی و حالا یك چرخ را از دست دادهای. خب، من این كار را كردهام و بهنظرم این باید در كار «ابراهیم حاتمیكیا» امتیازی به حساب بیاید كه تجربه تازهای كرده، نه اینكه بنویسیم اصلا بلد نیست فیلم اپیزودیك بسازد... یعنی من نمیتوانستم یك قصه رابردارم و فقط همان را فیلم كنم؟ دوستان هم باید متوجه شوند كه میخواستهام تجربهای بكنم و مهندسی تازهای را در فیلم اجرا كنم. چرا این را نمیبینند؟ خب، بگویید او میخواسته تجربه كند. آن هم در برابر تماشاگری كه بعد از اپیزود دوم دست من برایش رو میشود و دیگر چیزی ندارم كه تماشاگر را با آن مشغول كنم. پس چرا مخاطب این فیلم را میبیند؟ بهخاطر بازیگران مشهور؟ یا بهخاطر اسم من؟ نمیگویم اینها نیست. اما همه ماجرا همین است؟ فیلمهایی نبودهاند كه با همین بازیگران كار كردهاند و تماشاگر فیلمهایشان را ندیده؟ شما اینها را به من بگویید تا من هم به بقیه بگویم. زمان فیلم «آژانس شیشهای» هم ماجرا اینطور بود. دوستان تكنیك فیلم را نمیدیدند و به جایش وارد حوزههای سیاسی میشدند. میگفتند قبلا «سیدنی لومت» آن را ساخته است. اما موضوع این بوده؟
قبول كنید كه شما هم در این قضیه بیتقصیر نبودید، آخر شما در جواب منتقدان كه از شباهت فیلمها پرسیده بودند، گفته بودید من آن فیلم را ندیدهام...
حاتمیكیا: نه نه. گفته بودم سالهاست این فیلم را ندیدهام. سال 62 رفیقی داشتم بهنام «امیراسكندر یكهتاز» كه فیلمبردار «روایت فتح» بود و بعدها شهید شد. ما این فیلم را با هم در ویدئو بتاماكس دیدیم. نشان به آن نشان كه زمان اذان شد و او به من گفت «حاتمیكیا، اذان مغرب را میگویند؛ فیلم را نگه دار تا نماز بخوانیم.» رفتیم نماز خواندیم و بعد ادامهاش را دیدیم. بعد از آن من دیگر فیلم را ندیدم. حرف من این است كه چرا جنبههای دیگر فیلم را نمیبینند. وقتی این اتفاق نیفتد، تماشاگر هم به نظر او توجهی نمیكند. الان همه شمشیر آخته كشیدهاند كه «دعوت» فیلم خوبی نیست. سوال من این است كه پس چرا فیلم دارد اینقدر خوب میفروشد؟ نمیشود گفت تماشاگرانی كه فیلم را میبینند آدمهای بیسوادی هستند. به خدا بین آنها آدمهای تحصیلكرده و روشنفكر پر است. هر كدام هم نظر خودشان را دارند. اما نقدها چه میگویند؟ به چیزهایی استناد میكنند كه از حوزه نقد خارج است. آقای «مصطفی جلالیفخر» كه هم دكتر است، هم روشنفكر و هم منتقد. نوشتهاند كه من عضو یك گروه عجیب و غریب و مخفیام و آقای «شمشیری» درباره آینده برایم پیشگویی میكند و ایده فیلم را ایشان به من داده است. واقعا نقاد باید اینطور باشد؟ برای همینهاست كه فكر میكنم جریان نقد متناقض است و صادق نیست. من فیلم «دعوت» را ساختهام و انشاءالله كتابش را هم چاپ میكنیم و میبینید كه چهقدر برایش زحمت كشیدهایم. حالا در نیامده؟ سر خون به میسلامت... اصلا اشكالی نیست، ولی من این راهها را رفتهام. این نبوده كه از جشنواره خارجی آمده باشم و به من فیلمنامهای داده باشند تا آن را بسازم. من كارهای خودم را كردم. اگر جواب نداد، بازهم خوب است. این شكستها خیلی برای ما خوب است. سالها پیش «احمد طالبینژاد» درباره من نوشت كه «حاتمیكیا باندارچوك ایران است.» یعنی من حزبیام و محكوم به شكستم. بعد هم گفت تو آدمهای شهر را نمیشناسی. در مورد فیلم «به نام پدر» هم همین بحثها بود. «به نام پدر» فیلمی است كه من معتقدم بهغایت حرف روز بود. الان مگر حرف این موضوعات را نمیزنیم؟ كجای این حرف تازه نیست؟ قبل از «به نام پدر» كی من درباره گفتوگوی بین نسلها حرف زده بودم؟ اصلا چهكسی درباره این موضوع حرف زده بود كه من از او استفاده كرده باشم؟ اما دوستان اصلا اینچیزها را نمیبینند...
این اتفاق، بهنوعی در «موج مرده» هم افتاده بود. داستان آن فیلم درباره شكاف بین دو نسل و تفاوت عقایدشان بود...
حاتمیكیا: «موج مرده» ارتباط بین دو نسل را نشان میداد، اما اصلا اشارهای به گفتوگوی نسلها نمیكرد. آن زمان هم همه حرفها درباره بحثهای حاشیهای فیلم بود. من مدام در حال تجربهام. چرا كسی این را نمیبیند؟
مگر همه این تجربهها برای این نیست كه كارگردان به ژانر دلخواهش برسد؟ برای همین است كه میگویند ابراهیم حاتمیكیا بلد است فیلم جنگی بسازد و حتی اگر فیلم خوبی هم از آب درنیاید، حتما فیلم مهمی میشود. پس چه اتفاقی افتاده كه حاتمیكیا از تجربه موفقش دست كشیده و سراغ كارهایی آمده كه شاید توجه كسی را جلب نكند؟
حاتمیكیا: این تحلیلی است كه میشود درباره آن حرف زد. واقعیتش این است كه من انتظار دارم این اتفاق را دوستان منتقد تحلیل كنند. توضیحشان هم به حرفهای حاشیهای برنگردد. بابت نپرداختن به اینچیزهاست كه از شما دلخورم. بحث همین چیزهاست دیگر. سادهترین حرف این است كه بگوییم حاتمیكیا در افكار ایدئولوژیكش شكست خورده یا نه؛ اصلا «حك فیلم» را راه انداخته. من انتظار دارم كه بیایند و این موضوع را تحلیل كنند...
سوال این است؛ حاتمیكیا نمیخواهد فیلم جنگی بسازد یا اینكه شرایط ساخت فیلم جنگی برایش فراهم نمیشود و اجازه نمیدهند او كار خودش را بكند؟
حاتمیكیا: همه اینها هست؛ مثل همه دلایلی كه باعث شده شما الان در این روزنامه باشید و قبل از آن جای دیگری بودهاید. مثل همه این جریاناتی كه الان در جامعه ما هست...
شما زمانی به جنگ پرداختید و فیلمهای جنگی ساختید كه جنگ، موضوع اصلی جامعه بود. بعد هم سراغ حاشیههای جنگ و تاثیر آن رفتید. اما حالا به نظر میرسد میخواهید صرفا به جامعه و آدمهایش بپردازید. با توجه به «دعوت» قصدتان ماندن در شهر و پرداختن به موضوعات شهری است؟ میخواهید درباره نسلی كه در زمان جنگ كودك بودهاند فیلم بسازید یا در فیلمهای بعدی ماجراهای دیگری را دنبال میكنید؟
حاتمیكیا: ببینید؛ اصلا پروتكل از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. من هیچوقت در انبار خانهام، یا در كامپیوترم، فیلمنامه آماده و ساختهنشدهای ندارم. من فیلمهایم را با توجه به مسائل جامعه میسازم، با توجه به مسئلهای كه در جامعه رخ میدهد. هیچوقت فیلمنامهای نداشتهام كه بعد از ساخت فیلمی دنبال ساخت آن یكی باشم. دلیلش هم این است كه من خودم را از این زاویه فیلمساز حرفهای نمیدانم كه كارش فیلمسازی است. فیلمسازی من با توجه به زمان پیش میرود؛ یعنی باید در زمان احساس نیاز بكنم. خب، الان احساس كردهام كه باید به موضوع سقط جنین بپردازم. خیلیها به من گفتهاند تو چرا سراغ این موضوع رفتهای؟ چرا نباید از این فیلمها بسازم؟ زمان فیلمبرداری «برج مینو» ما در آبادان بودیم و یكی از دوستان با ما همكاری نكرد و برای تجهیزات خیلی اذیتمان كرد. بعدها در یك افطاری او را دیدم و خواستم از او گلایه كنم كه به من گفت فعلا حرفش را نزن. الان یك امضا برای بچهام به من بده بعدا در مورد آن حرف میزنیم. من به او گفتم «ببین، من تا خانه تو هم رفتهام. در زندگی تو هستم پس چرا با من اینطور رفتار میكنید؟» الان هم همین را میگویم. سقط جنین موضوعی بود كه توجه من را جلب كرد...
ایده اولیه این فیلم از كجا آمد؟ از خبرها یا مشاهدات عینی؟
حاتمیكیا: انواع حرفها و بحثها را شنیدم. بحثی كه من اینروزها میبینم در پستوی خانهها جریان دارد، همین سقط جنین است؛ آن هم از زاویه اخلاقی و مذهبیاش. اینكه حق داریم این كار را بكنیم یا نه. بعد كه آمدیم و تحقیق كردیم، دیدیم چقدر نظرات مختلف درباره آن وجود دارد. به عدد آدمها موافق و مخالف سقط جنین وجود دارد. از آنطرف میبینم حتی در آمریكا یكی از مولفههایی كه «جورج بوش» به خاطر آن رای آورده، همین مخالفت با سقط جنین است. الان خانم «سارا پیلن» هم این نظر را مطرح میكند و مخالف سقط جنین است. پس این یك مسئله جدی است و دلم میخواهد درباره آن حرف بزنم و خودم را صاحب حق میدانم كه به آن بپردازم. آماری كه در این مورد وجود دارد، غمانگیز است. یعنی اگر یك روز ببینم سطل زباله محلهها پر از مواد غذایی است و درباره این موضوع فیلم بسازم، سقوط كردهام؟ تا دیروز دلم میخواست از جنگ بگویم و حالا میخواهم از سقط جنین بگویم. به بحث ازدواج نگاه كنید. خیلی درباره آن حرف زدهاند اما انگار بحرانی است كه دارد بر سر جامعه كوبیده میشود. ماجراهایی كه درباره صیغه، ازدواج دوم و... وجود دارد از دل همین بحثها بیرون میآید. خب ما باید از زاویهای وارد این ماجرا شویم كه نگاه مناسبی به مخاطب بدهیم. من حق دارم در 47 سالگی وارد این موضوعات بشوم. زمان جنگ گفته بودم «اگر فیلم دیگری غیر از جنگ بهنام حاتمیكیا به لابراتوار آمد، شما از طرف من اجازه دارید كه آنرا بسوزانید؛ چون فیلم من نیست.» من پای این جمله 20 سال ایستادهام. كافی نیست؟ آنها كه پای حرفشان میمانند چند سال ایستادگی میكنند؟ من دو دهه ایستادهام. در این مدت یك نسل شكل گرفته است. پس حق دارم بگویم تا الان داشتم از این اتفاقات میگفتم و حالا سرم را قدری چرخاندهام آنطرف. تحملنكردن این چیزها برای من عجیب است. این موضوع در همه خانوادهها هست. بد یا خوبش هم مسئله دیگری است.
روند آفرینش «دعوت» از داستان شروع شد یا تحقیق؟
حاتمیكیا: از تحقیق. خانم «رویا كریمیمجد» به كار دعوت شد و به او گفتیم گروه تحقیقی تشكیل دهد. قرار شد آنها در حوزههای اجتماعی و قضایی و... وارد بشوند و ما ببینیم به چه چیزهایی میرسیم. مطالب مفصلی گیرمان آمد. در طول شش ماه نشستیم و این اطلاعات را با هم مرور كردیم. كاری كه الان هم به نحوی درباره پروژه تازهام انجام میدهم. كمكم این بحثها رنگ گرفت و ما متوجه شدیم كه چهقدر ماجرا حساس و ظریف و عمیق است. ما آرامآرام رسیدیم به اینكه موضوع خیلی حساستر از آن چیزی است كه فكر میكردهایم. طیفهای مختلف را پیدا كردیم و به چیزهای تازهای رسیدیم. بر اساس آن به ساختمانی برای فیلمنامه رسیدیم كه بر اساس 10 نفر شكل گرفت. كسانی كه هر كدام به دلایلی تصمیم گرفته بودند بچهشان را سقط كنند.
پس نقطه شروع همه اپیزودهای فیلم داستانهای واقعی است...
حاتمیكیا: مایههایی از این داستانهای واقعی دارند، ولی هیچكدام مشخصا از روی واقعیت الگوبرداری نشدهاند.
حاتمیكیا: من رد نمیكنم. توی همین مدت، سایت «الف» درباره فیلم «دعوت» یك مطلب منفی نوشته است. صبح روز بعد از اولین اكران فیلم در سینما آفریقا، خوابزده شدم و رفتم سایتها را چك كنم كه دیدم سایت «الف» مطلب بلندی نوشته و نویسندهاش به من گفته «برو فیلم جنگیات را بساز.» من پشت این نقدها یك اراده سیاسی میبینم، اما بحثم بر سر نقد سر جای خودش است. من تشنه شنیدن نقدم. فیلمی ساختهام در 5 قطعه و كاملا مشخص است حفظ مخاطب با چنین فیلمی چهقدر سخت است. مثل این است كه قرار بوده با چهار چرخ بروی و حالا یك چرخ را از دست دادهای. خب، من این كار را كردهام و بهنظرم این باید در كار «ابراهیم حاتمیكیا» امتیازی به حساب بیاید كه تجربه تازهای كرده، نه اینكه بنویسیم اصلا بلد نیست فیلم اپیزودیك بسازد... یعنی من نمیتوانستم یك قصه رابردارم و فقط همان را فیلم كنم؟ دوستان هم باید متوجه شوند كه میخواستهام تجربهای بكنم و مهندسی تازهای را در فیلم اجرا كنم. چرا این را نمیبینند؟ خب، بگویید او میخواسته تجربه كند. آن هم در برابر تماشاگری كه بعد از اپیزود دوم دست من برایش رو میشود و دیگر چیزی ندارم كه تماشاگر را با آن مشغول كنم. پس چرا مخاطب این فیلم را میبیند؟ بهخاطر بازیگران مشهور؟ یا بهخاطر اسم من؟ نمیگویم اینها نیست. اما همه ماجرا همین است؟ فیلمهایی نبودهاند كه با همین بازیگران كار كردهاند و تماشاگر فیلمهایشان را ندیده؟ شما اینها را به من بگویید تا من هم به بقیه بگویم. زمان فیلم «آژانس شیشهای» هم ماجرا اینطور بود. دوستان تكنیك فیلم را نمیدیدند و به جایش وارد حوزههای سیاسی میشدند. میگفتند قبلا «سیدنی لومت» آن را ساخته است. اما موضوع این بوده؟
قبول كنید كه شما هم در این قضیه بیتقصیر نبودید، آخر شما در جواب منتقدان كه از شباهت فیلمها پرسیده بودند، گفته بودید من آن فیلم را ندیدهام...
حاتمیكیا: نه نه. گفته بودم سالهاست این فیلم را ندیدهام. سال 62 رفیقی داشتم بهنام «امیراسكندر یكهتاز» كه فیلمبردار «روایت فتح» بود و بعدها شهید شد. ما این فیلم را با هم در ویدئو بتاماكس دیدیم. نشان به آن نشان كه زمان اذان شد و او به من گفت «حاتمیكیا، اذان مغرب را میگویند؛ فیلم را نگه دار تا نماز بخوانیم.» رفتیم نماز خواندیم و بعد ادامهاش را دیدیم. بعد از آن من دیگر فیلم را ندیدم. حرف من این است كه چرا جنبههای دیگر فیلم را نمیبینند. وقتی این اتفاق نیفتد، تماشاگر هم به نظر او توجهی نمیكند. الان همه شمشیر آخته كشیدهاند كه «دعوت» فیلم خوبی نیست. سوال من این است كه پس چرا فیلم دارد اینقدر خوب میفروشد؟ نمیشود گفت تماشاگرانی كه فیلم را میبینند آدمهای بیسوادی هستند. به خدا بین آنها آدمهای تحصیلكرده و روشنفكر پر است. هر كدام هم نظر خودشان را دارند. اما نقدها چه میگویند؟ به چیزهایی استناد میكنند كه از حوزه نقد خارج است. آقای «مصطفی جلالیفخر» كه هم دكتر است، هم روشنفكر و هم منتقد. نوشتهاند كه من عضو یك گروه عجیب و غریب و مخفیام و آقای «شمشیری» درباره آینده برایم پیشگویی میكند و ایده فیلم را ایشان به من داده است. واقعا نقاد باید اینطور باشد؟ برای همینهاست كه فكر میكنم جریان نقد متناقض است و صادق نیست. من فیلم «دعوت» را ساختهام و انشاءالله كتابش را هم چاپ میكنیم و میبینید كه چهقدر برایش زحمت كشیدهایم. حالا در نیامده؟ سر خون به میسلامت... اصلا اشكالی نیست، ولی من این راهها را رفتهام. این نبوده كه از جشنواره خارجی آمده باشم و به من فیلمنامهای داده باشند تا آن را بسازم. من كارهای خودم را كردم. اگر جواب نداد، بازهم خوب است. این شكستها خیلی برای ما خوب است. سالها پیش «احمد طالبینژاد» درباره من نوشت كه «حاتمیكیا باندارچوك ایران است.» یعنی من حزبیام و محكوم به شكستم. بعد هم گفت تو آدمهای شهر را نمیشناسی. در مورد فیلم «به نام پدر» هم همین بحثها بود. «به نام پدر» فیلمی است كه من معتقدم بهغایت حرف روز بود. الان مگر حرف این موضوعات را نمیزنیم؟ كجای این حرف تازه نیست؟ قبل از «به نام پدر» كی من درباره گفتوگوی بین نسلها حرف زده بودم؟ اصلا چهكسی درباره این موضوع حرف زده بود كه من از او استفاده كرده باشم؟ اما دوستان اصلا اینچیزها را نمیبینند...
این اتفاق، بهنوعی در «موج مرده» هم افتاده بود. داستان آن فیلم درباره شكاف بین دو نسل و تفاوت عقایدشان بود...
حاتمیكیا: «موج مرده» ارتباط بین دو نسل را نشان میداد، اما اصلا اشارهای به گفتوگوی نسلها نمیكرد. آن زمان هم همه حرفها درباره بحثهای حاشیهای فیلم بود. من مدام در حال تجربهام. چرا كسی این را نمیبیند؟
مگر همه این تجربهها برای این نیست كه كارگردان به ژانر دلخواهش برسد؟ برای همین است كه میگویند ابراهیم حاتمیكیا بلد است فیلم جنگی بسازد و حتی اگر فیلم خوبی هم از آب درنیاید، حتما فیلم مهمی میشود. پس چه اتفاقی افتاده كه حاتمیكیا از تجربه موفقش دست كشیده و سراغ كارهایی آمده كه شاید توجه كسی را جلب نكند؟
حاتمیكیا: این تحلیلی است كه میشود درباره آن حرف زد. واقعیتش این است كه من انتظار دارم این اتفاق را دوستان منتقد تحلیل كنند. توضیحشان هم به حرفهای حاشیهای برنگردد. بابت نپرداختن به اینچیزهاست كه از شما دلخورم. بحث همین چیزهاست دیگر. سادهترین حرف این است كه بگوییم حاتمیكیا در افكار ایدئولوژیكش شكست خورده یا نه؛ اصلا «حك فیلم» را راه انداخته. من انتظار دارم كه بیایند و این موضوع را تحلیل كنند...
سوال این است؛ حاتمیكیا نمیخواهد فیلم جنگی بسازد یا اینكه شرایط ساخت فیلم جنگی برایش فراهم نمیشود و اجازه نمیدهند او كار خودش را بكند؟
حاتمیكیا: همه اینها هست؛ مثل همه دلایلی كه باعث شده شما الان در این روزنامه باشید و قبل از آن جای دیگری بودهاید. مثل همه این جریاناتی كه الان در جامعه ما هست...
شما زمانی به جنگ پرداختید و فیلمهای جنگی ساختید كه جنگ، موضوع اصلی جامعه بود. بعد هم سراغ حاشیههای جنگ و تاثیر آن رفتید. اما حالا به نظر میرسد میخواهید صرفا به جامعه و آدمهایش بپردازید. با توجه به «دعوت» قصدتان ماندن در شهر و پرداختن به موضوعات شهری است؟ میخواهید درباره نسلی كه در زمان جنگ كودك بودهاند فیلم بسازید یا در فیلمهای بعدی ماجراهای دیگری را دنبال میكنید؟
حاتمیكیا: ببینید؛ اصلا پروتكل از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. من هیچوقت در انبار خانهام، یا در كامپیوترم، فیلمنامه آماده و ساختهنشدهای ندارم. من فیلمهایم را با توجه به مسائل جامعه میسازم، با توجه به مسئلهای كه در جامعه رخ میدهد. هیچوقت فیلمنامهای نداشتهام كه بعد از ساخت فیلمی دنبال ساخت آن یكی باشم. دلیلش هم این است كه من خودم را از این زاویه فیلمساز حرفهای نمیدانم كه كارش فیلمسازی است. فیلمسازی من با توجه به زمان پیش میرود؛ یعنی باید در زمان احساس نیاز بكنم. خب، الان احساس كردهام كه باید به موضوع سقط جنین بپردازم. خیلیها به من گفتهاند تو چرا سراغ این موضوع رفتهای؟ چرا نباید از این فیلمها بسازم؟ زمان فیلمبرداری «برج مینو» ما در آبادان بودیم و یكی از دوستان با ما همكاری نكرد و برای تجهیزات خیلی اذیتمان كرد. بعدها در یك افطاری او را دیدم و خواستم از او گلایه كنم كه به من گفت فعلا حرفش را نزن. الان یك امضا برای بچهام به من بده بعدا در مورد آن حرف میزنیم. من به او گفتم «ببین، من تا خانه تو هم رفتهام. در زندگی تو هستم پس چرا با من اینطور رفتار میكنید؟» الان هم همین را میگویم. سقط جنین موضوعی بود كه توجه من را جلب كرد...
ایده اولیه این فیلم از كجا آمد؟ از خبرها یا مشاهدات عینی؟
حاتمیكیا: انواع حرفها و بحثها را شنیدم. بحثی كه من اینروزها میبینم در پستوی خانهها جریان دارد، همین سقط جنین است؛ آن هم از زاویه اخلاقی و مذهبیاش. اینكه حق داریم این كار را بكنیم یا نه. بعد كه آمدیم و تحقیق كردیم، دیدیم چقدر نظرات مختلف درباره آن وجود دارد. به عدد آدمها موافق و مخالف سقط جنین وجود دارد. از آنطرف میبینم حتی در آمریكا یكی از مولفههایی كه «جورج بوش» به خاطر آن رای آورده، همین مخالفت با سقط جنین است. الان خانم «سارا پیلن» هم این نظر را مطرح میكند و مخالف سقط جنین است. پس این یك مسئله جدی است و دلم میخواهد درباره آن حرف بزنم و خودم را صاحب حق میدانم كه به آن بپردازم. آماری كه در این مورد وجود دارد، غمانگیز است. یعنی اگر یك روز ببینم سطل زباله محلهها پر از مواد غذایی است و درباره این موضوع فیلم بسازم، سقوط كردهام؟ تا دیروز دلم میخواست از جنگ بگویم و حالا میخواهم از سقط جنین بگویم. به بحث ازدواج نگاه كنید. خیلی درباره آن حرف زدهاند اما انگار بحرانی است كه دارد بر سر جامعه كوبیده میشود. ماجراهایی كه درباره صیغه، ازدواج دوم و... وجود دارد از دل همین بحثها بیرون میآید. خب ما باید از زاویهای وارد این ماجرا شویم كه نگاه مناسبی به مخاطب بدهیم. من حق دارم در 47 سالگی وارد این موضوعات بشوم. زمان جنگ گفته بودم «اگر فیلم دیگری غیر از جنگ بهنام حاتمیكیا به لابراتوار آمد، شما از طرف من اجازه دارید كه آنرا بسوزانید؛ چون فیلم من نیست.» من پای این جمله 20 سال ایستادهام. كافی نیست؟ آنها كه پای حرفشان میمانند چند سال ایستادگی میكنند؟ من دو دهه ایستادهام. در این مدت یك نسل شكل گرفته است. پس حق دارم بگویم تا الان داشتم از این اتفاقات میگفتم و حالا سرم را قدری چرخاندهام آنطرف. تحملنكردن این چیزها برای من عجیب است. این موضوع در همه خانوادهها هست. بد یا خوبش هم مسئله دیگری است.
روند آفرینش «دعوت» از داستان شروع شد یا تحقیق؟
حاتمیكیا: از تحقیق. خانم «رویا كریمیمجد» به كار دعوت شد و به او گفتیم گروه تحقیقی تشكیل دهد. قرار شد آنها در حوزههای اجتماعی و قضایی و... وارد بشوند و ما ببینیم به چه چیزهایی میرسیم. مطالب مفصلی گیرمان آمد. در طول شش ماه نشستیم و این اطلاعات را با هم مرور كردیم. كاری كه الان هم به نحوی درباره پروژه تازهام انجام میدهم. كمكم این بحثها رنگ گرفت و ما متوجه شدیم كه چهقدر ماجرا حساس و ظریف و عمیق است. ما آرامآرام رسیدیم به اینكه موضوع خیلی حساستر از آن چیزی است كه فكر میكردهایم. طیفهای مختلف را پیدا كردیم و به چیزهای تازهای رسیدیم. بر اساس آن به ساختمانی برای فیلمنامه رسیدیم كه بر اساس 10 نفر شكل گرفت. كسانی كه هر كدام به دلایلی تصمیم گرفته بودند بچهشان را سقط كنند.
پس نقطه شروع همه اپیزودهای فیلم داستانهای واقعی است...
حاتمیكیا: مایههایی از این داستانهای واقعی دارند، ولی هیچكدام مشخصا از روی واقعیت الگوبرداری نشدهاند.
*masi- Admin
- تعداد پستها : 445
Age : 48
Registration date : 2008-05-02
- مساهمة رقم 31
رد: ابراهيم حاتمي کيا
پس فقط ایدهها واقعی بودهاند.
حاتمیكیا: تقریبا. مثلا در مورد خانمهایی كه در سنین بالا باردار میشوند، انواع مختلفی وجود داشت، یا خانمهایی كه میخواستند برای ادامه تحصیل به خارج بروند و به ماجرای بارداری برخورده بودند. خانم «یثربی» بعدا مسئله بازیگران را هم مطرح كردند. آنها در فیلم بهعنوان كسانی مطرح شدند كه شغل گرفتارشان میكند. من روزی كه خانم یثربی را دعوت كردم به اینجا بیایند، میدانستم كه فضای قصه فیلم زنانه است و من باید از كسی كمك میگرفتم. آقای «محمد حاتمی» بانی خیر شد و خانم «یثربی» را به من معرفی كرد. در انتهای جلسه آشنایی من حس كردم باید قلم را به ایشان بدهم تا داستانها را بنویسند. البته من از ابتدا به ساختار رسیده بودم و میخواستم یك فیلم با چند داستان بسازم. همان موقع برایم روشن بود كه نمیخواهم فیلم به یك بهانه محدود شود. میخواستم كاری بكنم كه به همه اینها اشارهای شده باشد. در نمونههای فرنگی هم این نوع كار وجود دارد. فیلمی كه خیلی دوستش دارم «تصادف» است. هر جوری خواستیم به آن ساختمان نزدیك شویم و داستانها در هم تنیده شوند، دیدیم كه بدنه داستانها اجازه نمیدهد این اتفاق بیفتد. اگر هم میخواستیم از این لوسبازیها در بیاوریم كه تنه این آدم به آن یكی بخورد و در یك قاب كنار هم باشند و... كار آنطوری كه میخواستیم نمیشد و به این میرسید كه این كارها یعنی چه.
و به جایش آزمایشگاه و سونوگرافی و خانم دكتری را گذاشتید كه كارش ظاهرا سقط جنین است...
حاتمیكیا: پیش خودم گفتم قصه یكی بود یكی نبود بگویم؛ قصه آزمایشگاهی كه هزار نفر وارد آن میشوند و ما فقط درباره شش هفت نفر از آنها حرف میزنیم.
خانم یثربی شما وقتی وارد این پروژه شدید، صرفا با تحقیقها طرف بودید یا چیزی از ویژگی شخصیتها و داستانشان هم آماده شده بود؟
چیستا یثربی: یكسری تحقیقات آماده بود كه به شكل سیدی به من دادند، بهعلاوه تحقیقات میدانی و محیطی. مثلا به اتاق سونوگرافی رفته بودند و از آنهایی كه حتی نمیخواستند بچهشان را سقط كنند و خوشحال بودند، فیلم گرفته بودند. این فیلمها و طرحهایی را كه آماده شده بود، به من نشان دادند. یكی از آنها مثلا اینطور بود كه «سیده خانم، زنی میانسال است كه در این سن باردار شده و مخالفانش بچههایش هستند.» آن طرحهای اولیه شش هفت خطی بودند، ولی بعد دیدم اتودهایی هم براساس آن زدهاند. هرچند آقای حاتمیكیا به من گفتند كه هر كدام از آنها را كه به دلم مینشیند و میشود در مدیوم سینما روی آنها كار كرد انتخاب كنم. خب، من بهخاطر كار روانشناسی و مشاوره، با خیلی از خانمها در ارتباط بودم و مشكلات آنها را میدانستم. برای همین لازم نبود زیاد تحقیق كنم. از طرف دیگر، به جنبههای سینمایی طرحها و آدمها نگاه كردم و سعی كردم آنهایی را كه مناسبتر است انتخاب كنم. ما حدود دو ماه روی این طرحها كار كردیم كه كدام طرح جای كار دارد و كدامیكی ندارد و كدامیكی نیاز به اصلاح دارد. هر كدام پیشنهادهایی برای قصهها داشتیم. مثلا من گفتم چرا «بهار» باید آرایشگر باشد؟ او یك زن صیغهای است كه میتواند روی پای خودش بایستد و مترجم باشد و آپارتمان مستقلی هم داشته باشد. بهجای این كمبود مالی، عشق وجود داشته باشد.
این تكهتكهبودن داستانها (به قول والتر بنیامین) گاهی از خود اثر فراتر میرود و اهمیتی چندبرابر موضوع پیدا میكند. این تكهتكهشدن داستانها در «دعوت» آگاهانه انجام شده و قرار بوده تكهتكهبودن جامعه امروز را نشان دهد یا اینكه قرار بوده صرفا ساختار اپیزودیك باشد و چند نوع از یك اتفاق را نشان دهد؟
یثربی: من از زمانی كه وارد ماجرا شدم این ساختار اپیزودیك قطعی شده بود. الان آقای حاتمیكیا فیلم «تصادف» را مثال زدند. یادم میآید آن زمان میگفتند نگاه همدلانه و غمخوارانه به انسانها را دوست دارند. خب، قرار بود موقعیت چند زن را نشان دهیم و باید ممیزی را هم در نظر میگرفتیم. البته از آنجایی كه من داستان كوتاه و نمایشنامههای كوتاه مینویسم، از این طرح استقبال كردم. فكر میكنم در حالت اپیزودیك دست سازنده كار برای نمایش موقعیتهای مختلف باز است. بعضی به من ایراد میگیرند كه چرا این زنان شخصیتپردازی ندارند، اما اگر دقت كنید آنها شخصیتهای آشنایی هستند. تازه ما دغدغه شخصیتپردازی هم نداشتیم. بیشتر هدف ما نمایش موقعیتهای خاصی بود كه میخواستیم تماشاگر با آن روبهرو شود.
پایان همه این داستانها به یك نتیجه میرسند. چرا همه آنها به یك نوع رستگاری میرسند؟ چرا پایانبندی هر داستانی با داستان دیگر فرق نمیكرد؟ به هر حال شخصیتها كه كاملا با هم متفاوت بودند و موقعیتهای خاص خودشان را هم داشتند.
یثربی: این به نگاه سازندگان فیلم برمیگردد. من معتقد بودم كه باید تا جایی كه میشود بچهها را سقط نكرد. بعدها دیدم نظر آقای حاتمیكیا هم همین بوده است. این نگهداشتن بچهها دغدغه فیلمساز بود. ایشان نیامده فیلمی بسازد كه بحران اجتماعی را نشان دهد و پایانش را هم باز بگذارد. این نگاه تقدیسی به نوزاد در فیلم كاملا وجود دارد. كسی به من میگفت «اگر خانم بنیاعتماد، یا آقای مهرجویی درباره این موضوع فیلمی میساخت، نتیجه چیز دیگری میشد.» من هم گفتم «قطعا همینطور است.» به تعداد آدمها نظر وجود دارد و هر كدام با دیدگاه خودشان فیلم میسازند. بههرحال، هر فیلمسازی یك پیش زمینه هم دارد. خانم «خیراندیش» وقتی داستان را خواند گفت «اَهاَه. یثربی. همه اینها باید بچه به دنیا بیاورند؟» اما الان نظرشان چهقدر تغییر كرده است. نمیگویم فیلم باعث این تغییر شده، اما خودشان میگویند به این فكر افتادهام كه اینقدر قطعی حرف نزنم و نظر ندهم. خانم «خیراندیش» حتی به من میگفتند فیلمی قدیمی هست كه در آن هم چند زن بچهشان را نگه میدارند و چند نفری هم سقط میكنند. خب، آن فیلم محصول نگاه آن فیلمساز است. یادم میآید آقای حاتمیكیا حتی برای اینكه نگویند همه این تصمیمگیریها به یك نوع نگاه دینی برمیگردد ارجاعات مذهبی داستان را هم حذف كرد. من فكر میكنم این به سلیقه ما برمیگردد تا كسانی را انتخاب كنیم كه میتوانستند در شرایط بهخصوصی بچههایشان را سقط كنند، اما این كار را نكردند.
مردهای فیلم، اساسا، شخصیتهای كمرنگی هستند. شوهری كه در اپیزود اول میبینیم، شخصیت فعالی نیست. حتی شوهر سیدهخانم هم نقش چندان در داستان ندارد. بهترین شخصیت مرد، از لحاظ كاركرد درام، قاعدتا، همسر «بهار» است كه «فرهاد قائمیان» نقشش را بازی میكند. ولی باقی شخصیتها خیلی در سایه قرار گرفتهاند. نمیشد كاركرد بهتر و پررنگتری داشته باشند؟
یثربی: چه بخواهیم و چه نخواهیم، این فیلم داستان زنهاست و واقعیت این است كه آنها تصمیم میگیرند بچههایشان را نگه دارند، یا سقط كنند. من اصلا قبول ندارم كه میشود زنی را به زور مجبور به سقط جنین كرد. معتقدم زنی كه بخواهد سقط جنین بكند، كار خودش را میكند و اگر هم نخواهد، آن كار را انجام نمیدهد. ما از اول میدانستیم مردهای این فیلم در سایهاند. مردها هستند و حضور دارند تا زنها خودشان را نشان بدهند. بازیگران مردی هم كه میآوردیم ابتدا جا میخوردند. من چهره آقای «امكانیان» را یادم نمیرود كه چهقدر ذوق داشت در این فیلم بازی كند یا «بهرام رادان» را. یادم میآید «رادان» جمله جالبی به من گفت. او گفت «ببینید؛ نقش هر كدام از این زنها را به من بدهید بازی میكنم. مردها كه در این فیلم جایی ندارند.» در مورد اپیزود «بهار» كه گفتید خوب است، باید بگویم آن داستان نسبت به كل فیلم متفاوت بود. این اپیزود درباره عشق بود و آقای حاتمیكیا از همان ابتدا میگفتند تنها مردی كه قرار است بیشتر دیده شود، بازیگر نقش شوهر «بهار» است.
حاتمیكیا: من تصویرهای دیگری هم داشتم كه البته چندتایی از آنها در فیلم نماند. قرار بود خوابهای این زنان را هم در فیلم ببینیم. در همه این صحنهها مردها دارند خُرخُر میكنند كه یعنی در خواب عمیقند. تنها همین اپیزود آخر است كه در آن مرد راحت نمیخوابد. چندتایی از آن صحنهها در فیلم هست. مثل اپیزود خانم «خیراندیش» یا اپیزود اول. این صحنهها را بیشتر گذاشته بودیم برای اینكه موقعیت زنان را نشان دهیم. واقعیتش این است كه ما از ابتدا میدانستیم، فیلم زنانه است. یكی از بحثهایی كه من این روزها شنیدهام، این است كه چطور حاتمیكیا توانسته این زبان زنانه را در فیلمش بگنجاند. لحن زنانهای فیلم وجود دارد و شكل آن فیلمهایی نیست كه مردها در مقابل زنها كوبیده شوند. من در فیلمم مردها را نمیكوبم؛ چون موقعیت مردهای فیلم من نسبت به زنهای فیلم آنقدر فعال نیست كه بخواهم دربارهشان اظهارنظر كنم...
اما انگار همیشه مقصرند كه بچهای میخواهد به دنیا بیاید و زن علاقهای به بچه نشان نمیدهد؛ درحالیكه آنها عاشق و شیفته بچه هستند...
حاتمیكیا: فقط در دو اپیزود اینطور است كه كنار هم قرار گرفتهاند.
یثربی: این البته بین زنها رایج است كه میگویند تقصیر شوهرم بود.
حاتمیكیا: من هم به این چیزی كه ایشان میگویند اعتقاد داشتم.
حاتمیكیا: تقریبا. مثلا در مورد خانمهایی كه در سنین بالا باردار میشوند، انواع مختلفی وجود داشت، یا خانمهایی كه میخواستند برای ادامه تحصیل به خارج بروند و به ماجرای بارداری برخورده بودند. خانم «یثربی» بعدا مسئله بازیگران را هم مطرح كردند. آنها در فیلم بهعنوان كسانی مطرح شدند كه شغل گرفتارشان میكند. من روزی كه خانم یثربی را دعوت كردم به اینجا بیایند، میدانستم كه فضای قصه فیلم زنانه است و من باید از كسی كمك میگرفتم. آقای «محمد حاتمی» بانی خیر شد و خانم «یثربی» را به من معرفی كرد. در انتهای جلسه آشنایی من حس كردم باید قلم را به ایشان بدهم تا داستانها را بنویسند. البته من از ابتدا به ساختار رسیده بودم و میخواستم یك فیلم با چند داستان بسازم. همان موقع برایم روشن بود كه نمیخواهم فیلم به یك بهانه محدود شود. میخواستم كاری بكنم كه به همه اینها اشارهای شده باشد. در نمونههای فرنگی هم این نوع كار وجود دارد. فیلمی كه خیلی دوستش دارم «تصادف» است. هر جوری خواستیم به آن ساختمان نزدیك شویم و داستانها در هم تنیده شوند، دیدیم كه بدنه داستانها اجازه نمیدهد این اتفاق بیفتد. اگر هم میخواستیم از این لوسبازیها در بیاوریم كه تنه این آدم به آن یكی بخورد و در یك قاب كنار هم باشند و... كار آنطوری كه میخواستیم نمیشد و به این میرسید كه این كارها یعنی چه.
و به جایش آزمایشگاه و سونوگرافی و خانم دكتری را گذاشتید كه كارش ظاهرا سقط جنین است...
حاتمیكیا: پیش خودم گفتم قصه یكی بود یكی نبود بگویم؛ قصه آزمایشگاهی كه هزار نفر وارد آن میشوند و ما فقط درباره شش هفت نفر از آنها حرف میزنیم.
خانم یثربی شما وقتی وارد این پروژه شدید، صرفا با تحقیقها طرف بودید یا چیزی از ویژگی شخصیتها و داستانشان هم آماده شده بود؟
چیستا یثربی: یكسری تحقیقات آماده بود كه به شكل سیدی به من دادند، بهعلاوه تحقیقات میدانی و محیطی. مثلا به اتاق سونوگرافی رفته بودند و از آنهایی كه حتی نمیخواستند بچهشان را سقط كنند و خوشحال بودند، فیلم گرفته بودند. این فیلمها و طرحهایی را كه آماده شده بود، به من نشان دادند. یكی از آنها مثلا اینطور بود كه «سیده خانم، زنی میانسال است كه در این سن باردار شده و مخالفانش بچههایش هستند.» آن طرحهای اولیه شش هفت خطی بودند، ولی بعد دیدم اتودهایی هم براساس آن زدهاند. هرچند آقای حاتمیكیا به من گفتند كه هر كدام از آنها را كه به دلم مینشیند و میشود در مدیوم سینما روی آنها كار كرد انتخاب كنم. خب، من بهخاطر كار روانشناسی و مشاوره، با خیلی از خانمها در ارتباط بودم و مشكلات آنها را میدانستم. برای همین لازم نبود زیاد تحقیق كنم. از طرف دیگر، به جنبههای سینمایی طرحها و آدمها نگاه كردم و سعی كردم آنهایی را كه مناسبتر است انتخاب كنم. ما حدود دو ماه روی این طرحها كار كردیم كه كدام طرح جای كار دارد و كدامیكی ندارد و كدامیكی نیاز به اصلاح دارد. هر كدام پیشنهادهایی برای قصهها داشتیم. مثلا من گفتم چرا «بهار» باید آرایشگر باشد؟ او یك زن صیغهای است كه میتواند روی پای خودش بایستد و مترجم باشد و آپارتمان مستقلی هم داشته باشد. بهجای این كمبود مالی، عشق وجود داشته باشد.
این تكهتكهبودن داستانها (به قول والتر بنیامین) گاهی از خود اثر فراتر میرود و اهمیتی چندبرابر موضوع پیدا میكند. این تكهتكهشدن داستانها در «دعوت» آگاهانه انجام شده و قرار بوده تكهتكهبودن جامعه امروز را نشان دهد یا اینكه قرار بوده صرفا ساختار اپیزودیك باشد و چند نوع از یك اتفاق را نشان دهد؟
یثربی: من از زمانی كه وارد ماجرا شدم این ساختار اپیزودیك قطعی شده بود. الان آقای حاتمیكیا فیلم «تصادف» را مثال زدند. یادم میآید آن زمان میگفتند نگاه همدلانه و غمخوارانه به انسانها را دوست دارند. خب، قرار بود موقعیت چند زن را نشان دهیم و باید ممیزی را هم در نظر میگرفتیم. البته از آنجایی كه من داستان كوتاه و نمایشنامههای كوتاه مینویسم، از این طرح استقبال كردم. فكر میكنم در حالت اپیزودیك دست سازنده كار برای نمایش موقعیتهای مختلف باز است. بعضی به من ایراد میگیرند كه چرا این زنان شخصیتپردازی ندارند، اما اگر دقت كنید آنها شخصیتهای آشنایی هستند. تازه ما دغدغه شخصیتپردازی هم نداشتیم. بیشتر هدف ما نمایش موقعیتهای خاصی بود كه میخواستیم تماشاگر با آن روبهرو شود.
پایان همه این داستانها به یك نتیجه میرسند. چرا همه آنها به یك نوع رستگاری میرسند؟ چرا پایانبندی هر داستانی با داستان دیگر فرق نمیكرد؟ به هر حال شخصیتها كه كاملا با هم متفاوت بودند و موقعیتهای خاص خودشان را هم داشتند.
یثربی: این به نگاه سازندگان فیلم برمیگردد. من معتقد بودم كه باید تا جایی كه میشود بچهها را سقط نكرد. بعدها دیدم نظر آقای حاتمیكیا هم همین بوده است. این نگهداشتن بچهها دغدغه فیلمساز بود. ایشان نیامده فیلمی بسازد كه بحران اجتماعی را نشان دهد و پایانش را هم باز بگذارد. این نگاه تقدیسی به نوزاد در فیلم كاملا وجود دارد. كسی به من میگفت «اگر خانم بنیاعتماد، یا آقای مهرجویی درباره این موضوع فیلمی میساخت، نتیجه چیز دیگری میشد.» من هم گفتم «قطعا همینطور است.» به تعداد آدمها نظر وجود دارد و هر كدام با دیدگاه خودشان فیلم میسازند. بههرحال، هر فیلمسازی یك پیش زمینه هم دارد. خانم «خیراندیش» وقتی داستان را خواند گفت «اَهاَه. یثربی. همه اینها باید بچه به دنیا بیاورند؟» اما الان نظرشان چهقدر تغییر كرده است. نمیگویم فیلم باعث این تغییر شده، اما خودشان میگویند به این فكر افتادهام كه اینقدر قطعی حرف نزنم و نظر ندهم. خانم «خیراندیش» حتی به من میگفتند فیلمی قدیمی هست كه در آن هم چند زن بچهشان را نگه میدارند و چند نفری هم سقط میكنند. خب، آن فیلم محصول نگاه آن فیلمساز است. یادم میآید آقای حاتمیكیا حتی برای اینكه نگویند همه این تصمیمگیریها به یك نوع نگاه دینی برمیگردد ارجاعات مذهبی داستان را هم حذف كرد. من فكر میكنم این به سلیقه ما برمیگردد تا كسانی را انتخاب كنیم كه میتوانستند در شرایط بهخصوصی بچههایشان را سقط كنند، اما این كار را نكردند.
مردهای فیلم، اساسا، شخصیتهای كمرنگی هستند. شوهری كه در اپیزود اول میبینیم، شخصیت فعالی نیست. حتی شوهر سیدهخانم هم نقش چندان در داستان ندارد. بهترین شخصیت مرد، از لحاظ كاركرد درام، قاعدتا، همسر «بهار» است كه «فرهاد قائمیان» نقشش را بازی میكند. ولی باقی شخصیتها خیلی در سایه قرار گرفتهاند. نمیشد كاركرد بهتر و پررنگتری داشته باشند؟
یثربی: چه بخواهیم و چه نخواهیم، این فیلم داستان زنهاست و واقعیت این است كه آنها تصمیم میگیرند بچههایشان را نگه دارند، یا سقط كنند. من اصلا قبول ندارم كه میشود زنی را به زور مجبور به سقط جنین كرد. معتقدم زنی كه بخواهد سقط جنین بكند، كار خودش را میكند و اگر هم نخواهد، آن كار را انجام نمیدهد. ما از اول میدانستیم مردهای این فیلم در سایهاند. مردها هستند و حضور دارند تا زنها خودشان را نشان بدهند. بازیگران مردی هم كه میآوردیم ابتدا جا میخوردند. من چهره آقای «امكانیان» را یادم نمیرود كه چهقدر ذوق داشت در این فیلم بازی كند یا «بهرام رادان» را. یادم میآید «رادان» جمله جالبی به من گفت. او گفت «ببینید؛ نقش هر كدام از این زنها را به من بدهید بازی میكنم. مردها كه در این فیلم جایی ندارند.» در مورد اپیزود «بهار» كه گفتید خوب است، باید بگویم آن داستان نسبت به كل فیلم متفاوت بود. این اپیزود درباره عشق بود و آقای حاتمیكیا از همان ابتدا میگفتند تنها مردی كه قرار است بیشتر دیده شود، بازیگر نقش شوهر «بهار» است.
حاتمیكیا: من تصویرهای دیگری هم داشتم كه البته چندتایی از آنها در فیلم نماند. قرار بود خوابهای این زنان را هم در فیلم ببینیم. در همه این صحنهها مردها دارند خُرخُر میكنند كه یعنی در خواب عمیقند. تنها همین اپیزود آخر است كه در آن مرد راحت نمیخوابد. چندتایی از آن صحنهها در فیلم هست. مثل اپیزود خانم «خیراندیش» یا اپیزود اول. این صحنهها را بیشتر گذاشته بودیم برای اینكه موقعیت زنان را نشان دهیم. واقعیتش این است كه ما از ابتدا میدانستیم، فیلم زنانه است. یكی از بحثهایی كه من این روزها شنیدهام، این است كه چطور حاتمیكیا توانسته این زبان زنانه را در فیلمش بگنجاند. لحن زنانهای فیلم وجود دارد و شكل آن فیلمهایی نیست كه مردها در مقابل زنها كوبیده شوند. من در فیلمم مردها را نمیكوبم؛ چون موقعیت مردهای فیلم من نسبت به زنهای فیلم آنقدر فعال نیست كه بخواهم دربارهشان اظهارنظر كنم...
اما انگار همیشه مقصرند كه بچهای میخواهد به دنیا بیاید و زن علاقهای به بچه نشان نمیدهد؛ درحالیكه آنها عاشق و شیفته بچه هستند...
حاتمیكیا: فقط در دو اپیزود اینطور است كه كنار هم قرار گرفتهاند.
یثربی: این البته بین زنها رایج است كه میگویند تقصیر شوهرم بود.
حاتمیكیا: من هم به این چیزی كه ایشان میگویند اعتقاد داشتم.
*masi- Admin
- تعداد پستها : 445
Age : 48
Registration date : 2008-05-02
- مساهمة رقم 32
رد: ابراهيم حاتمي کيا
ترتیب اپیزودها از اول همینطور بود؟ یعنی قرار بود فیلم با یك داستان عاشقانه تمام شود؟
حاتمیكیا: نه، ما قاعدهای برای این كار نداشتیم. همینجا در دفتر «حك فیلم»، دوبار تماشاگران عادی را دعوت كردیم و فیلم را به آنها نشان دادیم. فیلم الان پایان مشخصی ندارد و اعتراف میكنم دوست نداشتم فیلمم پایان روشنفكری و بهاصطلاح باز داشته باشد، ولی چون میخواستم بگویم این داستانها ادامه دارند و زنگهای تلفن برای آدمهای دیگر هم به صدا درخواهد آمد، ساختار خاصی را در نظر گرفتم. اول قرار بود فیلم انتهایی داشته باشد و فیلمبرداریاش هم كردیم و اتفاقا خیلی هم زیبا از كار درآمد. در آن پایان كودكی بهدنیا میآمد. در نمایشهای آزمایشی هم این پایان وجود داشت. اما راستش اگر این كار را میكردم، خیال مردم را راحت كرده بودم. پایان فیلمهای من همیشه خوب است و من پایان فیلمهایم را با قدرت تمام میكنم و داستان را رها نمیكنم. اما اینبار بین اینكه چنین اپیزود و پایانی را بگذارم یا نه، گیر كردم. بعد دیدم نباید این كار را بكنم. ولی در مورد تقدم و تاخر بخشهای دیگر تنها هدف ایجاد كشش و انرژی بود. یكی، دوبار اینها را تغییر دادیم و جوابهای مختلفی گرفتیم تا به این شكل فعلی رسیدیم.
از همان شروع كار، «دعوت» حاشیههای زیادی داشت؛ مثلا اینكه چرا «مهناز افشار» یا «محمدرضا گلزار» قرار است در فیلمی از حاتمیكیا بازی كنند و حتی دعوایی اینترنتی هم شروع شد. البته همه آن اسامی به فیلم راه پیدا نكردند، اما این بازیگران چطور انتخاب شدند؟ «مهناز افشار» چطور سر از سینمای حاتمیكیا درآورد؟
حاتمیكیا: من آن زمان لذت میبردم كه جوانها اینقدر با هم بحث میكنند. اگر دیگران در این مورد حرفی میزدند، زیاد مسئلهام نبود. اما چون جوانها وارد شده بودند ماجرا برایم مهم شده بود. من همه این نظرها را به خود فیلم ارجاع میدادم كه بگذارید فیلم بیاید و بعد ببینید من حق داشتهام از آن بازیگرها استفاده كنم یا نه. بهزعم خودم این تركیب بازیگران باید رخ میداد. خانم «افشار» برای نقش سوپراستار اپیزود اول، درست انتخاب شده و سر جایش هم ایستاده. همانطور كه خودم در جای خودم در فیلم ایستادهام. برای نقش آن كارگردان هم كلی بازیگر آمد، اما فكر كردم انتخاب هر كدام از آنها خودش ارجاعی به چیزهای دیگری است. برای همین خودم فیلم بازی كردم.
این دومین باری است كه جلوی دوربین بازی میكنید...
حاتمیكیا: بله، اما اینبار ارادی بود. دفعه قبل بازیگر نقش نیامد و من مجبور شدم بازی كنم. اما اینبار آگاهانه بازی كردم. یكی هم نوشته بود بدترین بازیگر فیلم خود حاتمیكیاست. راست هم میگوید. برای همین هم من در لانگشات هستم. اما خانم «مهناز افشار»، گزینه خیلی هوشمندانهای است كه راحت او را در نقش میپذیریم...
یثربی: مگر ما نمیگوییم تماشاگر باید بیاید و فیلم را ببیند؟ پس چرا ستارهای نباید در فیلم باشد؟ من الان میخواهم نمایشی را با دانشجوهایم اجرا كنم، میدانم كسی برای تماشا نمیآید. ولی وقتی چند اسم در كار باشد، سالن پر میشود. مخاطب قبل از هر چیز به اسمها نگاه میكند. بازیگرها مثل جلد كتابها میمانند كه هرچقدر زیباتر باشند بیشتر جلب توجه میكنند. ما از اول میخواستیم جوانها و خانوادهها بیاید و فیلم را ببینند. بعد گفتیم خب، این چه كاری است كه برویم یك بازیگر نهچندان حرفهای را بیاوریم و كلی با او كار كنیم تا در نهایت ادای سوپراستارها را در بیاورد؟ میرویم خود سوپراستار را میآوریم. ما باید به بضاعت سینمای ایران هم نگاه كنیم. درست است كه اسم خود آقای حاتمیكیا اعتبار یك اثر است، اما برای نسل جدید كافی نیست. او میگوید چه كسی در این فیلم بازی میكند؟ تازه وقتی این بازیگرها خیلی خوبند، چرا ازشان استفاده نكنیم؟ اصلا چه اشكالی دارد بازیگرانی كه مردم دوستشان دارند در این فیلم حاضر باشند؟ همه آنها دارند خوب كار میكنند. مهناز افشار میگفت من این همه سال است كه دارم فیلم كار میكنم، اما فقط سه سال است كه خودم را بازیگر میدانم.
حاتمیكیا: واقعا هم همینطور است. من تماشاگر را میخواهم كه به سینما بیاید. من به آنها تكیه دادهام. این دعوای قدیمی من است با دوستان كه سینما برای سینماست یا سینما برای چیزهای دیگر. خیلیها هم بهخاطر این طرز فكر با من میانه خوبی ندارند. برای من مهم بود كه زوج جوانی وارد سینما بشوند و فیلم من را ببینند.
شما حتی زمانی كه فیلم « روبان قرمز» را هم ساختید، دستكم دو بازیگر مشهور در آن بازی كردند...
حاتمیكیا: خدا خیرتان بدهد. برای من هم این فیلم «دعوت» تجربه خیلی خوبی بود. من خودم ذهنیتی نسبت به «مهناز افشار» داشتم و فكر میكردم كه اینها برای نقش نمیجنگند و زحمت نمیكشند، اما خانم «افشار» در سرمای زمستان، وقتی گازها هم قطع شده بودند ده دوازده ساعتی در آب مینشستند تا ما انواع پلانها را بگیریم.
قضیه آن فیلمی كه مدام در آن اپیزود میبینیم و هربار در فضایی میگذرد كه ربطی به فضای قبلی ندارد چیست؟
حاتمیكیا: خب، تصور كنید من دارم پنج قصه میگویم كه هر كدام برای خودشان قالب مشخصی دارند. من باید برای یكی از اینها قصهای میساختم كه در دل خودش قصه دیگری دارد. چهقدر سختی كشیدیم كه این مسئله تماشاگر را گیج نكند. میخواستم حاشیهای ارائه كنم كه بحث زن، گرفتاری، محكومیت و... در آن باشد.
یثربی: میخواستیم براساس نمایشنامه «خرده جنایتهای زناشوهری» این كار را انجام دهیم. ولی فرصت این كار را نداشتیم... در مورد اپیزود «زینال» كه دیگر همهچیز بهسرعت انجام میشد...
در مورد آن اپیزود كه خیلی میشود حرف زد. اصلا نیازی نبود خانم «قاسمی» آن جملهها را در انتهای كار بگوید. چسباندن آن عكس روی دیوار و كنار عكسهای دیگر كافی بود...
یثربی: یعنی تماشاگر واقعا متوجه قضیه میشد؟
حاتمیكیا: جالب است. دیالوگهای آن صحنه مال جای دیگری است و چون بازیگر پشت به دوربین بود، از ترس اینكه مخاطب متوجه كار او نشود، آن را گذاشتم... سر مونتاژ هم این بحث بود كه آن را نگذاریم. ولی ترسیدم همان كسی كه به سینما میآید یكدفعه بگوید من نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.
حالا غیر از این، جنس بازیهای این اپیزود هم ایراد دارد. «فروتن» كه كاملا اغراقشده بازی میكند و با آن لهجه و گریم اصلا جذابیتی ندارد و خوب نیست.
حاتمیكیا: اینها تقصیر من است. مثل اتوبانی است كه اگر یك لحظه نپیچی به چپ، باید كل مسیر را بروی. ما تمرین را دیدیم و پسندیدیم كه آنها لری حرف بزنند.
فقط مسئله لهجه نیست...
حاتمیكیا: نه، فقط حرفزدن نیست؛ رفتار آنها هم لری شد. آنها اغراقشده بازی میكردند تا واقعی بهنظر برسند و از همانجا هم ما نمیتوانستیم به چپ و راست راهنما بزنیم. با این لهجه و رفتار، ما در اتوبانی افتاده بودیم كه كیف میكردیم چه سرعت خوبی داریم و چه سریع حركت میكنیم. سر میز مونتاژ متوجه شدم چه اتفاقی افتاده. حتی اصرار كردم كه این اپیزود را دوبله كنیم. آقای «فروتن» راضی شد، اما خانم «سحر جعفری جوزانی» دیگر تلفنها را جواب ندادند و راضی نشدند. ما این قضیه را زمان مونتاژ فهمیدیم. ولی كاری بود كه شده بود. آدرس از اول اشتباه بود. سرصحنه همه چیز خوب به نظر میآمد اما بعد نه. اینها چیزهایی است كه من میگویم گفتنش هیچ ایرادی ندارد و من هم قبول میكنم.
یثربی: قرار بود از آنها برای فیلم تست بگیرم. یكبار فارسی حرف زدند و یكبار هم لری. جادوی بازی اینجا تاثیرش گذاشت. نتیجه این شد كه وقتی فیلم را روی میز مونتاژ دیدیم، یكدفعه متوجه اتفاق شدیم.
حاتمیكیا: ما این لحظات را خُرد و ریزریز میدیدیم و همهچیز خوب بهنظر میرسید. من خیلی به این قصه امید داشتم و خیلی هم مورد علاقهام بود. مثل اپیزود «بهار». آن یكی به نتیجه رسید و این نه.
اتفاقا یكی از نكتههای قابل اشاره این است كه در اپیزود «بهار» شما به شخصیتها نزدیك میشوید و احساسات آنها را رو میكنید. شاید به همین دلیل هم این اپیزود، در مقایسه با اپیزودهای دیگر، بیشتر به دل مینشیند. چون در باقی قصهها شما راوی و ناظرید و چندان به شخصیتها نزدیك نمیشوید...
حاتمیكیا: من بلدم چهجوری نفس تماشاگر را 10 دقیقه در سینهاش حبس كنم. ادعای بیخود هم نمیكنم. عطف به گذشته میكنم. اما با تمام قوا اینبار سعی كردم فاصله بگیرم. هرجا جریان كار به این سمت آمد، جلویش را گرفتم. چون میخواستم بین تماشاگر و شخصیتها فاصلهگذاری به وجود بیاید. اما در قصه آخر، كل ماجرا رمانتیك بود. با این همه باز هم خیلی چیزها را درآوردیم.
یثربی: اساسا این نوع فیلمها به این فاصله نیاز دارند. نباید تماشاگر را درگیر شخصیتها كرد. چون آنها كوتاه میآیند و میروند
منبع:کارگزاران
حاتمیكیا: نه، ما قاعدهای برای این كار نداشتیم. همینجا در دفتر «حك فیلم»، دوبار تماشاگران عادی را دعوت كردیم و فیلم را به آنها نشان دادیم. فیلم الان پایان مشخصی ندارد و اعتراف میكنم دوست نداشتم فیلمم پایان روشنفكری و بهاصطلاح باز داشته باشد، ولی چون میخواستم بگویم این داستانها ادامه دارند و زنگهای تلفن برای آدمهای دیگر هم به صدا درخواهد آمد، ساختار خاصی را در نظر گرفتم. اول قرار بود فیلم انتهایی داشته باشد و فیلمبرداریاش هم كردیم و اتفاقا خیلی هم زیبا از كار درآمد. در آن پایان كودكی بهدنیا میآمد. در نمایشهای آزمایشی هم این پایان وجود داشت. اما راستش اگر این كار را میكردم، خیال مردم را راحت كرده بودم. پایان فیلمهای من همیشه خوب است و من پایان فیلمهایم را با قدرت تمام میكنم و داستان را رها نمیكنم. اما اینبار بین اینكه چنین اپیزود و پایانی را بگذارم یا نه، گیر كردم. بعد دیدم نباید این كار را بكنم. ولی در مورد تقدم و تاخر بخشهای دیگر تنها هدف ایجاد كشش و انرژی بود. یكی، دوبار اینها را تغییر دادیم و جوابهای مختلفی گرفتیم تا به این شكل فعلی رسیدیم.
از همان شروع كار، «دعوت» حاشیههای زیادی داشت؛ مثلا اینكه چرا «مهناز افشار» یا «محمدرضا گلزار» قرار است در فیلمی از حاتمیكیا بازی كنند و حتی دعوایی اینترنتی هم شروع شد. البته همه آن اسامی به فیلم راه پیدا نكردند، اما این بازیگران چطور انتخاب شدند؟ «مهناز افشار» چطور سر از سینمای حاتمیكیا درآورد؟
حاتمیكیا: من آن زمان لذت میبردم كه جوانها اینقدر با هم بحث میكنند. اگر دیگران در این مورد حرفی میزدند، زیاد مسئلهام نبود. اما چون جوانها وارد شده بودند ماجرا برایم مهم شده بود. من همه این نظرها را به خود فیلم ارجاع میدادم كه بگذارید فیلم بیاید و بعد ببینید من حق داشتهام از آن بازیگرها استفاده كنم یا نه. بهزعم خودم این تركیب بازیگران باید رخ میداد. خانم «افشار» برای نقش سوپراستار اپیزود اول، درست انتخاب شده و سر جایش هم ایستاده. همانطور كه خودم در جای خودم در فیلم ایستادهام. برای نقش آن كارگردان هم كلی بازیگر آمد، اما فكر كردم انتخاب هر كدام از آنها خودش ارجاعی به چیزهای دیگری است. برای همین خودم فیلم بازی كردم.
این دومین باری است كه جلوی دوربین بازی میكنید...
حاتمیكیا: بله، اما اینبار ارادی بود. دفعه قبل بازیگر نقش نیامد و من مجبور شدم بازی كنم. اما اینبار آگاهانه بازی كردم. یكی هم نوشته بود بدترین بازیگر فیلم خود حاتمیكیاست. راست هم میگوید. برای همین هم من در لانگشات هستم. اما خانم «مهناز افشار»، گزینه خیلی هوشمندانهای است كه راحت او را در نقش میپذیریم...
یثربی: مگر ما نمیگوییم تماشاگر باید بیاید و فیلم را ببیند؟ پس چرا ستارهای نباید در فیلم باشد؟ من الان میخواهم نمایشی را با دانشجوهایم اجرا كنم، میدانم كسی برای تماشا نمیآید. ولی وقتی چند اسم در كار باشد، سالن پر میشود. مخاطب قبل از هر چیز به اسمها نگاه میكند. بازیگرها مثل جلد كتابها میمانند كه هرچقدر زیباتر باشند بیشتر جلب توجه میكنند. ما از اول میخواستیم جوانها و خانوادهها بیاید و فیلم را ببینند. بعد گفتیم خب، این چه كاری است كه برویم یك بازیگر نهچندان حرفهای را بیاوریم و كلی با او كار كنیم تا در نهایت ادای سوپراستارها را در بیاورد؟ میرویم خود سوپراستار را میآوریم. ما باید به بضاعت سینمای ایران هم نگاه كنیم. درست است كه اسم خود آقای حاتمیكیا اعتبار یك اثر است، اما برای نسل جدید كافی نیست. او میگوید چه كسی در این فیلم بازی میكند؟ تازه وقتی این بازیگرها خیلی خوبند، چرا ازشان استفاده نكنیم؟ اصلا چه اشكالی دارد بازیگرانی كه مردم دوستشان دارند در این فیلم حاضر باشند؟ همه آنها دارند خوب كار میكنند. مهناز افشار میگفت من این همه سال است كه دارم فیلم كار میكنم، اما فقط سه سال است كه خودم را بازیگر میدانم.
حاتمیكیا: واقعا هم همینطور است. من تماشاگر را میخواهم كه به سینما بیاید. من به آنها تكیه دادهام. این دعوای قدیمی من است با دوستان كه سینما برای سینماست یا سینما برای چیزهای دیگر. خیلیها هم بهخاطر این طرز فكر با من میانه خوبی ندارند. برای من مهم بود كه زوج جوانی وارد سینما بشوند و فیلم من را ببینند.
شما حتی زمانی كه فیلم « روبان قرمز» را هم ساختید، دستكم دو بازیگر مشهور در آن بازی كردند...
حاتمیكیا: خدا خیرتان بدهد. برای من هم این فیلم «دعوت» تجربه خیلی خوبی بود. من خودم ذهنیتی نسبت به «مهناز افشار» داشتم و فكر میكردم كه اینها برای نقش نمیجنگند و زحمت نمیكشند، اما خانم «افشار» در سرمای زمستان، وقتی گازها هم قطع شده بودند ده دوازده ساعتی در آب مینشستند تا ما انواع پلانها را بگیریم.
قضیه آن فیلمی كه مدام در آن اپیزود میبینیم و هربار در فضایی میگذرد كه ربطی به فضای قبلی ندارد چیست؟
حاتمیكیا: خب، تصور كنید من دارم پنج قصه میگویم كه هر كدام برای خودشان قالب مشخصی دارند. من باید برای یكی از اینها قصهای میساختم كه در دل خودش قصه دیگری دارد. چهقدر سختی كشیدیم كه این مسئله تماشاگر را گیج نكند. میخواستم حاشیهای ارائه كنم كه بحث زن، گرفتاری، محكومیت و... در آن باشد.
یثربی: میخواستیم براساس نمایشنامه «خرده جنایتهای زناشوهری» این كار را انجام دهیم. ولی فرصت این كار را نداشتیم... در مورد اپیزود «زینال» كه دیگر همهچیز بهسرعت انجام میشد...
در مورد آن اپیزود كه خیلی میشود حرف زد. اصلا نیازی نبود خانم «قاسمی» آن جملهها را در انتهای كار بگوید. چسباندن آن عكس روی دیوار و كنار عكسهای دیگر كافی بود...
یثربی: یعنی تماشاگر واقعا متوجه قضیه میشد؟
حاتمیكیا: جالب است. دیالوگهای آن صحنه مال جای دیگری است و چون بازیگر پشت به دوربین بود، از ترس اینكه مخاطب متوجه كار او نشود، آن را گذاشتم... سر مونتاژ هم این بحث بود كه آن را نگذاریم. ولی ترسیدم همان كسی كه به سینما میآید یكدفعه بگوید من نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.
حالا غیر از این، جنس بازیهای این اپیزود هم ایراد دارد. «فروتن» كه كاملا اغراقشده بازی میكند و با آن لهجه و گریم اصلا جذابیتی ندارد و خوب نیست.
حاتمیكیا: اینها تقصیر من است. مثل اتوبانی است كه اگر یك لحظه نپیچی به چپ، باید كل مسیر را بروی. ما تمرین را دیدیم و پسندیدیم كه آنها لری حرف بزنند.
فقط مسئله لهجه نیست...
حاتمیكیا: نه، فقط حرفزدن نیست؛ رفتار آنها هم لری شد. آنها اغراقشده بازی میكردند تا واقعی بهنظر برسند و از همانجا هم ما نمیتوانستیم به چپ و راست راهنما بزنیم. با این لهجه و رفتار، ما در اتوبانی افتاده بودیم كه كیف میكردیم چه سرعت خوبی داریم و چه سریع حركت میكنیم. سر میز مونتاژ متوجه شدم چه اتفاقی افتاده. حتی اصرار كردم كه این اپیزود را دوبله كنیم. آقای «فروتن» راضی شد، اما خانم «سحر جعفری جوزانی» دیگر تلفنها را جواب ندادند و راضی نشدند. ما این قضیه را زمان مونتاژ فهمیدیم. ولی كاری بود كه شده بود. آدرس از اول اشتباه بود. سرصحنه همه چیز خوب به نظر میآمد اما بعد نه. اینها چیزهایی است كه من میگویم گفتنش هیچ ایرادی ندارد و من هم قبول میكنم.
یثربی: قرار بود از آنها برای فیلم تست بگیرم. یكبار فارسی حرف زدند و یكبار هم لری. جادوی بازی اینجا تاثیرش گذاشت. نتیجه این شد كه وقتی فیلم را روی میز مونتاژ دیدیم، یكدفعه متوجه اتفاق شدیم.
حاتمیكیا: ما این لحظات را خُرد و ریزریز میدیدیم و همهچیز خوب بهنظر میرسید. من خیلی به این قصه امید داشتم و خیلی هم مورد علاقهام بود. مثل اپیزود «بهار». آن یكی به نتیجه رسید و این نه.
اتفاقا یكی از نكتههای قابل اشاره این است كه در اپیزود «بهار» شما به شخصیتها نزدیك میشوید و احساسات آنها را رو میكنید. شاید به همین دلیل هم این اپیزود، در مقایسه با اپیزودهای دیگر، بیشتر به دل مینشیند. چون در باقی قصهها شما راوی و ناظرید و چندان به شخصیتها نزدیك نمیشوید...
حاتمیكیا: من بلدم چهجوری نفس تماشاگر را 10 دقیقه در سینهاش حبس كنم. ادعای بیخود هم نمیكنم. عطف به گذشته میكنم. اما با تمام قوا اینبار سعی كردم فاصله بگیرم. هرجا جریان كار به این سمت آمد، جلویش را گرفتم. چون میخواستم بین تماشاگر و شخصیتها فاصلهگذاری به وجود بیاید. اما در قصه آخر، كل ماجرا رمانتیك بود. با این همه باز هم خیلی چیزها را درآوردیم.
یثربی: اساسا این نوع فیلمها به این فاصله نیاز دارند. نباید تماشاگر را درگیر شخصیتها كرد. چون آنها كوتاه میآیند و میروند
منبع:کارگزاران
padme- Admin
- تعداد پستها : 447
Age : 48
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 33
رد: ابراهيم حاتمي کيا
حرفهای تر و تازه چیستا یثربی درباره فیلم «دعوت»
حاتمیکیا نگاه تلخی دارد، هنوز میخواهد تماشاگر را به گریه بیندازد
جابر تواضعی: چیستا یثربی در «دعوت» هم در نوشتن فیلمنامه با حاتمیکیا همکاری کرده و هم انتخاب بازیگرانش را انجام داده و هم تا مرحله دورخوانی، کار بازیگردانی را انجام داده. قرار مصاحبه را به سختی هماهنگ میکنیم. تمرین نمایش جدیدش را شروع کرده و با زمانی که من دارم، هیچ وقتی بهتر از بین ساعت 8 تا 9 صبح نیست؛ وقتی که او دخترش را رسانده مدرسه و تا فاصلهای که بازیگرانش بیایند، فرصتی برای یک گپ و گفت هست.نگرانم برای این که در این فاصله نشود خوب و کامل حرف بزنیم، کاملا بیجاست و با این که من هم به خاطر ترافیک یک ربعی دیر میکنم و بین مصاحبه هم بالاخره چندباری وقفههای کوتاه و بلند هست، نسبتا با کمیاغماض حرفهای اصلی مان را میزنیم. چون اگر مثلا من و شما بتوانیم در یک دقیقه 100 کلمه حرف بزنیم، یثربی 500 کلمه حرف میزند. حتی اگر جناب نگهبان به بهانه ممنوعیت مصاحبه از سالن انتظار اصلی تئاتر شهر بیرونمان کند و ما روی نیمکت سیمانی همان جلوی در حراست بنشینیم به صحبت. خیلی وقتها هنوز من درست و حسابی سوالم را مطرح نکردهام که او جوابش را هم داده و رفته پیکارش. پیامک زدن حین صحبت هم که برایش یک کار حاشیهای است.با هم درباره چگونگی ورودش به «دعوت» و نحوه نوشته شدن فیلمنامه و انتخاب بازیگر حرف میزنیم و بیشتر درباره موضوع اصلی اش، یعنی سقط جنین.«دعوت» از کجا شروع شد؟از یک دعوت! ماجرا با یک تلفن شروع شد. واسطهمان محمد حاتمی بود. حاتمیکیا گفت که دورادور با نقدهایم آشنایی دارد و میخواهد به عنوان یک خانم روانشناس و نویسنده، مشاور فیلمنامه باشم و بگویم که اصلا از سقط چه میدانم. قبلش با یک گروه دانشجو و روزنامه نگار تحقیقاتی انجام داده بود. ولی من دیدگاه دیگری داشتم که وقتی شنید، گفت میتوانی قصههایش را بنویسی؟ بعد از حدود 15 روز، 7 تا قصه نوشتم که خوشش آمد و گفت پس فیلمنامه را هم خودت بنویس. او از آن کارگردانهایی است که مدام حک و اصلاح میکند و موقع کارگردانی هم دیالوگها را تغییر میدهد. ولی در نهایت قصهها و فضاها، سکانس به سکانس منطبق با فیلمنامه من بود.پس چرا اسمتان به عنوان فیلمنامهنویس مشترک خورده؟کارگردانهای مولف مثل حاتمیکیا، مجیدی و میرکریمی وقتی طرح مال خودشان است، به عنوان فیلمنامهنویس هم اسمشان را میزنند. معتقدند چون مولفند و طرح مال خودشان است، یکجورهایی نویسنده را دعوت کردهاند که به آنها کمک کند. در خارج این رسم نیست. اسم صاحب طرح را جدا مینویسند و اسم نویسنده را هم جدا.ژان کلود کریر که آمده بود ایران، میگفت خیلی چیزهای نوشتهاش ممکن است عوض بشود، ولی اسم خودش به عنوان فیلمنامه نویس میخورد. ولی در ایران این رسم نیست. در قراردادم بود که ممکن است اسممان مشترک بخورد و من هم مشکلی نداشتم. ولی میترسیدم این سوال پیش بیاید که چقدرش مال من است و چقدرش مال او. وقتی فیلمنامه را به او میدادم. نهایتا چیزهایی را کنارش اضافه میکرد یا دیالوگی را حک و اصلاح میکرد. در اول قرارداد هم گفتند که قرار است اسم به صورت مشترک بخورد. گفتم من مشکل ندارم.در یادداشتی از شما خواندم که رابطه خیلی عاشقانه و خوبی با سینمای حاتمیکیا داشتید. کجاها با او احساس اشتراک میکردید؟در آن یادداشت نوشته بودم حاتمیکیا از سینماگران مورد علاقه من است. ولی ما جزو یک نسل هستیم و حاتمیکیا برایم یک حالت نوستالژیک دارد. شاید چون کارهای او همزمان شد با تحولات روحی و بلوغ فکریام.«مهاجر» و «از کرخه تا راین» فیلمهای مورد علاقهام بود، ولی «آژانس شیشهای» نه. یعنی اصلا سینماگر اسطورهایام نبود.
حاتمیکیا نگاه تلخی دارد، هنوز میخواهد تماشاگر را به گریه بیندازد
جابر تواضعی: چیستا یثربی در «دعوت» هم در نوشتن فیلمنامه با حاتمیکیا همکاری کرده و هم انتخاب بازیگرانش را انجام داده و هم تا مرحله دورخوانی، کار بازیگردانی را انجام داده. قرار مصاحبه را به سختی هماهنگ میکنیم. تمرین نمایش جدیدش را شروع کرده و با زمانی که من دارم، هیچ وقتی بهتر از بین ساعت 8 تا 9 صبح نیست؛ وقتی که او دخترش را رسانده مدرسه و تا فاصلهای که بازیگرانش بیایند، فرصتی برای یک گپ و گفت هست.نگرانم برای این که در این فاصله نشود خوب و کامل حرف بزنیم، کاملا بیجاست و با این که من هم به خاطر ترافیک یک ربعی دیر میکنم و بین مصاحبه هم بالاخره چندباری وقفههای کوتاه و بلند هست، نسبتا با کمیاغماض حرفهای اصلی مان را میزنیم. چون اگر مثلا من و شما بتوانیم در یک دقیقه 100 کلمه حرف بزنیم، یثربی 500 کلمه حرف میزند. حتی اگر جناب نگهبان به بهانه ممنوعیت مصاحبه از سالن انتظار اصلی تئاتر شهر بیرونمان کند و ما روی نیمکت سیمانی همان جلوی در حراست بنشینیم به صحبت. خیلی وقتها هنوز من درست و حسابی سوالم را مطرح نکردهام که او جوابش را هم داده و رفته پیکارش. پیامک زدن حین صحبت هم که برایش یک کار حاشیهای است.با هم درباره چگونگی ورودش به «دعوت» و نحوه نوشته شدن فیلمنامه و انتخاب بازیگر حرف میزنیم و بیشتر درباره موضوع اصلی اش، یعنی سقط جنین.«دعوت» از کجا شروع شد؟از یک دعوت! ماجرا با یک تلفن شروع شد. واسطهمان محمد حاتمی بود. حاتمیکیا گفت که دورادور با نقدهایم آشنایی دارد و میخواهد به عنوان یک خانم روانشناس و نویسنده، مشاور فیلمنامه باشم و بگویم که اصلا از سقط چه میدانم. قبلش با یک گروه دانشجو و روزنامه نگار تحقیقاتی انجام داده بود. ولی من دیدگاه دیگری داشتم که وقتی شنید، گفت میتوانی قصههایش را بنویسی؟ بعد از حدود 15 روز، 7 تا قصه نوشتم که خوشش آمد و گفت پس فیلمنامه را هم خودت بنویس. او از آن کارگردانهایی است که مدام حک و اصلاح میکند و موقع کارگردانی هم دیالوگها را تغییر میدهد. ولی در نهایت قصهها و فضاها، سکانس به سکانس منطبق با فیلمنامه من بود.پس چرا اسمتان به عنوان فیلمنامهنویس مشترک خورده؟کارگردانهای مولف مثل حاتمیکیا، مجیدی و میرکریمی وقتی طرح مال خودشان است، به عنوان فیلمنامهنویس هم اسمشان را میزنند. معتقدند چون مولفند و طرح مال خودشان است، یکجورهایی نویسنده را دعوت کردهاند که به آنها کمک کند. در خارج این رسم نیست. اسم صاحب طرح را جدا مینویسند و اسم نویسنده را هم جدا.ژان کلود کریر که آمده بود ایران، میگفت خیلی چیزهای نوشتهاش ممکن است عوض بشود، ولی اسم خودش به عنوان فیلمنامه نویس میخورد. ولی در ایران این رسم نیست. در قراردادم بود که ممکن است اسممان مشترک بخورد و من هم مشکلی نداشتم. ولی میترسیدم این سوال پیش بیاید که چقدرش مال من است و چقدرش مال او. وقتی فیلمنامه را به او میدادم. نهایتا چیزهایی را کنارش اضافه میکرد یا دیالوگی را حک و اصلاح میکرد. در اول قرارداد هم گفتند که قرار است اسم به صورت مشترک بخورد. گفتم من مشکل ندارم.در یادداشتی از شما خواندم که رابطه خیلی عاشقانه و خوبی با سینمای حاتمیکیا داشتید. کجاها با او احساس اشتراک میکردید؟در آن یادداشت نوشته بودم حاتمیکیا از سینماگران مورد علاقه من است. ولی ما جزو یک نسل هستیم و حاتمیکیا برایم یک حالت نوستالژیک دارد. شاید چون کارهای او همزمان شد با تحولات روحی و بلوغ فکریام.«مهاجر» و «از کرخه تا راین» فیلمهای مورد علاقهام بود، ولی «آژانس شیشهای» نه. یعنی اصلا سینماگر اسطورهایام نبود.
padme- Admin
- تعداد پستها : 447
Age : 48
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 34
رد: ابراهيم حاتمي کيا
یکی از کسانی بود که بعضی از کارهایش را خیلی دوست داشتم و با بعضیهاش نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم. اتفاقا اگر میپرسیدید یک درصد میخواهی باهاش کار کنی، میگفتم هرگز. چون احساس میکردم دیدگاهمان خیلی متفاوت است و او به یک دنیای دیگر تعلق دارد؛ دنیای جنگ، دنیای بزرگ شدن و پرورش در یک خانواده مذهبی.خانواده شما این جوری نبودند؟نه اینکه مذهبی نباشند، مدل خانواده حاتمیکیا نبودند. من عربم و از طرف پدر سیدم و پدرانم از یثرب آمدهاند. قطعا فرهنگمان با یک خانواده ترک زبان که در پامنار تهران بزرگ شده فرق دارد؛ بدون اینکه بخواهم بگویم کدام بهتر است. ولی حرف که زدیم، دیدم انگار دارد حرفهای من را میزند. برایم خیلی جالب بود او که همیشه فیلم جنگی ساخته، این قدر به این سوژه علاقه دارد و دیدگاهش هم این قدر به من شبیه است.شما قبلا در این زمینه کار کرده بودید؟بله، به عنوان روانشناس با خیلیها سروکار داشتم که سقط کرده بودند. چند تا داستان هم با این موضوع نوشته بودم که او اصلا نخوانده بود. 3 تاش در مجموعه داستان «سلام خانم جنیفر لوپز» هست. وقتی فهمید، گفت بیاور تا بخوانم. خلاصه این که یک دفعه حس کردم این حاتمیکیای «مهاجر» و «از کرخه تا راین» جاهایی به حاتمیکیای دنیای من هم شبیه است. وگرنه من نمیتوانستم دعوت را بنویسم. چون اصلا سفارشی کار نیستم. ضمن این که اصلا به فیلمنامه مشترک اعتقاد ندارم. در نظر من خندهدارترین کار دنیا، نوشتن فیلمنامه مشترک است.ولی این در کل دنیا کار مرسومی است.آره، ولی خوشبختانه حاتمیکیا به من نگفت قرار است مشترک بنویسیم. گفت فیلمنامه مال تو است، من فقط تغییراتی میدهم و چون طرح مال من است، اسم خود را هم میزنم.حاتمیکیا که قصهها را نخوانده بود، پس چرا شما را انتخاب کرد؟ قبل از من هم خیلیها را صدا کرده بود. یک عالمه قصه نشان داد از خانمهای مطرح قصهنویس یا فیلمنامهنویس. اسمشان را نگفت، ولی چندتاییشان را میشناسم.فقط خانمها بودند؟نه، چند تا از مردهای مطرح هم بودند. در حقیقت میخواست من را هم تست بزند. اولش گفت میتوانی روی این 7 تا یک نت اولیه در حد 3 صفحه برای من بیاوری؟ بعد که خوشش آمد، گفت میتوانی کاملش کنی؟ فکر میکنم کمکم در حرف زدن و با خواندن قصهها و فیلمنامهها و نمایش نامههایم دیدگاههایم را فهمید. شاید هم چون دخترش دانشجوی ادبیات نمایشی است، مرا میشناخت و چیزهایی ازم شنیده بود. جمعه روزی بعد از این که «پری کوچک دریایی» را بهش دادم، زنگ زد و گفت این یک اثر دراماتیک کامل است و اگر بتوانی «دعوت» را آن جوری بنویسی کافی است.الان که به کل آن دوران نگاه میکنید، به نظرتان چه جور تجربهای میآید؟تجربه خوبی بود. چون حرفها مشترک بود، ولی فیلمنامهنویسی مشترک نبود. میگفت 7 ماه آدم به این دفتر آمده و رفته. ولی وقتی تو آمدی احساس کردم این خط مشترک دارد اتفاق میافتد. بعد به جایی رسیدیم که گفت به نظرم خیلی شبیه هم هستیم و میتوانی شروع کنی.یکی از اولین چیزهایی که در «دعوت» جلب توجه میکند، ساختار اپیزودیک کار است؛ 5 قصه مجزا درباره سقط که تازه اولش هفت تا بوده و تقریبا هیچ کدام از آنها ربط مستقیمی به بقیه ندارد. چه طور به این ساختار رسیدید؟پیشنهاد حاتمیکیا بود. میگفت خیلی دوست دارم یک فیلم بلند بسازم، ولی دلم میخواهد همه این زنها مطرح بشوند.خب حالا فکر میکنید نتیجهاش خوب از کار درآمده؟ به نظرم بعضی اپیزودها خیلی خوب است؛ مثلا اپیزود «بهار» که مریلا زارعی بازی میکند. ولی بعضی اپیزودها ابتر مانده و خیلی ارتباط برقرار نمیکند. نه این که سوژهشان بد باشد. شاید اگر به هرکدام از این شخصیتها و موقعیتها خوب و کامل پرداخته میشد، فیلم درست و درمانی از کار در میآمد. البته باز هم نه به عنوان فیلمی از حاتمیکیا.این سلیقه است، من هم کاملا مخالفم. واقعا نمیدانم چرا اسم این سینماگر بر آثارش میچربد. مجیدی و کیمیایی هم همین طور. به نظرم نگوییم سینمای حاتمیکیا، بگوییم فیلم دعوت. این فیلم میتوانست مال یک فیلمساز دیگر باشد.ولی خوب یا بد مال حاتمیکیا است. به طور طبیعی هر کار یک هنرمند هم در قیاس با کارهای قبلیاش سنجیده میشود.آدمها عوض میشوند؛ قرار نیست همیشه یک جور بمانند و یک طرز تفکر داشته باشند و فقط در یک ژانر کار کنند.قطعا حالا دیگر دغدغههای حاتمیکیای 46 - 47 ساله که بچههایش دانشجو شدهاند و در سن ازدواج هستند، فقط جنگ نیست؛ دغدغه مسائل جوانان هم هست. دیدگاه هر کس درباره مسائل روز تغییر میکند. دیگر این که مهم نیست کی میسازد، مهم این است که چی میسازد. وقتی با هم کار میکردیم، اصلا فکر نمیکردم دارم با حاتمیکیایی کار میکنم که «موج مرده» و «ارتفاع پست» را ساخته. از همان روز اول احساس کردم داداش بزرگ من است و مثل من دغدغه دارد که چرا باید در دستشوییهای عمومی و جوی خیابان جنین پیدا بشود.راستی چرا شما در یکی از اپیزودها نرفتید سراغ همچین سوژهای؟ اول فیلم داریم چاه آزمایشگاه را که گرفته، با فنر باز میکنند. برای همین قرار میشود منشی نتایج آزمایشها را تلفنی اعلام کند. به قول شما شاید اگر اپیزودیک نبود، به شخصیت اصلی خیلی بهتر پرداخته میشد. ولی همه اینها شاید است. بیشتر سلیقهای است. ولی از آن طرف به این گستردگی هم نمیشد موضوع را مطرح کرد. در عوض حالا به همه پرداختهایم؛ از پولدار و کارگر و زن صیغهای بگیر تا زن روشنفکر.
padme- Admin
- تعداد پستها : 447
Age : 48
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 35
رد: ابراهيم حاتمي کيا
گروه حاتمیکیا در تحقیق میدانیشان با انواع و اقسام این زنها حرف زده بودند و او همه این سوژهها را دوست داشت.خیلی سخت است برای موضوعی که این قدر در گوشی است، خودت را با یکی دیگر وفق بدهی. خیلی از بازیگرها بهم میگویند یعنی تو واقعا با این مساله مخالفی؟ یعنی تا حالا سقط نکردهای؟ ما هر کدام4 5 بار سقط کردهایم و تو با این کارت ما را زیر سوال بردهای. این ماجرا موقع فیلمبرداری هم اتفاق افتاد؟نمیتوانم جواب بدهم.میخواهم ببینم نمونه عینیاش را هم دیدهاید؟آنهایی که میگویند، مثالهایی هم میزنند. حالا نمیدانم این مثالها واقعی است یا مابهازا و شبیه چیزی است که اتفاق افتاده. مثلا میگویند فلانی را میشناسند که این جوری سقط کرد. حاتمیکیا خیلی اصرار داشت کسانی را برای بازی بیاورم که با سقط مخالف باشند. میخواست فیلمش اعتقادی باشد. خیلی قاطع میگویم نزدیکترین آدمهای دور و بر ما سقط کردهاند. خیلی آدمهای دیگر میتوانست کنار این هفت اپیزود باشد و فیلم را رنگارنگتر کند. به اعتقادم مشکلات مالی چرت است. چون بچه با خودش برکت میآورد. مشکلات کاری از آن هم چرتتر است. چون بچه با خودش روحیه کار کردن بیشتر میآورد. حاتمیکیا یک بار گفت کدام یکی از ما هستیم که تا حالا حتی یک بار هم به سقط فکر نکرده باشد؟ خیلی از سوژههای دیگر مثل سقط بچههای نامشروع به ممیزی میخورد.پس اپیزود هفتم را حذف کردید که ممیزی حذفش نکند؟نه، حاتمیکیا گفت ریتمیرا که دلش میخواسته به دست نیاورده و بازیها و ضرباهنگش به بقیه فیلم نمیخورد. داستان 2 دانشجوی پزشکی بود که پژمان بازغی و لیلا اوتادی بازی میکردند و دختره باردار میشد. بعد هم یا باید سقط میکرد یا از دانشگاه اخراج میشد. دست آخر ترجیح میداد پزشک نباشد و به یک مریم گونگی برسد. یعنی یک جورهایی بچه فراتر از پدر و عشق میایستاد.بچه نامشروع، مریم گونگیاش کجا بود؟ بالاخره صیغهای چیزی خوانده بودند. بالاخره آنها هم مسلمانند. ولی اصل صیغه برای خیلیها زیر سوال است.این تم را در چند تا فیلم دیگر هم داشتهایم. مثل «من ترانه 15سال دارم» رسول صدرعاملی.ترانه یک دختر 15 ساله بود. این سن و سال برای یک دختر سنی نیست که در آن به رشد عقلی برسد. فیلم «جونو» که امسال اسکار گرفت، داستان دختر 15 سالهای است که وقتی حامله میشود، با عقل و درایت به این نتیجه میرسد که میخواهد جوانی کند و برای همین بچهاش را میدهد به یک خانواده دیگر. این خیلی به نظرم منطقیتر است تا نتیجهای که ترانه به آن میرسد.باید واقعیتهای جامعه خودمان را هم در نظر بگیریم. واقعا فکر کردهایم اگر دختر 14 سالهمان حامله بشود چه میکنیم؟ حاتمیکیا میگفت خدا نکند آدم در برابر این آزمونها قرار بگیرد. ولی به هر حال امکانش هست. دو راه هم بیشتر ندارد. یا باید بچه را سقط کرد یا مادر دختر دروغکی بگوید بچه خودم است. من مادری را میشناختم که شکم بند بست و این کار را کرد. این به اعتقاد آدمها برمیگردد. حاتمیکیا هم با دیدگاه و اعتقادات خودش این فیلم را ساخته است.دلیل این که «دعوت» باعث حساسیت دیگران شد، این بود که حاتمیکیا فیلمسازی نبود که عقاید این شکلی داشته باشد. اول کارش یک آدم ایدئولوژیک بود که وارد فیلمسازی شده. ولی حالا وجه فیلمسازیاش بر وجه ایدئولوژیک شخصیتش دارد غلبه میکند.سوژهها برایش خیلی مهمند. میگفت اگر سقط این قدر در قرآن مطرود نبود، این فیلم را نمیساختم.در کنارش فاکتورهای دیگری هم برای این قضاوت هست. مثل استفاده از بازیگران حرفهای که همان زمان تولید برایش کلی حاشیه درست کرد.خب چرا نباید مهم باشد؟ فیلم دارد در تهران کلی میفروشد. گرچه شاید من دوست نداشته باشم که سارا خوئینیها برای نقش دختر سیده خانم که 2 دقیقه بیاید و برود.مگر شما انتخابش نکردهاید؟ نه، دو سه نفر را من انتخاب نکردم. دورهای بود که من آمده بودم بیرون. من بازیگران اصلی را انتخاب کردم و بعضی از فرعیها را. به هر حال هر فیلمی یک تهیهکننده دارد که میخواهد فیلمش رنگارنگ و پر بازیگر و پرستاره باشد که بفروشد. چه اشکالی دارد؟حاتمیکیا از نظر تکنیک سینما هم مدام در حال تغییر و تحول است و مدام فیلمهای مدرن میبیند. «تصادف» از فیلمهای مورد علاقهاش بود و همیشه ازش مثال میزد. به هرحال آدمها عوض میشوند، چه ایرادی دارد؟ باید بگذاریم حاتمیکیا هم کمینفس بکشد. اعتقادش را که از دست نداده، فقط در سینمای جنگ دیگر حرفی برای گفتن ندارد. ولی من مطمئنم پشت فیلم بعدیاش هم یک دیدگاه مذهبی دارد. ولی نمیخواهد علنی نشان بدهد. خیلی از کدها و نشانههای مذهبی فیلمنامه را حذف کرد و حالا فقط آن جایی مانده که مریلا زارعی قرآن را باز میکند. مثلا در همه اپیزودها جلو ماشین شخصیت اصلی، ماشینی حرکت میکرد که پشتش نوشته: «شاید این جمعه بیاید، شاید.»یعنی چی؟یعنی امید داشته باش، شاید یک اتفاق خوب بیفتد. اصلا شاید این جمعهای که آن بچه میخواهد دنیا بیاید، دنیا کن فیکون شده باشد. زود تصمیم نگیر. این مولفهها و کدهای مذهبی را براساس دیدگاه مذهبی حاتمیکیا مینوشتید؟نه، خودم گذاشته بودم. او هم میگفت فکر نمیکردم این جوری باشی. خیلیها فکر میکنند من فمینیستم.نمیگویند نمایشی داشتهام به اسم «زنی برای همیشه» برای حضرت زهرا(س) که بارها اجرا شده؛ درباره زنی که پدرش که پیامبر من هم هست، دست زن را گرفت و از گور بیرون کشید و گذاشت نفس بکشد. من مال آن دینم. خیلی دوست دارم ببینم زنی هست که مثل حضرت زینب اسلام را با خطابههایش حفظ کند.خلاصه این که اگر حتی یک بار سقط کرده بودم یا تا پای سقط رفته بودم یا حتی سقط را قبول داشتم، نمیتوانستم فیلمنامه دعوت را بنویسم. خیلیها میگفتند تو نمیفهمیکه اگر بچه نامشروع باشد، چقدر کار لازمیاست. ولی من میگفتم اگر خدای نکرده نامشروع هم باشد، باید پیه بدنامیاش را به تن مالید و به دنیایش آورد. حالا دخترم میگوید اگر میخواستی مدام بنویسی و این قدر فعالیت کنی چرا من را به دنیا آوردی؟ میگویم اینها دیگر به تو ربطی ندارد. کما این که تولد تو به من ربطی نداشت. من در عین حال که مادرم و باید وظایفم را خوب انجام بدهم و کوتاهی نکنم، برای یک سری فعالیتهای اجتماعی هم ساخته شدهام.پس حسابی با هم کل کل دارید؟آره، خیلی. اصلا یکی از دلایلی که برای بازیگردانی نرفتم، همین بود. حاتمیکیا میگفت هر روزی بهت نیاز دارم، میگویی بچهام مریض است. دلیل دیگرش این بود که بازیگرها حرفهای بودند و نیازی به بازیگردان نداشتند. دیگر این که نگاه من طنز تلخ است، ولی نگاه حاتمیکیا واقعا تلخ است. او هنوز بشدت در حال و هوای «برج مینو» و «بوی پیراهن یوسف» و «آژانس شیشهای» است. دوست دارد تماشاگر را گریه بیندازد. من دوست دارم تماشاگر فکر کند، ولی با سبکی از روی صندلی بلند شود.من نفهمیدم بالاخره بازیگردان بودید یا نه؟ تا دورخوانیها بودم. این هم جزو بازیگردانی است دیگر. از روز دوم کلید خوردن به این نتیجه رسیدم بودن و نبودنم خیلی فرق نمیکند. مخصوصا که بازیگران هم حرفهای بودند.همان تجربه کوتاه بازیگردانی چطور بود؟تا آخر عمرم دیگر بازیگردانی نمیکنم. چون بضاعت بازیگری در سینما کم است و بازیگر خوب کم داریم. بازیگر خوب هم ناز دارد که باید خرید. مثلا این را که بعضی بازیگرها چی میخورند و چی نمیخورند، باید جدی گرفت. در تئاتر از این لوسبازیها و اداها نیست.بازیگرانتان آمدهاند و احساس میکنم دلتان آرام نیست که ادامه بدهیم. صحبت خاصی مانده برای پایان مصاحبه؟باید از چند نفر تشکر کنم. از بیژن امکانیان که قرار بود نقش شوهر خانم دکتری را بازی کند که میخواهد سقط کند و چون شبیه نقشش در «ساعت شنی» بود، خودش رفت. ولی فکرهای خیلی قشنگی داشت. از علیرضا شجاع نوری که با راهنماییهایش خیلی کمک کرد تا واقعگرایانه به این سوژه نگاه کنم. دیگر باید از گوهر خیراندیش تشکر ویژه کنم که بسیار خلاق است و کلی با خودش روحیه آورد و اگر نمیآمد، روحی که الان در فیلم هست، نبود. گرچه اولش نقشش را دوست نداشت و میگفت توی60 سالگی نباید بچهدار شد و باید سقط کرد. ولی خودش را با شرایط وفق داد و حالا دیدگاهش تغییر کرده. همین طور از رادان که وقتی دید نقشش مناسب نیست، با حفظ ادب حرفهای بیرون رفت. پوریا پورسرخ هم همین طور. همین طور از حمیدرضا پگاه که که چون با مهناز افشار به هم نمیخورند و سردی خاصی بینشان بود، با فروتنی تمام رفت. بعد هم از محمد حاتمی که قرار بود انتخاب بازیگر با او باشد، ولی گفت تو بهتر زنها را میشناسی و خیلی راحت جایش را به من داد.همه آنهایی که نماندند، همان قدر در شکلگیری فیلم نقش داشتند که اینهایی که ماندند. چون نظراتی دادند و رفتند. در عین حال شاکیام از خیلیهای دیگر که اذیتشان بیش از کمکشان بود. این نمایش نامهای را که دارم کار میکنم «بالماسکه با لباس خانه» برای آنها نوشتهام.حق باکیست؟حاتمیکیا میخواست جوری این هفت زن را به هم ربط بدهد و این اتفاق نمیافتاد جز این که مادری پیدا کند که هم نویسنده باشد و هم مخالف سقط جنین. بقیه یا مادر نبودند، یا موافق سقط بودند، یا نوشتههاشان مورد پسند نبود. من حاتمیکیا را وسیله میدانم. از او متشکرم که این امکان را به من داد که یک سری از حرفها را که هیچ جای دیگر نمیتوانستیم بگویم آنجا مطرح کردم. مطمئنم اگر میخواستم اینها را در تئاتر بگویم یا درباره اش یک فیلم کوتاه بسازم، رد میشد.مثلا همان اپیزود «شیدا» که مهناز افشار بازی میکند؛ خیلی از خانمهایی که در کار سینما هستند، این اتفاق برایشان میافتد. من داشتم برای یک دوره تخصصی به فرانسه میرفتم و ویزایش را هم گرفته بودم که فهمیدم باردارم. همه ازم میپرسیدند:«چه میخواهی بکنی؟ سقط میکنی دیگر؟!». خیلی برایم خندهدار بود. به نظرم حتی به کار بردن این واژه خیلی زشت بود. چون فرانسه همیشه سرجایش باقی بود. ولی این بچه از این دو سلول و با این ویژگیها دیگر پدید نمیآمد. بچههای دیگر هیچ کدام «این» نمیشدند. چرا من حق داشته باشم بخندم و گریه کنم و عاشق بشوم و او نه؟ به جهنم که نمیتوانستم آن دوره را بگذرانم. گرچه خیلی هم برایش تلاش کرده بودم. بعضی از بازیگران کار هم موافق سقط جنین بودند. ولی کمکم نظرشان تغییر کرد.
منبع خبر : وبلاگ زیر درخت انجیر
منبع خبر : وبلاگ زیر درخت انجیر
padme- Admin
- تعداد پستها : 447
Age : 48
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 36
رد: ابراهيم حاتمي کيا
حاتميكيا: دعا كنيد «حاتميكيا» را پيدا كنم
تاريخ انتشار: ۱۵:۰۵ - ۰۵ بهمن ۱۳۸۷
ابراهيم حاتميكيا» درپي برگزيدهشدن «آژانسشيشهاي» در نظرسنجي فارس به عنوان بهترين فيلم 30 سال سينماي پس از انقلاب، نوشت: «دعا كنيد كه بشه «حاتميكيا»ي دوازده سال پيشرو پيدا كنم».
پس از اعلام نتايج نظرسنجي خبرگزاري فارس درباره برترينهاي 30 سال سينماي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، «ابراهيم حاتميكيا» يادداشتي را منتشر كرد.
در بخشي از اين يادداشت كوتاه كه نسخهاي از آن به خبرگزاري فارس ارسال شده، «حاتميكيا» در اولين واكنش به انتخابشدن فيلم «آژانس شيشهاي» در نظرخواهي فارس از 50 كارشناس و سينماگر، نوشته است: «خوشخبر باشين كه جمعه شب غمگين ما رو شاد كردين. دعا كنيد كه بشه «حاتميكيا»ي دوازده سال پيش را پيدا كنم و بهش تبريك بگم كه احوالش چنين رتبهاي بين اهالي سينما و هنر پيدا كرده، واگر هم پيداش نكردم، لااقل به «پرويز پرستويي» خبر بدم كه برق چشماش تو «آژانس شيشهاي» همچنان توي حافظه خبرگان سينما حك شده.»
«حاتميكيا» در ادامه نوشته است: «آژانس شيشهاي» محصول زمانشه و چشمهاي بيدار و هراسان اون دوران.»
او نوشته: «اين روزها چشمم پف كرده، تنم كرخته، يك جورهايي، خودم را گروگان گرفتمو منتظر هستم يكي بياد و شيشه منو بشكنه.»
كارگردان «آژانس شيشهاي» نوشته: «از فيلمهايي كه رتبه گرفتيم، ميشه فهميد كه كاربلدهاي سينما، دلشون براي سينماي جدي و دلي تنگ شده.»
به گزارش فارس، 50 تن از اهالي سينما و كارشناسان از طيفهاي مختلف در نظر سنجي فارس، نام (حداقل) سه فيلم برتر سي سال سينماي ايران از نگاه خود را اعلام كردند و بر اين اساس؛ فيلم «آژانس شيشهاي» ساخته «ابراهيم حاتميكيا» با 19 راي برگزيده شد.
* ردهبندي فيلمهاي برتر سه دهه سينماي پس از انقلاب اسلامي عبارتند از:
19 امتياز: آژانس شيشهاي(ابراهيم حاتميكيا)
16 راي: باشو غريبه كوچك(بهرام بيضايي)؛ 11 راي: ناخدا خورشيد(ناصر تقوايي)، 10 راي: هامون(داريوش مهرجويي)، 8 راي: مادر(علي حاتمي) و اجاره نشينها(داريوش مهرجويي)
6 راي: بچههاي آسمان(مجيد مجيدي)
5 راي: رنگ خدا (مجيد مجيدي) زيرنورماه(رضا ميركريمي)، مسافران(بهرام بيضايي)، بازمانده (سبفالله داد)، 4 راي: نياز(عليرضا داودنژاد)، روز واقعه(شهرام اسدي)، ديدهبان(ابراهيم حاتميكيا)، ازكرخه تا راين(ابراهيم حاتميكيا)، خانه دوست كجاست؟(عباس كيارستمي). 3 راي: پرده آخر(واروژ كريممسيحي)، ليلي با من است(كمال تبريزي)، بربال فرشتگان(جواد شمقدري)، دندان مار(مسعود كيميايي)، يكبار براي هميشه(سيروس الوند)، سفربه چزابه(رسول ملاقليپور)، 2 راي: شيرسنگي(مسعود جعفريجوزاني)،دستفروش(محسن مخملباف) ، طلسم(داريوش فرهنگ)، سك گشي (بهرام بيضايي)، ناصرالدينشاه،آكتور سينما(محسن مخملباف)، ماديان(علي ژكان)، نرگس(رخشان بنياعتماد).
تاريخ انتشار: ۱۵:۰۵ - ۰۵ بهمن ۱۳۸۷
ابراهيم حاتميكيا» درپي برگزيدهشدن «آژانسشيشهاي» در نظرسنجي فارس به عنوان بهترين فيلم 30 سال سينماي پس از انقلاب، نوشت: «دعا كنيد كه بشه «حاتميكيا»ي دوازده سال پيشرو پيدا كنم».
پس از اعلام نتايج نظرسنجي خبرگزاري فارس درباره برترينهاي 30 سال سينماي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، «ابراهيم حاتميكيا» يادداشتي را منتشر كرد.
در بخشي از اين يادداشت كوتاه كه نسخهاي از آن به خبرگزاري فارس ارسال شده، «حاتميكيا» در اولين واكنش به انتخابشدن فيلم «آژانس شيشهاي» در نظرخواهي فارس از 50 كارشناس و سينماگر، نوشته است: «خوشخبر باشين كه جمعه شب غمگين ما رو شاد كردين. دعا كنيد كه بشه «حاتميكيا»ي دوازده سال پيش را پيدا كنم و بهش تبريك بگم كه احوالش چنين رتبهاي بين اهالي سينما و هنر پيدا كرده، واگر هم پيداش نكردم، لااقل به «پرويز پرستويي» خبر بدم كه برق چشماش تو «آژانس شيشهاي» همچنان توي حافظه خبرگان سينما حك شده.»
«حاتميكيا» در ادامه نوشته است: «آژانس شيشهاي» محصول زمانشه و چشمهاي بيدار و هراسان اون دوران.»
او نوشته: «اين روزها چشمم پف كرده، تنم كرخته، يك جورهايي، خودم را گروگان گرفتمو منتظر هستم يكي بياد و شيشه منو بشكنه.»
كارگردان «آژانس شيشهاي» نوشته: «از فيلمهايي كه رتبه گرفتيم، ميشه فهميد كه كاربلدهاي سينما، دلشون براي سينماي جدي و دلي تنگ شده.»
به گزارش فارس، 50 تن از اهالي سينما و كارشناسان از طيفهاي مختلف در نظر سنجي فارس، نام (حداقل) سه فيلم برتر سي سال سينماي ايران از نگاه خود را اعلام كردند و بر اين اساس؛ فيلم «آژانس شيشهاي» ساخته «ابراهيم حاتميكيا» با 19 راي برگزيده شد.
* ردهبندي فيلمهاي برتر سه دهه سينماي پس از انقلاب اسلامي عبارتند از:
19 امتياز: آژانس شيشهاي(ابراهيم حاتميكيا)
16 راي: باشو غريبه كوچك(بهرام بيضايي)؛ 11 راي: ناخدا خورشيد(ناصر تقوايي)، 10 راي: هامون(داريوش مهرجويي)، 8 راي: مادر(علي حاتمي) و اجاره نشينها(داريوش مهرجويي)
6 راي: بچههاي آسمان(مجيد مجيدي)
5 راي: رنگ خدا (مجيد مجيدي) زيرنورماه(رضا ميركريمي)، مسافران(بهرام بيضايي)، بازمانده (سبفالله داد)، 4 راي: نياز(عليرضا داودنژاد)، روز واقعه(شهرام اسدي)، ديدهبان(ابراهيم حاتميكيا)، ازكرخه تا راين(ابراهيم حاتميكيا)، خانه دوست كجاست؟(عباس كيارستمي). 3 راي: پرده آخر(واروژ كريممسيحي)، ليلي با من است(كمال تبريزي)، بربال فرشتگان(جواد شمقدري)، دندان مار(مسعود كيميايي)، يكبار براي هميشه(سيروس الوند)، سفربه چزابه(رسول ملاقليپور)، 2 راي: شيرسنگي(مسعود جعفريجوزاني)،دستفروش(محسن مخملباف) ، طلسم(داريوش فرهنگ)، سك گشي (بهرام بيضايي)، ناصرالدينشاه،آكتور سينما(محسن مخملباف)، ماديان(علي ژكان)، نرگس(رخشان بنياعتماد).
padme- Admin
- تعداد پستها : 447
Age : 48
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 37
رد: ابراهيم حاتمي کيا
«حاتميكيا» دستخط و بخشي ديگر از جوايز خود را به «موزهسينما» ميدهد
خبرگزاري فارس: «ابراهيم حاتميكيا» كه سال گذشته و در آستانه بزرگداشتش در جشنواره بيست و هفتم فيلم فجر جوايز و يادگاريهايش را به موزه سينما سپرده بود، قصد دارد با اهداي يادداشتي به موزه سينما غرفه خود را تكميل كند.
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس، خالق فيلمهاي سينمايي «خاكستر سبز»، «بوي پيراهن يوسف»، «ديدهبان» و «مهاجر» بهمن ماه سال گذشته با حضور در موزه سينما جوايز سينمايي خود را به اين موزه سپرد اما به همين دليل، با صحبتهاي انجام گرفته، قرار است وي تعدادي ديگر از جوايز خود را به همراه دستخطي اختصاصي در اختيار موزه سينما قرار دهد تا علاقهمندان به سينما، بتوانند جوايز او را به همراه حس و حال او از اهداي آنها به موزه سينما از نزديك ببينند.
سيمرغ بلورين بهترين فيلم سينماي آسيا براي «به نام پدر»، تنديس كارگرداني از جشن خانه سينما براي «ارتفاع پست»، تنديس فيلمنامه و كارگرداني خانه سينما و سيمرغ بلورين بهترين فيلم براي «آژانس شيشهاي» از جشنواره فجر در كنار جوايز متعددي كه براي كارگرداني فيلمهايي نظير «از كرخه تا راين»، «آژانس شيشهاي»، «ارتفاع پست» و «به نام پدر» كسب كرده است از جمله جوايزي است كه اين فيلمساز جهت استفاده علاقهمندان به سينما رد اختيار موزه سينما قرار داده است.
براساس اين گزارش، موزه سينما از تمامي كارگرداناني كه جوايز خود را به موزه سينما اهدا كردهاند خواسته است تا يادداشتي اختصاصي را نيز براي اين موزه ارسال كنند كه در اولين گام يادداشت حاتميكيا قرار است به موزه سينما تحويل داده شود.
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس، «ابراهيم حاتميكيا» با دريافت چهار سيمرغ بهترين فيلم و «مجيد مجيدي» با چهار سيمرغ بلورين كارگرداني جزو پرافتخارترين برندگان جشنواره فيلم فجر به شمار ميآيند.
خبرگزاري فارس: «ابراهيم حاتميكيا» كه سال گذشته و در آستانه بزرگداشتش در جشنواره بيست و هفتم فيلم فجر جوايز و يادگاريهايش را به موزه سينما سپرده بود، قصد دارد با اهداي يادداشتي به موزه سينما غرفه خود را تكميل كند.
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس، خالق فيلمهاي سينمايي «خاكستر سبز»، «بوي پيراهن يوسف»، «ديدهبان» و «مهاجر» بهمن ماه سال گذشته با حضور در موزه سينما جوايز سينمايي خود را به اين موزه سپرد اما به همين دليل، با صحبتهاي انجام گرفته، قرار است وي تعدادي ديگر از جوايز خود را به همراه دستخطي اختصاصي در اختيار موزه سينما قرار دهد تا علاقهمندان به سينما، بتوانند جوايز او را به همراه حس و حال او از اهداي آنها به موزه سينما از نزديك ببينند.
سيمرغ بلورين بهترين فيلم سينماي آسيا براي «به نام پدر»، تنديس كارگرداني از جشن خانه سينما براي «ارتفاع پست»، تنديس فيلمنامه و كارگرداني خانه سينما و سيمرغ بلورين بهترين فيلم براي «آژانس شيشهاي» از جشنواره فجر در كنار جوايز متعددي كه براي كارگرداني فيلمهايي نظير «از كرخه تا راين»، «آژانس شيشهاي»، «ارتفاع پست» و «به نام پدر» كسب كرده است از جمله جوايزي است كه اين فيلمساز جهت استفاده علاقهمندان به سينما رد اختيار موزه سينما قرار داده است.
براساس اين گزارش، موزه سينما از تمامي كارگرداناني كه جوايز خود را به موزه سينما اهدا كردهاند خواسته است تا يادداشتي اختصاصي را نيز براي اين موزه ارسال كنند كه در اولين گام يادداشت حاتميكيا قرار است به موزه سينما تحويل داده شود.
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس، «ابراهيم حاتميكيا» با دريافت چهار سيمرغ بهترين فيلم و «مجيد مجيدي» با چهار سيمرغ بلورين كارگرداني جزو پرافتخارترين برندگان جشنواره فيلم فجر به شمار ميآيند.
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 38
رد: ابراهيم حاتمي کيا
اولین تیزر به رنگ ارغوان
http://www.4shared.com/file/190853485/556ddbd0/Be-Range-Arghavan-_EDVblogfaco.html
http://www.4shared.com/file/190853485/556ddbd0/Be-Range-Arghavan-_EDVblogfaco.html
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 39
رد: ابراهيم حاتمي کيا
از سوی دبیرخانه جشنواره فیلم فجر
اسامی فیلم های ایرانی حاضر در 3 بخش رقابتی بین المللی بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر اعلام شد.
به گزارش روابط عمومی جشنواره، در بخش مسابقه بین الملل- جام جهان نما، فیلم های ایرانی"به رنگ ارغوان" به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا، طهران، تهران به کارگردانی داریوش مهرجویی و مهدی کرم پور و "ملک سلیمان" به کارگردانی شهریار بحرانی به نمایش در می آید.
در بخش مسابقه بین الملل علاوه بر فیلم های ایرانی ، 12 فیلم خارجی از 15 کشور جهان به نمایش در می آید.
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 40
رد: ابراهيم حاتمي کيا
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 41
رد: ابراهيم حاتمي کيا
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 42
رد: ابراهيم حاتمي کيا
در سال 1376 حاتمی کیا ، فیلم آژانس شیشه ای را می سازد ، فیلمی که بسیار مورد توجه تماشاگران قرار گرفت. آژانس شیشه ای فیلمی به شدت انتقادی بود درباره فضای پس از جنگ ، فضایی که بسیاری از حقایق را فراموش کرده. عمده صحنه های فیلم آژانس شیشه ای در یک فضای بسته آژانس هواپیمایی می گذرد ، با این وجود بازی های خوب هنرپیشه ها به ویژه پرویز پرستویی که این فیلم آغاز همکاری دنباله دار او با حاتمی کیا بود ، دیالوگ های زیبا و ماندگار ، مضمون فیلم و پرهیز از جانب داری های احساسی نه تنها آن را کسل کننده وکشدار نساخته بلکه تماشایی ، قابل توجه و تفکر برانگیز ساخته.
نویسنده و کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا
مدیر فیلمبرداری: عزیر ساعتی
تدوین: هایده صفی یاری
طراح صحنه: پرویز شیخ طادی، حمید چارکچیان
چهره پرداز: مهرداد میرکیانی
بازیگران: پرویز پرستویی، حبیب رضایی، رضا کیانیان، بیتا بادران، قاسم زارع، محمد حاتمی، اصغر نقی زاده، صادق صفایی، نسرین نکیسایی، عزت الله مهرآوران، فرشید زارعی فر، صادق توکلی، فرهاد شریفی، فرهاد مهادیان، ساحره متین، مجید مشیری، هنگامه فرازمند، بهناز توکلی
تاریخ نمایش: 1377
خلاصه داستان:
حاج کاظم دوست همرزمش عباس را پس از سال ها در یکی از خیابان های شلوغ تهران می بیند. عباس با همسرش نرگس برای مداوای ترکشی که در گردن دارد عازم بیمارستان است. حاج کاظم که با اتومبیلش مسافرکشی می کند، او را به بیمارستان می برد و پزشک معالج وضعیت عباس را بحرانی تشخیص میدهد. و اصرار می کند که در اسرع وقت عباس به بیمارستانی در لندن منتقل شود. زن و شوهر در خانه حاج کاظم ساکن می شوند تا مقدمات سفر مهیا شود. بهمن پزشک همرزمشان ویزای سفر را تهیه میکند و حاج کاظم نیز با فروش اتومبیل خود درصدد تهیه هزینه بلیط هواپیما است. خریدار اتومبیل به وعده اش عمل نمی کند و حاج کاظم پس از مرافعه با رئیس آژانس کاکتوس که قصد دارد بلیت رزور شده کاظم وعباس را به شخص دیگری واگذار کند، با گرفتن اسلحه یک سرباز وظیفه افرادی را که در آژانس هستند به عنوان شاهد نگه می دارد تا امکان سفرعباس و خودش به لندن فراهم شود. دو مامور امنیتی به نام های احمد همرزم حاج کاظم و سلحشور وارد ماجرا می شوند و پس از گفت و گو عده ای از شاهدان آزاد می شوند. سلحشور در مقابله با حاج کاظم معتقد به شدت عمل است. اما احمد به شیوه خود غائله را فیصله می دهد و همراه با حاج کاظم و عباس به سوی لندن پرواز می کند. قبل از خروج ازهواپیما از مرز هوایی کشور، هنگام تحویل سال نو، عباس جان می سپرد.
ابراهیم حاتمیکیا با ساخت این فیلم در سال 1376 فصلی تازه در سینمای دفاعمقدس رقم زد. این فیلم درباره عباس، بسیجی شهرستانی است. او که ترکش خمپارهای را کنار شاهرگ گردنش از دوران حضورش در جبهه به یادگار دارد، به اصرار همسرش نرگس برای معاینه به تهران میآید و در خیابان با همرزم سابقش کاظم روبهرو میشود که با اتومبیلش مشغول مسافرکشی است. پزشک، وضعیت عباس را بحرانی تشخیص میدهد و توصیه میکند هرچه زودتر برای درآوردن ترکش به لندن برود. کاظم برای تأمین هزینه سفر عباس، حاضر میشود اتومبیلش را بفروشد. در آژانس هواپیمایی، خریدار اتومبیل پول را بموقع به کاظم نمیرساند و او به ناچار به رئیس آژانس پیشنهاد میکند تا رسیدن پول، سوئیچ و مدارک اتومبیل را به گرو بردارد اما رئیس آژانس نمیپذیرد. کاظم که عصبانی شده، شیشه دفتر آژانس را میشکند و پس از خلع سلاح یک مأمور نیروی انتظامی، مشتریان آژانس را گروگان نگه میدارد تا مسؤولان ترتیب سفر فوری او و عباس به لندن را بدهند. آژانس به سرعت توسط نیروی انتظامی و امنیتی محاصره میشود و در این بین اصغر، همرزم کاظم و عباس نیز به افراد داخل آژانس میپیوندد. از طرف دیگر احمد- که خود، همرزم کاظم بوده- به همراه فردی به نام سلحشور به عنوان نمایندگان نیروهای امنیتی وارد آژانس میشوند و از کاظم میخواهند که اسلحه را کنار بگذارد. کاظم نمیپذیرد و پس از آزاد کردن چند گروگان به احمد و سلحشور تا 6 صبح مهلت میدهدکه اتومبیلی را برای بردن او و عباس به فرودگاه به آژانس بفرستند. در این بین، کاظم با پسرش که پشت در آژانس به دیدنش آمده و عباس با همسرش به گفتوگو مینشینند و هر یک موقعیت خود را توضیح میدهند. کاظم تا صبح بیدار میماند و در یادداشتهایش برای همسرش فاطمه وضعیت خاص خود را شرح میدهد. ساعت 6 صبح، اتومبیل به آژانس نمیآید و کاظم رئیس آژانس را به عنوان قربانی اول انتخاب و کشتن او را صحنهسازی میکند. سرانجام خودرو میرسد، مأموران با نقشه قبلی وارد آژانس میشوند و در حالی که راننده اتومبیل سوئیچ آن را در اختیار ندارد، افراد داخل آژانس آزاد میشوند و از دست اصغر با اسلحه خالی از فشنگش نیز کاری برنمیآید. سلحشور شادمان همه چیز را پایان یافته تلقی میکند، اما احمد با یک چرخ بال، سر میرسد و با حکمی از مسؤولان ردهبالا، عباس و کاظم را به فرودگاه میرساند. هنوز هواپیما از مرز هوایی کشور خارج نشده که درست هنگام تحویل سالنو، عباس برای همیشه آرام میشود.
نویسنده و کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا
مدیر فیلمبرداری: عزیر ساعتی
تدوین: هایده صفی یاری
طراح صحنه: پرویز شیخ طادی، حمید چارکچیان
چهره پرداز: مهرداد میرکیانی
بازیگران: پرویز پرستویی، حبیب رضایی، رضا کیانیان، بیتا بادران، قاسم زارع، محمد حاتمی، اصغر نقی زاده، صادق صفایی، نسرین نکیسایی، عزت الله مهرآوران، فرشید زارعی فر، صادق توکلی، فرهاد شریفی، فرهاد مهادیان، ساحره متین، مجید مشیری، هنگامه فرازمند، بهناز توکلی
تاریخ نمایش: 1377
خلاصه داستان:
حاج کاظم دوست همرزمش عباس را پس از سال ها در یکی از خیابان های شلوغ تهران می بیند. عباس با همسرش نرگس برای مداوای ترکشی که در گردن دارد عازم بیمارستان است. حاج کاظم که با اتومبیلش مسافرکشی می کند، او را به بیمارستان می برد و پزشک معالج وضعیت عباس را بحرانی تشخیص میدهد. و اصرار می کند که در اسرع وقت عباس به بیمارستانی در لندن منتقل شود. زن و شوهر در خانه حاج کاظم ساکن می شوند تا مقدمات سفر مهیا شود. بهمن پزشک همرزمشان ویزای سفر را تهیه میکند و حاج کاظم نیز با فروش اتومبیل خود درصدد تهیه هزینه بلیط هواپیما است. خریدار اتومبیل به وعده اش عمل نمی کند و حاج کاظم پس از مرافعه با رئیس آژانس کاکتوس که قصد دارد بلیت رزور شده کاظم وعباس را به شخص دیگری واگذار کند، با گرفتن اسلحه یک سرباز وظیفه افرادی را که در آژانس هستند به عنوان شاهد نگه می دارد تا امکان سفرعباس و خودش به لندن فراهم شود. دو مامور امنیتی به نام های احمد همرزم حاج کاظم و سلحشور وارد ماجرا می شوند و پس از گفت و گو عده ای از شاهدان آزاد می شوند. سلحشور در مقابله با حاج کاظم معتقد به شدت عمل است. اما احمد به شیوه خود غائله را فیصله می دهد و همراه با حاج کاظم و عباس به سوی لندن پرواز می کند. قبل از خروج ازهواپیما از مرز هوایی کشور، هنگام تحویل سال نو، عباس جان می سپرد.
ابراهیم حاتمیکیا با ساخت این فیلم در سال 1376 فصلی تازه در سینمای دفاعمقدس رقم زد. این فیلم درباره عباس، بسیجی شهرستانی است. او که ترکش خمپارهای را کنار شاهرگ گردنش از دوران حضورش در جبهه به یادگار دارد، به اصرار همسرش نرگس برای معاینه به تهران میآید و در خیابان با همرزم سابقش کاظم روبهرو میشود که با اتومبیلش مشغول مسافرکشی است. پزشک، وضعیت عباس را بحرانی تشخیص میدهد و توصیه میکند هرچه زودتر برای درآوردن ترکش به لندن برود. کاظم برای تأمین هزینه سفر عباس، حاضر میشود اتومبیلش را بفروشد. در آژانس هواپیمایی، خریدار اتومبیل پول را بموقع به کاظم نمیرساند و او به ناچار به رئیس آژانس پیشنهاد میکند تا رسیدن پول، سوئیچ و مدارک اتومبیل را به گرو بردارد اما رئیس آژانس نمیپذیرد. کاظم که عصبانی شده، شیشه دفتر آژانس را میشکند و پس از خلع سلاح یک مأمور نیروی انتظامی، مشتریان آژانس را گروگان نگه میدارد تا مسؤولان ترتیب سفر فوری او و عباس به لندن را بدهند. آژانس به سرعت توسط نیروی انتظامی و امنیتی محاصره میشود و در این بین اصغر، همرزم کاظم و عباس نیز به افراد داخل آژانس میپیوندد. از طرف دیگر احمد- که خود، همرزم کاظم بوده- به همراه فردی به نام سلحشور به عنوان نمایندگان نیروهای امنیتی وارد آژانس میشوند و از کاظم میخواهند که اسلحه را کنار بگذارد. کاظم نمیپذیرد و پس از آزاد کردن چند گروگان به احمد و سلحشور تا 6 صبح مهلت میدهدکه اتومبیلی را برای بردن او و عباس به فرودگاه به آژانس بفرستند. در این بین، کاظم با پسرش که پشت در آژانس به دیدنش آمده و عباس با همسرش به گفتوگو مینشینند و هر یک موقعیت خود را توضیح میدهند. کاظم تا صبح بیدار میماند و در یادداشتهایش برای همسرش فاطمه وضعیت خاص خود را شرح میدهد. ساعت 6 صبح، اتومبیل به آژانس نمیآید و کاظم رئیس آژانس را به عنوان قربانی اول انتخاب و کشتن او را صحنهسازی میکند. سرانجام خودرو میرسد، مأموران با نقشه قبلی وارد آژانس میشوند و در حالی که راننده اتومبیل سوئیچ آن را در اختیار ندارد، افراد داخل آژانس آزاد میشوند و از دست اصغر با اسلحه خالی از فشنگش نیز کاری برنمیآید. سلحشور شادمان همه چیز را پایان یافته تلقی میکند، اما احمد با یک چرخ بال، سر میرسد و با حکمی از مسؤولان ردهبالا، عباس و کاظم را به فرودگاه میرساند. هنوز هواپیما از مرز هوایی کشور خارج نشده که درست هنگام تحویل سالنو، عباس برای همیشه آرام میشود.
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 43
رد: ابراهيم حاتمي کيا
طبق نظر سنجی به عمل اومده از ۳۶ منتقد آژانس شیشه ای و ابراهیم حاتمی کیا همچنان در صدر بهترین های سینمای دفاع مقدس هستند.
فيلم، كارگردان و بازيگر برتر و سكانسهاي خاطرهانگيز؛
منتقدان، برترينهاي سه دهه سينماي دفاع مقدس را انتخاب كردند
خبرگزاري فارس: منتقدان و نويسندگان سينمايي، برترين آثار و سكانسها، موفقترين كارگردانان و بازيگران سه دهه سينماي دفاع مقدس را انتخاب كردند.
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس طي يك نظر سنجي، گروهي از نويسندگان و منتقدان، بهترينهاي دفاع مقدس طي 29 سال گذشته را معرفي كردند.
بنا بر اين گزارش، منتقد و نويسنده سينمايي پنج فيلم برتر، بهترين كارگردان، بهترين بازيگر و بهترين سكانس سينماي دفاع مقدس را معرفي كردهاند.
بر اساس راي 36 نويسنده و منتقد، فيلم «آژانس شيشهاي» ساخته «ابراهيم حاتميكيا» با 25 رأي به عنوان بهترين فيلم، «ابراهيم حاتميكيا» با 23 رأي بهترين كارگردان، «پرويز پرستويي» با 24 رأي بهترين بازيگر و سكانس روايت «پرويز پرستويي» در فيلم «آژانس شيشهاي» به عنوان سكانس برتر سينماي دفاع مقدس برگزيده شدند.
شركتكنندگان در اين نظرسنجي و آراي آنها به شرح زير است:
* عباس تهراني (مديرمسئول جهان سينما):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «از كرخه تا راين»، «سفر به چزابه»، «كيميا»، «قارچ سمي»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس معاشقه دو بسيجي در از كرخه تا راين و مواجهه سعيد (علي دهكردي) با تصاويري از پيكر امام خميني(ره)- و نماز خواندن حاج كاظم در «آژانس شيشهاي».
* حسن معظمي (سردبير راه فيروزه و فرهنگي ايرنا):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «دوئل»، «مهاجر»، «سفر به چذابه»، «كرخه تا راين»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا - بازيگر برتر: علي دهكردي و آزيتا حاجيان - سكانس برتر: سكانسي از فيلم «آژانس شيشهاي» كه «حاج كاظم» به «سلحشور» ميگويد ميدوني اگر گروهان بره خط برگرده يعني چي...
* پژمان كريمي (دبير فرهنگي روزنامه كيهان):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «حماسه مجنون»، «سفر به چذابه»، «مهاجر»، «ديدهبان» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا - بازيگر برتر: پرويز پرستويي - سكانس برتر: سكانسي كه «حاج كاظم» در «آژانس شيشهاي» قصه غم غربت را بيان ميكند.
* شهرامخرازيها (منتقد):
پنج فيلم برتر: «پلاك»، «عبور از ميدان مين»، «منطقه ممنوعه»،«عقابها»،«كاني مانگاه» - كارگردان برتر: احمدرضا درويش - بازيگر برتر:سعيد راد- سكانس برتر: فرار بيتا فرهي زير بمباران در فيلم «كيميا».
* محمد سليماني (سردبير جهان سينما):
پنج فيلم برتر: «ديدهبان»، «آژانس شيشهاي»، «مهاجر»، «سفر به چزابه»، «هور در آتش» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا -بازيگر برتر:پرويز پرستويي - سكانس برتر: سكانس پرواز هواپيما ماجر با پلاك رزمندگان در فيلم «مهاجر».
* جعفر گودرزي (روزنامهنگار و منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ديدهبان»، «از كرخه تا راين»، «ليلي با من است»، «نجات يافتگان»، كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، سكانس برتر: سكانس اعتراض علي دهكردي در كنار راين در «ازكرخه تا راين».
* منوچهر اكبرلو (منتقد):
پنج فيلم برتر: «روز سوم»، «دوئل»، «نسل سوخته»، «كيميا»، «مهاجر»- كارگردان برتر: احمدرضا درويش- بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانسي از فيلم «گاهي به آسمان نگاه كن» كه مجموعه شخصيتهاي آشناي دفاع مقدس همزمان به آسايشگاه وارد ميشوند.
* احسان ظليپور (دبير سينمايي بانيفيلم):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»- «مزرعه پدري»، «قارچ سمي»، «هيوا»، «از كرخه تا راين»- كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، پرويز پرستويي، سكانس برتر: از سكانسهاي انتهايي «آژانس شيشهاي» كه در آن ، حاج كاظم عباس را به بيرون از آژانس ميبرد.
* طهماسب صلحجو (منتقد مجله فيلم):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «هيوا»، «بلمي به سوي ساحل»، «مهاجر»، «ميم مثل مادر»، «روز سوم»- كارگردان برتر: مرحوم رسول ملاقليپور و ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي، رضا كيانيان، سكانس برتر: سكانس مشاجره «آژانس شيشهاي» و سكانس اختتاميه «ميم مثل مادر».
* علي شيدفر (دبير فرهنگي همشهري):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «سفر به چزابه»، «باشو غريبه كوچك»، «ديدهبان»، «ليلي با من است»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: افتتاحيه فيلم «دوئل»
* محمد صالح حجتالاسلامي (دبير فرهنگي خبرگزاري برنا):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «بلمي به سوي ساحل»، «مزرعه پدري»، «ليلي با من است» و «مهاجر»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا - كمال تبريزي، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس روايت «پرويز پرستويي» در «آژانس شيشهاي»
* خدايار قاقاني (دبير فرهنگي خبرگزاري شهر):
* پنج فيلم برتر(بدون ترتيب): «سفر به چزابه»، «كيميا»، «آژانس شيشهاي»، «مزرعه پدري»، «اشك سرما» و...اپيزود گيلانه در فيلم «روايت سهگانه» و مهاجر- كارگردان برتر: رسول ملاقليپور و احمدرضا درويش، بازيگر برتر: گلشيفته فراهاني در «اشك سرما» و فرهاد اصلاني در «سفر به چزابه»، سكانس برتر: سكانسهاي بسياري كه هر كدام نشانه «روياهاي سرزمين من» است، در سينماي ايران هنرمندانه خلق شده؛ اما با توجه به شرايط امروز سكانس تلاش «سهيل كاويانپور» براي از بين بردن جنين «سپيده» در خانه، در فيلم «ميم مثل مادر»(رسول ملاقليپور) را به ياد ميآورم.
* حسين سلطانمحمدي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «هور در آتش»، «ديدهبان»، «سفر به چذابه»،«ليلي با من است»- كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا و مرحوم رسول ملاقليپور- بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس درددل علي دهكردي در كنار رود راين، و اعتراض به خدا كه چرا اينجا...
* محمد تاجيك (روزنامهنگار و منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ليلي با من است»، «اشك سرما»، «مثل يك قصه»، «سفر به چزابه»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس نامهخواني پرويز پرستويي در «آژانس شيشهاي».
* حسن شيخحائري (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ليلي با من است»، «گيلانه»، «روبان قرمز»، «دوئل»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتمي كيا- بازيگر برتر:رضا كيانيان- سكانس برتر: سكانس مباهله داود و جمعه در روبان قرمز و سكانس مچ انداختن پدر و پسر در آژانس شيشهاي.
* محمود گبرلو (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «بلمي به سوي ساحل»، «سفر به چزابه»،«كرخه تا راين»، «هور در آتش»، كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر:پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس قصه گفتن «حاج كاظم» در «آژانس شيشهاي».
* حميدرضا مدقق (دبير هنري شبكه خبر):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ليلي با من است»، «سفر به چزابه»،« هور در آتش»، «فرزند خاك» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر:پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس گذر از تونل زمان در فيلم «سفر به چذابه» و در همين فيلم فصل تلفن زدن يكي از اسرا به دخترش كه او را نميشناسد.
* محمد خزاعي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «كرخه تا راين»، «سفر به چذابه»، «سرزمين خورشيد»، «افق» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه «سرزمين خورشيد».
* رامتين شهبازي (دبير هنري روزنامه ايران):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «مهاجر»، «دوئل» ، «كاني مانگا»، «هيوا» - كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس رو در رويي پرويز پرستويي(حاج كاظم) و رضا كيانيان(سلحشور) در «آژانس شيشهاي» و سكانس نماز خواندن گلچهره سجاديه و عبدالرضا زهره كرماني در «هيوا».
* عليرضا اخلاقي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «هيوا»، «سفر به چذابه»، «سرزمين خورشيد»، «روبان قرمز» و «نجات يافتگان»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا -بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه فيلمهاي «سرزمين خورشيد» و «نجات يافتگان».
*شهاب شهرزاد (منتقد):
پنج فيلم برتر: «ديده بان»، «مهاجر»، «هور در آتش»، «روز سوم»، «در مسلخ عشق»، «روبان قرمز»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: رضا كيانيان - سكانس برتر: پلان سكانس افتتاحيه فيلم «كيميا».
* بهزاد شهبازي (رئيس ادارهكل فرهنگي فارس):
پنج فيلم برتر: «كاني مانگا»، «ليلي با من است»، «بلمي به سوي ساحل»، «آژانس شيشهاي»، «اخراجيها»، كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس قصهخواني «پرويز پرستويي» در «آژانس شيشهاي»
* جبار آذين (دبير تحريريه نقد سينما):
پنج فيلم برتر: «ديدهبان»، «ميم مثل مادر»، «كيميا»، «ليلي با من است»، «اخراجيها» - كارگردان برتر: مرحوم رسول ملاقليپور- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه فيلم «كيميا».
* مسعود نجفي (خبرنگار سينمايي ايسنا):
پنج فيلم برتر: «روز سوم»، «ميم مثل مادر»، «ليلي با من است»، «كاني مانگا»، كارگردان برتر: زندهياد رسول ملاقليپور- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس پاياني فيلم «ميم مثل مادر».
* احمد طالبينژاد (منتقد):
پنج فيلم برتر: «سفر به چزابه»، «كيميا»، «خاكستر سبز»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس تلفن زدن شخصيت اصلي «سفر به چزابه» به منزل كه دخترش او را نميشناسد.
* مصطفي محمودي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «دوئل»، «بلمي به سوي ساحل»، «بوي پيراهن يوسف»، «كاني مانگا» ، «كيميا»- كارگردان برتر:احمدرضا درويش- بازيگر برتر: جمشيد هاشمپور(قارچ سمي و هيوا)- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه كيميا و سكانس دوئل پرويز پرستويي و رضا كيانيان در «روبان قرمز».
* علي افشار (دبير بخش فرهنگ و هنر خبرگزاري فارس)
پنج فيلم برتر: «قارچ سمي»، «گاهي به آسمان نگاه كن»، «آژانس شيشهاي»، «افق» و «نجات يافتگان» [و «دندان مار» و «عروسي خوبان»]، كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، بازيگر برتر: جمشيد هاشمپور (قارچ سمي) و گلچهره سجاديه (هيوا)، سكانس برتر: سكانس افتتاحيه و اختتاميه «قارچ سمي»، سكانس روايت حاج كاظم در «آژانس شيشهاي»، سكانس حضور شخصيتهاي مختلف جنگ در «گاهي به آسمان نگاه كن» و افتتاحيه «عروسي خوبان»
* مهدي فروتن (دبير بخش هنر خبرگزاري مهر):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ديدهبان»، «مهاجر»، «نجات يافتگان»، «سجاده آتش»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس فرياد سعيد در كنار راين در «ازكرخه تا راين»- سكانس رضا ايرانمنش به تانك بسته شده در فيلم «سجاده آتش» - و سكانس نامهخواني «پرويز پرستويي» در «آژانس شيشهاي».
* اميرموسي كاظمي (مديرمسئول روزنامه امتياز):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ديدهبان»، «ازكرخه تا راين»، «سفر به چزابه»، «به نام پدر»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس آخر «آژانس شيشهاي»
* كامل نوروزي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «روز سوم»، «آژانس شيشهاي»، «روبان قرمز»، «اشك سرما»، «هيوا» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: حامد بهداد- سكانس درگيري سه شخصيت اصلي فيلم «روبان قرمز».
* جليل اكبريصحت (منتقد):
پنج فيلم برتر: «كاني مانگا»، «دوئل»، «كيميا»، «مزرعه پدري»، «دكل»- با احترام به زندهياد سيفالله داد، كارگردان برتر: احمد رضا درويش- سكانس برتر: سكانس رويايي پرويز پرستويي و رضا كيانيان در «آژانس شيشهاي» و افتتاحيه فيلم «دوئل».
* امير فرضالهي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «هيوا»، «بوي پيراهن يوسف»،«اشك سرما»، «آژانس شيشهاي»، «كاني مانگا» من فيلم «بازمانده» را هم يك اثر دفاع مقدس ميدانم و اگر در اين چارچوب بگنجد فيلم برتر از نظر بنده «بازمانده» است - كارگردان برتر: زندهياد سيفالله داد- بازيگر برتر:گلشيفته فراهاني(اشك سرما)- سكانس برتر: سكانس غار فيلم «اشم سرما» با بازي گلشيفته فراهاني و پارسا پيروزفر و سكانس چالشي «آژانس شيشهاي».
* عزيزالله حاجيمشهدي (سردبير نقد سينما):
پنج فيلم برتر: «از كرخه تا راين»، «باشو غريبه كوچك»، «روز سوم»، «گيلانه»، «ليلي با من است»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتمي كيا، بازيگر برتر:پرويز پرستويي (آژانس شيشهاي و ليلي با من است)، فاطمه معتمدآريا (گيلانه).
سكانس تر و خشك كردن «ننه گيلانه» و پسرجوان جانبازش در كلبه روستايي.
* علياكبر عبدالعليزاده (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «سجاده آتش»، «بلمي به سوي ساحل»، «ديده بان»، «ليلي با من است»- كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس افتتاحيه مهاجر-سكانس گريز سه رزمنده در فيلم بلمي به سوي ساحل- سكانس شليك شدن تير از اسلحه ژ-3 در «آژانس شيشهاي»، سكانس اختتاميه «طبل بزرگ زير پاي چپ» و سكانس نماز «سجاده آتش».
* رضا استادي (دبير صفحه رسانه جامجم):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «هيوا»، «دوئل»، «اشك سرما»، «مزرعه پدري»- كارگردان برتر: مرحوم رسول ملاقليپور و ابراهيم حاتميكيا- سكانس برتر: سكانس حركت فرهاد قائميان در «قارچ سمي» روي دريا كه ميگويد به نام خداوند بخشنده مهربان...
* مصطفي جلاليفخر (منتقد مجله فيلم):
پنج فيلم برتر: «روبان قرمز»، «سفر به چذابه»، «فرزند خاك»، «سرزمين خورشيد»، «نجاتيافتگان» - كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا و مرحوم رسول ملاقليپور- بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس تداخل ابتدايي «سفر به چزابه».
فيلم، كارگردان و بازيگر برتر و سكانسهاي خاطرهانگيز؛
منتقدان، برترينهاي سه دهه سينماي دفاع مقدس را انتخاب كردند
خبرگزاري فارس: منتقدان و نويسندگان سينمايي، برترين آثار و سكانسها، موفقترين كارگردانان و بازيگران سه دهه سينماي دفاع مقدس را انتخاب كردند.
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس طي يك نظر سنجي، گروهي از نويسندگان و منتقدان، بهترينهاي دفاع مقدس طي 29 سال گذشته را معرفي كردند.
بنا بر اين گزارش، منتقد و نويسنده سينمايي پنج فيلم برتر، بهترين كارگردان، بهترين بازيگر و بهترين سكانس سينماي دفاع مقدس را معرفي كردهاند.
بر اساس راي 36 نويسنده و منتقد، فيلم «آژانس شيشهاي» ساخته «ابراهيم حاتميكيا» با 25 رأي به عنوان بهترين فيلم، «ابراهيم حاتميكيا» با 23 رأي بهترين كارگردان، «پرويز پرستويي» با 24 رأي بهترين بازيگر و سكانس روايت «پرويز پرستويي» در فيلم «آژانس شيشهاي» به عنوان سكانس برتر سينماي دفاع مقدس برگزيده شدند.
شركتكنندگان در اين نظرسنجي و آراي آنها به شرح زير است:
* عباس تهراني (مديرمسئول جهان سينما):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «از كرخه تا راين»، «سفر به چزابه»، «كيميا»، «قارچ سمي»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس معاشقه دو بسيجي در از كرخه تا راين و مواجهه سعيد (علي دهكردي) با تصاويري از پيكر امام خميني(ره)- و نماز خواندن حاج كاظم در «آژانس شيشهاي».
* حسن معظمي (سردبير راه فيروزه و فرهنگي ايرنا):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «دوئل»، «مهاجر»، «سفر به چذابه»، «كرخه تا راين»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا - بازيگر برتر: علي دهكردي و آزيتا حاجيان - سكانس برتر: سكانسي از فيلم «آژانس شيشهاي» كه «حاج كاظم» به «سلحشور» ميگويد ميدوني اگر گروهان بره خط برگرده يعني چي...
* پژمان كريمي (دبير فرهنگي روزنامه كيهان):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «حماسه مجنون»، «سفر به چذابه»، «مهاجر»، «ديدهبان» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا - بازيگر برتر: پرويز پرستويي - سكانس برتر: سكانسي كه «حاج كاظم» در «آژانس شيشهاي» قصه غم غربت را بيان ميكند.
* شهرامخرازيها (منتقد):
پنج فيلم برتر: «پلاك»، «عبور از ميدان مين»، «منطقه ممنوعه»،«عقابها»،«كاني مانگاه» - كارگردان برتر: احمدرضا درويش - بازيگر برتر:سعيد راد- سكانس برتر: فرار بيتا فرهي زير بمباران در فيلم «كيميا».
* محمد سليماني (سردبير جهان سينما):
پنج فيلم برتر: «ديدهبان»، «آژانس شيشهاي»، «مهاجر»، «سفر به چزابه»، «هور در آتش» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا -بازيگر برتر:پرويز پرستويي - سكانس برتر: سكانس پرواز هواپيما ماجر با پلاك رزمندگان در فيلم «مهاجر».
* جعفر گودرزي (روزنامهنگار و منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ديدهبان»، «از كرخه تا راين»، «ليلي با من است»، «نجات يافتگان»، كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، سكانس برتر: سكانس اعتراض علي دهكردي در كنار راين در «ازكرخه تا راين».
* منوچهر اكبرلو (منتقد):
پنج فيلم برتر: «روز سوم»، «دوئل»، «نسل سوخته»، «كيميا»، «مهاجر»- كارگردان برتر: احمدرضا درويش- بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانسي از فيلم «گاهي به آسمان نگاه كن» كه مجموعه شخصيتهاي آشناي دفاع مقدس همزمان به آسايشگاه وارد ميشوند.
* احسان ظليپور (دبير سينمايي بانيفيلم):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»- «مزرعه پدري»، «قارچ سمي»، «هيوا»، «از كرخه تا راين»- كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، پرويز پرستويي، سكانس برتر: از سكانسهاي انتهايي «آژانس شيشهاي» كه در آن ، حاج كاظم عباس را به بيرون از آژانس ميبرد.
* طهماسب صلحجو (منتقد مجله فيلم):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «هيوا»، «بلمي به سوي ساحل»، «مهاجر»، «ميم مثل مادر»، «روز سوم»- كارگردان برتر: مرحوم رسول ملاقليپور و ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي، رضا كيانيان، سكانس برتر: سكانس مشاجره «آژانس شيشهاي» و سكانس اختتاميه «ميم مثل مادر».
* علي شيدفر (دبير فرهنگي همشهري):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «سفر به چزابه»، «باشو غريبه كوچك»، «ديدهبان»، «ليلي با من است»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: افتتاحيه فيلم «دوئل»
* محمد صالح حجتالاسلامي (دبير فرهنگي خبرگزاري برنا):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «بلمي به سوي ساحل»، «مزرعه پدري»، «ليلي با من است» و «مهاجر»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا - كمال تبريزي، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس روايت «پرويز پرستويي» در «آژانس شيشهاي»
* خدايار قاقاني (دبير فرهنگي خبرگزاري شهر):
* پنج فيلم برتر(بدون ترتيب): «سفر به چزابه»، «كيميا»، «آژانس شيشهاي»، «مزرعه پدري»، «اشك سرما» و...اپيزود گيلانه در فيلم «روايت سهگانه» و مهاجر- كارگردان برتر: رسول ملاقليپور و احمدرضا درويش، بازيگر برتر: گلشيفته فراهاني در «اشك سرما» و فرهاد اصلاني در «سفر به چزابه»، سكانس برتر: سكانسهاي بسياري كه هر كدام نشانه «روياهاي سرزمين من» است، در سينماي ايران هنرمندانه خلق شده؛ اما با توجه به شرايط امروز سكانس تلاش «سهيل كاويانپور» براي از بين بردن جنين «سپيده» در خانه، در فيلم «ميم مثل مادر»(رسول ملاقليپور) را به ياد ميآورم.
* حسين سلطانمحمدي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «هور در آتش»، «ديدهبان»، «سفر به چذابه»،«ليلي با من است»- كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا و مرحوم رسول ملاقليپور- بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس درددل علي دهكردي در كنار رود راين، و اعتراض به خدا كه چرا اينجا...
* محمد تاجيك (روزنامهنگار و منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ليلي با من است»، «اشك سرما»، «مثل يك قصه»، «سفر به چزابه»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس نامهخواني پرويز پرستويي در «آژانس شيشهاي».
* حسن شيخحائري (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ليلي با من است»، «گيلانه»، «روبان قرمز»، «دوئل»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتمي كيا- بازيگر برتر:رضا كيانيان- سكانس برتر: سكانس مباهله داود و جمعه در روبان قرمز و سكانس مچ انداختن پدر و پسر در آژانس شيشهاي.
* محمود گبرلو (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «بلمي به سوي ساحل»، «سفر به چزابه»،«كرخه تا راين»، «هور در آتش»، كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر:پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس قصه گفتن «حاج كاظم» در «آژانس شيشهاي».
* حميدرضا مدقق (دبير هنري شبكه خبر):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ليلي با من است»، «سفر به چزابه»،« هور در آتش»، «فرزند خاك» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر:پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس گذر از تونل زمان در فيلم «سفر به چذابه» و در همين فيلم فصل تلفن زدن يكي از اسرا به دخترش كه او را نميشناسد.
* محمد خزاعي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «كرخه تا راين»، «سفر به چذابه»، «سرزمين خورشيد»، «افق» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه «سرزمين خورشيد».
* رامتين شهبازي (دبير هنري روزنامه ايران):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «مهاجر»، «دوئل» ، «كاني مانگا»، «هيوا» - كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس رو در رويي پرويز پرستويي(حاج كاظم) و رضا كيانيان(سلحشور) در «آژانس شيشهاي» و سكانس نماز خواندن گلچهره سجاديه و عبدالرضا زهره كرماني در «هيوا».
* عليرضا اخلاقي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «هيوا»، «سفر به چذابه»، «سرزمين خورشيد»، «روبان قرمز» و «نجات يافتگان»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا -بازيگر برتر:پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه فيلمهاي «سرزمين خورشيد» و «نجات يافتگان».
*شهاب شهرزاد (منتقد):
پنج فيلم برتر: «ديده بان»، «مهاجر»، «هور در آتش»، «روز سوم»، «در مسلخ عشق»، «روبان قرمز»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: رضا كيانيان - سكانس برتر: پلان سكانس افتتاحيه فيلم «كيميا».
* بهزاد شهبازي (رئيس ادارهكل فرهنگي فارس):
پنج فيلم برتر: «كاني مانگا»، «ليلي با من است»، «بلمي به سوي ساحل»، «آژانس شيشهاي»، «اخراجيها»، كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس قصهخواني «پرويز پرستويي» در «آژانس شيشهاي»
* جبار آذين (دبير تحريريه نقد سينما):
پنج فيلم برتر: «ديدهبان»، «ميم مثل مادر»، «كيميا»، «ليلي با من است»، «اخراجيها» - كارگردان برتر: مرحوم رسول ملاقليپور- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه فيلم «كيميا».
* مسعود نجفي (خبرنگار سينمايي ايسنا):
پنج فيلم برتر: «روز سوم»، «ميم مثل مادر»، «ليلي با من است»، «كاني مانگا»، كارگردان برتر: زندهياد رسول ملاقليپور- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس پاياني فيلم «ميم مثل مادر».
* احمد طالبينژاد (منتقد):
پنج فيلم برتر: «سفر به چزابه»، «كيميا»، «خاكستر سبز»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا، بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس تلفن زدن شخصيت اصلي «سفر به چزابه» به منزل كه دخترش او را نميشناسد.
* مصطفي محمودي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «دوئل»، «بلمي به سوي ساحل»، «بوي پيراهن يوسف»، «كاني مانگا» ، «كيميا»- كارگردان برتر:احمدرضا درويش- بازيگر برتر: جمشيد هاشمپور(قارچ سمي و هيوا)- سكانس برتر: سكانس افتتاحيه كيميا و سكانس دوئل پرويز پرستويي و رضا كيانيان در «روبان قرمز».
* علي افشار (دبير بخش فرهنگ و هنر خبرگزاري فارس)
پنج فيلم برتر: «قارچ سمي»، «گاهي به آسمان نگاه كن»، «آژانس شيشهاي»، «افق» و «نجات يافتگان» [و «دندان مار» و «عروسي خوبان»]، كارگردان برتر: رسول ملاقليپور، بازيگر برتر: جمشيد هاشمپور (قارچ سمي) و گلچهره سجاديه (هيوا)، سكانس برتر: سكانس افتتاحيه و اختتاميه «قارچ سمي»، سكانس روايت حاج كاظم در «آژانس شيشهاي»، سكانس حضور شخصيتهاي مختلف جنگ در «گاهي به آسمان نگاه كن» و افتتاحيه «عروسي خوبان»
* مهدي فروتن (دبير بخش هنر خبرگزاري مهر):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ديدهبان»، «مهاجر»، «نجات يافتگان»، «سجاده آتش»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس فرياد سعيد در كنار راين در «ازكرخه تا راين»- سكانس رضا ايرانمنش به تانك بسته شده در فيلم «سجاده آتش» - و سكانس نامهخواني «پرويز پرستويي» در «آژانس شيشهاي».
* اميرموسي كاظمي (مديرمسئول روزنامه امتياز):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «ديدهبان»، «ازكرخه تا راين»، «سفر به چزابه»، «به نام پدر»- كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس برتر: سكانس آخر «آژانس شيشهاي»
* كامل نوروزي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «روز سوم»، «آژانس شيشهاي»، «روبان قرمز»، «اشك سرما»، «هيوا» - كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: حامد بهداد- سكانس درگيري سه شخصيت اصلي فيلم «روبان قرمز».
* جليل اكبريصحت (منتقد):
پنج فيلم برتر: «كاني مانگا»، «دوئل»، «كيميا»، «مزرعه پدري»، «دكل»- با احترام به زندهياد سيفالله داد، كارگردان برتر: احمد رضا درويش- سكانس برتر: سكانس رويايي پرويز پرستويي و رضا كيانيان در «آژانس شيشهاي» و افتتاحيه فيلم «دوئل».
* امير فرضالهي (منتقد):
پنج فيلم برتر: «هيوا»، «بوي پيراهن يوسف»،«اشك سرما»، «آژانس شيشهاي»، «كاني مانگا» من فيلم «بازمانده» را هم يك اثر دفاع مقدس ميدانم و اگر در اين چارچوب بگنجد فيلم برتر از نظر بنده «بازمانده» است - كارگردان برتر: زندهياد سيفالله داد- بازيگر برتر:گلشيفته فراهاني(اشك سرما)- سكانس برتر: سكانس غار فيلم «اشم سرما» با بازي گلشيفته فراهاني و پارسا پيروزفر و سكانس چالشي «آژانس شيشهاي».
* عزيزالله حاجيمشهدي (سردبير نقد سينما):
پنج فيلم برتر: «از كرخه تا راين»، «باشو غريبه كوچك»، «روز سوم»، «گيلانه»، «ليلي با من است»، كارگردان برتر: ابراهيم حاتمي كيا، بازيگر برتر:پرويز پرستويي (آژانس شيشهاي و ليلي با من است)، فاطمه معتمدآريا (گيلانه).
سكانس تر و خشك كردن «ننه گيلانه» و پسرجوان جانبازش در كلبه روستايي.
* علياكبر عبدالعليزاده (منتقد):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «سجاده آتش»، «بلمي به سوي ساحل»، «ديده بان»، «ليلي با من است»- كارگردان برتر:ابراهيم حاتميكيا- بازيگر برتر: پرويز پرستويي- سكانس افتتاحيه مهاجر-سكانس گريز سه رزمنده در فيلم بلمي به سوي ساحل- سكانس شليك شدن تير از اسلحه ژ-3 در «آژانس شيشهاي»، سكانس اختتاميه «طبل بزرگ زير پاي چپ» و سكانس نماز «سجاده آتش».
* رضا استادي (دبير صفحه رسانه جامجم):
پنج فيلم برتر: «آژانس شيشهاي»، «هيوا»، «دوئل»، «اشك سرما»، «مزرعه پدري»- كارگردان برتر: مرحوم رسول ملاقليپور و ابراهيم حاتميكيا- سكانس برتر: سكانس حركت فرهاد قائميان در «قارچ سمي» روي دريا كه ميگويد به نام خداوند بخشنده مهربان...
* مصطفي جلاليفخر (منتقد مجله فيلم):
پنج فيلم برتر: «روبان قرمز»، «سفر به چذابه»، «فرزند خاك»، «سرزمين خورشيد»، «نجاتيافتگان» - كارگردان برتر: ابراهيم حاتميكيا و مرحوم رسول ملاقليپور- بازيگر برتر: پرويز پرستويي، سكانس برتر: سكانس تداخل ابتدايي «سفر به چزابه».
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 44
رد: ابراهيم حاتمي کيا
پرویز شیخ طادی مطلبی زیبا در وصف آژانس شیشه ای نوشته
پرویز شیخطادی* :«آژانس شیشهای» در یک برهه خاص سیاسی ساخته شد؛ زمانی که در بخش اجرایی، دولت ایران شاهد یک جابهجایی و دست به دست شدن سیاسی بود و کسانی روی کار آمدند که از نظر فیلمسازي، پیشینه مشخصی داشتند و این آیندهنگری به حدسیات مردم بسیار نزدیک شد. یکی از دلایل موفقیت این فیلم، پیشقراولی در این زمینه بود و دلیل دیگر اینکه یک درام بسیار زیبا، خوب و خوشساخت بود که از بایدها و نبایدها سخن میگفت. اما اگر دیدگاه مرا بخواهید خواهم گفت که«روبان قرمز» در فرم و معنا از«آژانس شیشهای» یک قدم جلوتر است؛ ساختار جدیتری داشت و کاملاً فیلم خاصی بود. تاریخ همکاری من با آقای حاتمیکیا به سال 69-68 و فیلم«مهاجر» بازمیگردد. آن زمان من به عنوان «دستیار صحنه» وارد گروه کاری ایشان شدم. در آن دوره، عناوین شغلی مطرح نبود.
ما هم جدی نمیگرفتیم؛ همه کار کرده و بدون هیچ توقعی در همه چیز دخالت میکردیم. در واقع من، آقای «حاتمیکیا»، آقای «اصغرزاده» و آقای «حبیب احمدزاده» یک حلقه انرژی را ایجاد میکردیم که بقیه نیروها خود به خود گرد این انرژی فعالیت میکردند. من در آثار زیادی با آقای حاتمیکیا همکاری داشتهام. در کمتر فیلمی از ایشان بوده است که حضور نداشته باشم. فیلم«آژانس شیشهای» را نیز با هم شروع کردیم. همه این آثار، آثار موفقی بودهاند. خاطره خاصی از «آژانس شیشهای» همیشه در ذهنم است و آن اینکه در زمان فیلمبرداری، حاتمیکیا مدام با حالت اضطراب راه میرفت. وقتی علت این کار را پرسیدم، گفت:«کاش این اسلحه در فیلم نبود (اسلحه حاجکاظم). دلم نمیخواهد این اسلحه در فیلم باشد ولی چهکنم که نیاز داریم باشد!» به نظرم منتقدان باید دقت بیشتری در انتخاب فیلمها به خرج دهند. مثلاً فیلم «از کرخه تا راین» در زمان اکران از سوی مدیران سینما و منتقدان مورد انتقاد قرار گرفت و بعد از نظر مردم بهترین فیلم شناخته شد.
حالا هم من نمیتوانم بگویم «آژانس شیشهای» بهترین فیلم است. مثلاً فیلم «برج مینو» در این زمینه فیلم خاص و جدیتری است و حتی یادم است که خود حاتمیکیا میگفت: «آژانس شیشهای» حق «روبان» را خورده است!
* طراح صحنه و لباس «آژانس شیشهای»
پرویز شیخطادی* :«آژانس شیشهای» در یک برهه خاص سیاسی ساخته شد؛ زمانی که در بخش اجرایی، دولت ایران شاهد یک جابهجایی و دست به دست شدن سیاسی بود و کسانی روی کار آمدند که از نظر فیلمسازي، پیشینه مشخصی داشتند و این آیندهنگری به حدسیات مردم بسیار نزدیک شد. یکی از دلایل موفقیت این فیلم، پیشقراولی در این زمینه بود و دلیل دیگر اینکه یک درام بسیار زیبا، خوب و خوشساخت بود که از بایدها و نبایدها سخن میگفت. اما اگر دیدگاه مرا بخواهید خواهم گفت که«روبان قرمز» در فرم و معنا از«آژانس شیشهای» یک قدم جلوتر است؛ ساختار جدیتری داشت و کاملاً فیلم خاصی بود. تاریخ همکاری من با آقای حاتمیکیا به سال 69-68 و فیلم«مهاجر» بازمیگردد. آن زمان من به عنوان «دستیار صحنه» وارد گروه کاری ایشان شدم. در آن دوره، عناوین شغلی مطرح نبود.
ما هم جدی نمیگرفتیم؛ همه کار کرده و بدون هیچ توقعی در همه چیز دخالت میکردیم. در واقع من، آقای «حاتمیکیا»، آقای «اصغرزاده» و آقای «حبیب احمدزاده» یک حلقه انرژی را ایجاد میکردیم که بقیه نیروها خود به خود گرد این انرژی فعالیت میکردند. من در آثار زیادی با آقای حاتمیکیا همکاری داشتهام. در کمتر فیلمی از ایشان بوده است که حضور نداشته باشم. فیلم«آژانس شیشهای» را نیز با هم شروع کردیم. همه این آثار، آثار موفقی بودهاند. خاطره خاصی از «آژانس شیشهای» همیشه در ذهنم است و آن اینکه در زمان فیلمبرداری، حاتمیکیا مدام با حالت اضطراب راه میرفت. وقتی علت این کار را پرسیدم، گفت:«کاش این اسلحه در فیلم نبود (اسلحه حاجکاظم). دلم نمیخواهد این اسلحه در فیلم باشد ولی چهکنم که نیاز داریم باشد!» به نظرم منتقدان باید دقت بیشتری در انتخاب فیلمها به خرج دهند. مثلاً فیلم «از کرخه تا راین» در زمان اکران از سوی مدیران سینما و منتقدان مورد انتقاد قرار گرفت و بعد از نظر مردم بهترین فیلم شناخته شد.
حالا هم من نمیتوانم بگویم «آژانس شیشهای» بهترین فیلم است. مثلاً فیلم «برج مینو» در این زمینه فیلم خاص و جدیتری است و حتی یادم است که خود حاتمیکیا میگفت: «آژانس شیشهای» حق «روبان» را خورده است!
* طراح صحنه و لباس «آژانس شیشهای»
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 45
رد: ابراهيم حاتمي کيا
امنیت شیشه ایی (نگاهی دیگر به فیلم آژانس شیشه ایی با توجه به مقوله عدالت ، آنارشیسم و امنیت )
[ مهدی علاقبند ]
آنچه تجربه و تاریخ به ما می آموزد
این است که مردم و حکومتها
هیچگاه از تاریخ درس نمی گیرند .
« هگل »
مقدمه
امنیت مقوله ایی است حساس و شکننده که اگر در جامعه صحیح و کاربردی تبیین نشود دارای تبعات خطرناک همچون بی تفاوتی و ضد رفتار حاکمیت در میان سطوح قشرهای جامعه پدیدار می شود . باید به بررسی این امر پرداخت که چرا عدم امنیت در جامعه رخ می دهد و دلایل این عدم امنیت چه می باشد ؟ آیا این عدم امنیت داخلی است یا خارج از مرزها ؟
اگر با نگاه توهم توطئه به عدم امنیت نگاه شود ای بی امنیتی در جامعه براساس برنامه ریزی خارجی هاست و زعمای جامعه در تلاش بقراری امنیت هستند این مستکبرین از خدا بی خبر نشسته اند پول خرج می کنند که امنیت اجتماع ما را به هم بزنند .
ولی در نگاه واقع بینانه که به صورت نسبی ضد نظریه توهم توطئه است اعتقاد بر این دارد که ضعف در امنیت معلول علتهای دیگری است نه امنیت علت نابسمانی ها در جامعه است واین ضعف امنیتی به صورت روساختار بیشتر به عملکرد حاکمان جامعه بر می گردد « لازم به تذکر است که دفاع ما از امنیت و فضای امنیتی با روش دموکراتیک که در جامعه باز اجرا می شود »
"باید این نکته را اشاره کرد که امنیت کامل جز برای اموات ، برای هیچ کس حاصل نمی شود . همیشه وجه نسبی و فقط بهینه ایی از امنیت همیشه مورد توجه است که آن هم بر حسب شرایط عینی و ذهنی متفاوت است "( مجموعه سخنرانی های امنیت عمومی و.... [1380 ] ص 261)
عدم حق و باطل در آژانس شیشه ایی
آژانس شیشه ایی یکی از معدود فیلم های ایرانی موفق پیرامون بعد از جنگ که هم خوش ساخت و دارای مفهوم بالایی می باشد و مفهوم امنیت و عدم امنیت در جامعه را در جای کوچک شهردر آژانس هواپیمایی به نمایش می گذارد با افرادی که در جامعه سیاسی خودی هستند و برای این جامعه جان و عمر خود را فدا کردند. در این فیلم به صورت والایی مفهوم امنیت و عدم امنیت در جامعه را به زیبایی به رخ می کشد ما در این فیلم هیچگاه نمی توانیم شخصیت منفی ( badman ) فیلم را پیدا کنیم .
اگربا نگاه ارزشی به یکی از طرفین دعوا آژانس داشته باشیم از یک طرف حاج کاظم ( پرویز پرستویی ) اعتقاد دارد که تمنیت ما در گرو سلامتی و رسیدگی امثال عباسهاست که حتی باید برای رسیدگی به امثال این افراد اگر حکومت توجه نکد ما زخم چشیده ها باید دست بکار شویم حتی اگر کار به اسلحه کشی و خشونت برسد حاج کاظم برای توجیه کار خود می گوید " جگرم سوخت شیشه شکست ، مامور اووردن اسلحه اش به دستم چسبید .... " ( تمام تاکیدات در متن بر اساس دیالگوهای فیلم آژانس شیشه ایی است ) . در طرف دیگر قضیه سلحشور ( رضاکیانیان ) معتقد است که امنیت ملی در گرو ثبات و آرامش و برنامه ریزی نسل جدید برای آینده شان است و باید برای در خواستهای خود به قانون توسل می جست نه خشونت . نه اینکه تگر کسی حرفش به جایی نرسید باید اسله دتس بگیرد و امنیت جامعه و در کل امنیت ملی را تهدید کند " اگر اسلحه نباشه کسی به حرف تو ( حاج کاظم ) گوش نمی ده " یا در جایی دیگر سلحشور می گوید " ( آیا ) شهید دادیم که امثال کاظم ها قلدر شوند و هرکاری بکنند. "
این دوگانگی را ما به صورت کوتاه آوردیم و هیچ گاه نمی توان به یکی از جناح های دعوا حق داد که حق طرف مقابل را ضایع کردیم.
عدالت و امنیت
" منتسکیو در کتاب _ علل زوال و انحطاط رومیان _ می گوید : یکی از عوامل زوال امپراطوری امپراطوری رم را راحت طلبی و ثروت اندوزی و فقدان دشمن و کاهش حس وطن پرستی رومیان ذکر کرده است " ( همان ص 262 )حاتمی کیا در فیلم خود همین مبحث پروت اندوزی و حس وطن پرستی ( که قسمتی از وطن پرستی ما دفاع مقدس و جنگ ماست حلال خارج از هر نسئله ای باید بالید که یک وجب از خاک ما به دشمن داده نشد و با رشادتهای فرزندان ایران زمین در تاریخ سربلند هستیم ) که رگهای غیرت ما در حال خشک شدن است و اگر به امثال عباسها رسیدگی نشود که نوعی بی عدالتی در جامعه است باعث عدم امنیت که نمونه آنرا در آژانس مواجه شویم .
آژانس شیشه ایی و هشدار روحیه آنارشیستی
به نظر من حاتمی کیا نمی خواهد مروج روحیه آنارشیستی باشد بلکه مخواهد هشدار دهد که اگر به این سربازان فداکار که برای این مرزو بوم جان عمر و سلامتی خود را فدای وطن کردند توجه نشود ممکن همین حافظان دیروز امنیت خود سلب کنندگان امنیت امروز باشند . نمونه بارز این را در فیلم های از کرخه تا راین ، آژانس شیشه ایی ، روبان قرمز ، موج مرده ، ارتفاع پست مشاهد می نکیم .
نگاه حاتمی کیا نگاهی مصلحانه و آسیب شناسانه می باشد. او این هشدار می دهد ممکن است روزی این قهرمانان فیلم واقعی بشوند و این هشدار را به زعمای حکومت می دهد که در کل بی عدالتی جز بی امنیتی ارمغانی نمی آورد
آنارشیسم و امنیت
نباید ما درمفهوم آنارشیسم در دام عوام گرایی بیفتیم زیرا عوام اعتقاد دارند هرکس اقتدار را انکار کند و با آن بر سر ستیز برخیزد آنارشیست است . این نگاه اغوا کننده که معتقد است آنارشیسم مساوی با هرج و مرج طلبی است و این بدفهمی از آنارشیسم است .
آنارشیسم با Government یا سازمان اداره کننده مخالفتی تدارد بلکه با State نومعی حکم واجبار نهفنهفته ناسازگار است می توان گفت آنارشیسم ضدیت اساسی آن با حکم است نه نظم اداره . بعضی از کمونیستها و سوسیالیستها که ادعا بر جامعه بدون طبقه و حکومت می کردند ولی در تعریف نظم و اداره جدیدی کوشش می کردند ، نوعی دنبال نظم می گشتند . مخالفت آنارشیستها با نهاد حکومت نیست بلکه با نهادهای مذهبی و سازمانی دارای تمرکز و نیروی آنریت یا منع کنندگی نسبت به اعضای هم مربوط می شود .
ما در این فیلم می بینیم که حاج کاظم ممکن است به سازمانهای و حکومت نقد جدی دارد ولی خواهان این است که با نظم جدیدی تعریف کند می گوید " اگر امنیت شما را BBC تعیین می کند امنیت ما را دفاع از این عباسها است و اگر اینطور نیست هر کس به قبله خویش " با این بیان حاج کاظم تعریف خود را از امنیت بیان می دارد ویا در جایی دیگر ما شاهد هستیم که در آخرهای فیلم کارگرهای شهرداری یا ماموران امنیتی اطلاعاتی در حال خط کشی خیابان هستند یعنی نماد نظم دهی به جامعه می باشند ولی حاج کاظم وقتی از آژانس با عباس خارج می شود هیچ توجهی به خط کشی های جدید و خشک نشده خیابان نمی کند پا روی این خط و خطوط می گذارد به معنای این است که طرفداران فکری حاج کاظم که در جامعه معلوم هستند هیچ خط و خطوط سیاسی را قبول ندارند یعنی نظم و انضباط را نمپذیرند ( زیرا تقصیر حاج کاظم نیست زیرا جنگیدن با آقا غوله آدابی داره که این سربازها با آن خو کرده بودند و با آداب مدنیت و ثبات سیاسی در تضاد است ) وبه این معناست که حاج کاظم با لگد کردن این خطوط نظم انضباط جدید تعریف شده دهه 70 و 80 که دهه ثبات است قبول ندارد.
فی الواقع می توان گفت که عمل آنارشیست ها برای جامعه بدون حکومت دو شیوه را اجرا می کنند عده ای خواهان روش های مسالمت آمیز و گفتگو هستند .و گروهی دیگر که طرفداران زیادی خواهان خشونت ورزی به رغم در اقلیت بودن چون با این روش بیشترین توجه را به خود جلب می کنند.
پاره ای از اندیشمندان نظیر ژان بدن عصیان دولتی را که به جان مردم صدمه بزند جایز می دانند . از این اصل می توان استنتاج کرد که عصیان علیه دواتی که از تامین امنیت جانی مردم ناتوان باشد نیز جایز است . ( همان ص 282 )
حاج کاظم اعتقاد داشت که حکومت نتوانسته شهروندان خود خدمات اجتماهعی و روانی بدهد بخصوص آنهایی که برای امنیت و آرامش این جامعه جان خود را فدا کردند می توان عصیان کرد .
ناهماهنگی نظام سیاسی از دوعامل نشات می گیرد یکی ضعف مدیریت که عمدتا مربوط به کشورعای جهان سوم می شود و دیگر ندابیر ضد ونقیضی که برای جلوگیری از تمرکز قدرت اندیشیده می شود . برای مثال نظامهایی که دارای دو رئیس هستند معمولا شاهد نوعی تعارض و کشمکش بین روسا بوده و به قول امروزی ها حاکمیت دوگانه پدید می آید .
حکومتها همچون گلدانی هستند که روی یک میزی قرار دارند . اگر میز شکسته باشد هیچ امنیتی برای گلدان وجود ندارد . برای ثبات گلدان باید ابتدا به تحکیم پایه های میز که همان جامعه باشد پرداخت ( همان ص 282 )
نتیجه گیری
باید اعتراف کرد که دیگر دوره کاظم ها سر آمده است و نسل جدید باید رنگ وبوی امروزی بگیرد ولی نیاید فراموش کرد کهاین امنیت و آرامش نسبی خود را مدیون عباس ها و کاظم ها هستیم وناسپاسی نسبت به نمادهای پر افتخار جنگ باعث این می شود که این امنیت و آسایش شکننده از بین برود . وبه قول معروف کفر نعمت باعث از بین رفتن نعمت می شود . که الهی آن روز نیاید . نباید مقوله تلریخی و پر افتخار جنگ را وارد مقولات سطحی سیاسی و جناحی کرد . به امید آنروزی که که صلح پایدار در جهان حکمفرما شود . به قول منسکیو " صلح نخستین قانون طبیعت و امنیت مهمترین اصل حکومت است .
من در این مقاله هیچگاه قصد نداشتم که کسی به عباس ها و کاظمها و آن طرف سلحشور ها حق بدهد بلکه در خواست دارم حداقل آنها را بفهمیم و اگر نمی خواهیم احترام بگذاریم بی احترامی و ناسپاسی نکنیم .
منابع استفاده شده :
1- قادری ، حاتم / اندیشه های سیاسی در قرن بیستم / انتشارات سمت / چاپ سوم 1381 / ( فصل اول : آنارشیسم از ص 5 تا ص 17 )
2- مجموعه سخنرانیها و مقولات ارائه شده در همایش " امنیت عمومی و وحدت ملی " / معاونت امنیتی و انتظامی وزارت کشور و دفتر مطالعات و تحقیقات امنیتی / 1380 چاپ اول .
3- فیلم آژانس شیشه ایی ساخته ابراهیم حاتمی کیا / 1376
[ مهدی علاقبند ]
آنچه تجربه و تاریخ به ما می آموزد
این است که مردم و حکومتها
هیچگاه از تاریخ درس نمی گیرند .
« هگل »
مقدمه
امنیت مقوله ایی است حساس و شکننده که اگر در جامعه صحیح و کاربردی تبیین نشود دارای تبعات خطرناک همچون بی تفاوتی و ضد رفتار حاکمیت در میان سطوح قشرهای جامعه پدیدار می شود . باید به بررسی این امر پرداخت که چرا عدم امنیت در جامعه رخ می دهد و دلایل این عدم امنیت چه می باشد ؟ آیا این عدم امنیت داخلی است یا خارج از مرزها ؟
اگر با نگاه توهم توطئه به عدم امنیت نگاه شود ای بی امنیتی در جامعه براساس برنامه ریزی خارجی هاست و زعمای جامعه در تلاش بقراری امنیت هستند این مستکبرین از خدا بی خبر نشسته اند پول خرج می کنند که امنیت اجتماع ما را به هم بزنند .
ولی در نگاه واقع بینانه که به صورت نسبی ضد نظریه توهم توطئه است اعتقاد بر این دارد که ضعف در امنیت معلول علتهای دیگری است نه امنیت علت نابسمانی ها در جامعه است واین ضعف امنیتی به صورت روساختار بیشتر به عملکرد حاکمان جامعه بر می گردد « لازم به تذکر است که دفاع ما از امنیت و فضای امنیتی با روش دموکراتیک که در جامعه باز اجرا می شود »
"باید این نکته را اشاره کرد که امنیت کامل جز برای اموات ، برای هیچ کس حاصل نمی شود . همیشه وجه نسبی و فقط بهینه ایی از امنیت همیشه مورد توجه است که آن هم بر حسب شرایط عینی و ذهنی متفاوت است "( مجموعه سخنرانی های امنیت عمومی و.... [1380 ] ص 261)
عدم حق و باطل در آژانس شیشه ایی
آژانس شیشه ایی یکی از معدود فیلم های ایرانی موفق پیرامون بعد از جنگ که هم خوش ساخت و دارای مفهوم بالایی می باشد و مفهوم امنیت و عدم امنیت در جامعه را در جای کوچک شهردر آژانس هواپیمایی به نمایش می گذارد با افرادی که در جامعه سیاسی خودی هستند و برای این جامعه جان و عمر خود را فدا کردند. در این فیلم به صورت والایی مفهوم امنیت و عدم امنیت در جامعه را به زیبایی به رخ می کشد ما در این فیلم هیچگاه نمی توانیم شخصیت منفی ( badman ) فیلم را پیدا کنیم .
اگربا نگاه ارزشی به یکی از طرفین دعوا آژانس داشته باشیم از یک طرف حاج کاظم ( پرویز پرستویی ) اعتقاد دارد که تمنیت ما در گرو سلامتی و رسیدگی امثال عباسهاست که حتی باید برای رسیدگی به امثال این افراد اگر حکومت توجه نکد ما زخم چشیده ها باید دست بکار شویم حتی اگر کار به اسلحه کشی و خشونت برسد حاج کاظم برای توجیه کار خود می گوید " جگرم سوخت شیشه شکست ، مامور اووردن اسلحه اش به دستم چسبید .... " ( تمام تاکیدات در متن بر اساس دیالگوهای فیلم آژانس شیشه ایی است ) . در طرف دیگر قضیه سلحشور ( رضاکیانیان ) معتقد است که امنیت ملی در گرو ثبات و آرامش و برنامه ریزی نسل جدید برای آینده شان است و باید برای در خواستهای خود به قانون توسل می جست نه خشونت . نه اینکه تگر کسی حرفش به جایی نرسید باید اسله دتس بگیرد و امنیت جامعه و در کل امنیت ملی را تهدید کند " اگر اسلحه نباشه کسی به حرف تو ( حاج کاظم ) گوش نمی ده " یا در جایی دیگر سلحشور می گوید " ( آیا ) شهید دادیم که امثال کاظم ها قلدر شوند و هرکاری بکنند. "
این دوگانگی را ما به صورت کوتاه آوردیم و هیچ گاه نمی توان به یکی از جناح های دعوا حق داد که حق طرف مقابل را ضایع کردیم.
عدالت و امنیت
" منتسکیو در کتاب _ علل زوال و انحطاط رومیان _ می گوید : یکی از عوامل زوال امپراطوری امپراطوری رم را راحت طلبی و ثروت اندوزی و فقدان دشمن و کاهش حس وطن پرستی رومیان ذکر کرده است " ( همان ص 262 )حاتمی کیا در فیلم خود همین مبحث پروت اندوزی و حس وطن پرستی ( که قسمتی از وطن پرستی ما دفاع مقدس و جنگ ماست حلال خارج از هر نسئله ای باید بالید که یک وجب از خاک ما به دشمن داده نشد و با رشادتهای فرزندان ایران زمین در تاریخ سربلند هستیم ) که رگهای غیرت ما در حال خشک شدن است و اگر به امثال عباسها رسیدگی نشود که نوعی بی عدالتی در جامعه است باعث عدم امنیت که نمونه آنرا در آژانس مواجه شویم .
آژانس شیشه ایی و هشدار روحیه آنارشیستی
به نظر من حاتمی کیا نمی خواهد مروج روحیه آنارشیستی باشد بلکه مخواهد هشدار دهد که اگر به این سربازان فداکار که برای این مرزو بوم جان عمر و سلامتی خود را فدای وطن کردند توجه نشود ممکن همین حافظان دیروز امنیت خود سلب کنندگان امنیت امروز باشند . نمونه بارز این را در فیلم های از کرخه تا راین ، آژانس شیشه ایی ، روبان قرمز ، موج مرده ، ارتفاع پست مشاهد می نکیم .
نگاه حاتمی کیا نگاهی مصلحانه و آسیب شناسانه می باشد. او این هشدار می دهد ممکن است روزی این قهرمانان فیلم واقعی بشوند و این هشدار را به زعمای حکومت می دهد که در کل بی عدالتی جز بی امنیتی ارمغانی نمی آورد
آنارشیسم و امنیت
نباید ما درمفهوم آنارشیسم در دام عوام گرایی بیفتیم زیرا عوام اعتقاد دارند هرکس اقتدار را انکار کند و با آن بر سر ستیز برخیزد آنارشیست است . این نگاه اغوا کننده که معتقد است آنارشیسم مساوی با هرج و مرج طلبی است و این بدفهمی از آنارشیسم است .
آنارشیسم با Government یا سازمان اداره کننده مخالفتی تدارد بلکه با State نومعی حکم واجبار نهفنهفته ناسازگار است می توان گفت آنارشیسم ضدیت اساسی آن با حکم است نه نظم اداره . بعضی از کمونیستها و سوسیالیستها که ادعا بر جامعه بدون طبقه و حکومت می کردند ولی در تعریف نظم و اداره جدیدی کوشش می کردند ، نوعی دنبال نظم می گشتند . مخالفت آنارشیستها با نهاد حکومت نیست بلکه با نهادهای مذهبی و سازمانی دارای تمرکز و نیروی آنریت یا منع کنندگی نسبت به اعضای هم مربوط می شود .
ما در این فیلم می بینیم که حاج کاظم ممکن است به سازمانهای و حکومت نقد جدی دارد ولی خواهان این است که با نظم جدیدی تعریف کند می گوید " اگر امنیت شما را BBC تعیین می کند امنیت ما را دفاع از این عباسها است و اگر اینطور نیست هر کس به قبله خویش " با این بیان حاج کاظم تعریف خود را از امنیت بیان می دارد ویا در جایی دیگر ما شاهد هستیم که در آخرهای فیلم کارگرهای شهرداری یا ماموران امنیتی اطلاعاتی در حال خط کشی خیابان هستند یعنی نماد نظم دهی به جامعه می باشند ولی حاج کاظم وقتی از آژانس با عباس خارج می شود هیچ توجهی به خط کشی های جدید و خشک نشده خیابان نمی کند پا روی این خط و خطوط می گذارد به معنای این است که طرفداران فکری حاج کاظم که در جامعه معلوم هستند هیچ خط و خطوط سیاسی را قبول ندارند یعنی نظم و انضباط را نمپذیرند ( زیرا تقصیر حاج کاظم نیست زیرا جنگیدن با آقا غوله آدابی داره که این سربازها با آن خو کرده بودند و با آداب مدنیت و ثبات سیاسی در تضاد است ) وبه این معناست که حاج کاظم با لگد کردن این خطوط نظم انضباط جدید تعریف شده دهه 70 و 80 که دهه ثبات است قبول ندارد.
فی الواقع می توان گفت که عمل آنارشیست ها برای جامعه بدون حکومت دو شیوه را اجرا می کنند عده ای خواهان روش های مسالمت آمیز و گفتگو هستند .و گروهی دیگر که طرفداران زیادی خواهان خشونت ورزی به رغم در اقلیت بودن چون با این روش بیشترین توجه را به خود جلب می کنند.
پاره ای از اندیشمندان نظیر ژان بدن عصیان دولتی را که به جان مردم صدمه بزند جایز می دانند . از این اصل می توان استنتاج کرد که عصیان علیه دواتی که از تامین امنیت جانی مردم ناتوان باشد نیز جایز است . ( همان ص 282 )
حاج کاظم اعتقاد داشت که حکومت نتوانسته شهروندان خود خدمات اجتماهعی و روانی بدهد بخصوص آنهایی که برای امنیت و آرامش این جامعه جان خود را فدا کردند می توان عصیان کرد .
ناهماهنگی نظام سیاسی از دوعامل نشات می گیرد یکی ضعف مدیریت که عمدتا مربوط به کشورعای جهان سوم می شود و دیگر ندابیر ضد ونقیضی که برای جلوگیری از تمرکز قدرت اندیشیده می شود . برای مثال نظامهایی که دارای دو رئیس هستند معمولا شاهد نوعی تعارض و کشمکش بین روسا بوده و به قول امروزی ها حاکمیت دوگانه پدید می آید .
حکومتها همچون گلدانی هستند که روی یک میزی قرار دارند . اگر میز شکسته باشد هیچ امنیتی برای گلدان وجود ندارد . برای ثبات گلدان باید ابتدا به تحکیم پایه های میز که همان جامعه باشد پرداخت ( همان ص 282 )
نتیجه گیری
باید اعتراف کرد که دیگر دوره کاظم ها سر آمده است و نسل جدید باید رنگ وبوی امروزی بگیرد ولی نیاید فراموش کرد کهاین امنیت و آرامش نسبی خود را مدیون عباس ها و کاظم ها هستیم وناسپاسی نسبت به نمادهای پر افتخار جنگ باعث این می شود که این امنیت و آسایش شکننده از بین برود . وبه قول معروف کفر نعمت باعث از بین رفتن نعمت می شود . که الهی آن روز نیاید . نباید مقوله تلریخی و پر افتخار جنگ را وارد مقولات سطحی سیاسی و جناحی کرد . به امید آنروزی که که صلح پایدار در جهان حکمفرما شود . به قول منسکیو " صلح نخستین قانون طبیعت و امنیت مهمترین اصل حکومت است .
من در این مقاله هیچگاه قصد نداشتم که کسی به عباس ها و کاظمها و آن طرف سلحشور ها حق بدهد بلکه در خواست دارم حداقل آنها را بفهمیم و اگر نمی خواهیم احترام بگذاریم بی احترامی و ناسپاسی نکنیم .
منابع استفاده شده :
1- قادری ، حاتم / اندیشه های سیاسی در قرن بیستم / انتشارات سمت / چاپ سوم 1381 / ( فصل اول : آنارشیسم از ص 5 تا ص 17 )
2- مجموعه سخنرانیها و مقولات ارائه شده در همایش " امنیت عمومی و وحدت ملی " / معاونت امنیتی و انتظامی وزارت کشور و دفتر مطالعات و تحقیقات امنیتی / 1380 چاپ اول .
3- فیلم آژانس شیشه ایی ساخته ابراهیم حاتمی کیا / 1376
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 46
رد: ابراهيم حاتمي کيا
بررسي تطبيقي«بعد از ظهر نحس» و «آژانس شيشهاي»
شخصيت متفاوت؛ وضعيت متشابه
ناصر صفاريان
از زمان نخستين نمايش «آژانس شيشهاي» در مراسم افتتاحيه جشنواره فجر، زمزمههايي مبني بر مقايسه آن با آثار ديگر بر سر زبانها افتاد و بسياري از نويسندگان به تشابه اين فيلم با «بعد از ظهر نحس » اثر سيدني لومت اشاره كردند. تمام اين اشارهها (حتي هنگامي كه پاي «صخره» و حتي« اولين خون» را پيش كشيدند و «آژانس شيشهاي»را با آنها مقايسه كردند) بر شباهت محتوايي اين آثار تكيه داشت، ولي حرف اين نوشته، بررسي تطبيقي «آژانس شيشهاي»و «بعد از ظهر نحس»، از حيث محتوا و ساختار است. حاتميكيا اين شباهت را به كلي منكر ميشود، اما فيلم او چيز ديگري ميگويد. اين روزها حاتميكيا دلخور است كه چرا منتقدان فقط به خود فيلم توجه نميكنند و مسائل حاشيهاي را پيش ميكشند. من هم -اين جا- ميخواهم تنها به خود فيلم توجه كنم و حرف حاتميكيا را -كه به هر حال يك مسأله حاشيهاي است- ناديده بگيرم.
* در ابتداي «بعد از ظهر نحس» اشاره ميشود كه ماجراي فيلم، واقعي ست و سال 1972 در نيويورك رخ داده . اما حاتميكيا قبل از شروع روايت، تأكيد ميكند: «اين ماجرا واقعي نيست.» هر دو، ريشه در واقعيت دارد و اتفاق عجيب و غيرمنتظرهاي كه دور از ذهن باشد، رخ نميدهد. به همين دليل، و با اين كه چنين اتفاقهايي، بارها براي آدمهايي از جنس قهرمان حاتميكيا پيش آمده و حتي خبر آن در مطبوعات منعكس شده، حاتميكيا همه چيز را زاييده تخيل معرفي ميكند. دليلش هم زياد گنگ و نامفهوم نيست؛ معمولاً در اين جا رسم است كه در ابتداي فيلمها و كتابهايي با موضوع حساسيتبرانگيز، چنين عبارتي بنشانند.
* «بعد از ظهر نحس» با نماهاي مختلفي از مكانهاي گوناگون شهر و زندگي اجتماعي مردم - با نمايش تقابل فقير و غني- آغاز ميشود و قبل از اين كه به سراغ شخصيتهاي فيلم برود، بستر اجتماعي اثر را براي ايجاد زمينه، فراهم ميكند. اما در« آژانس شيشهاي» از همان ابتدا با داستان قهرمان فيلم روبهروميشويم و نشاني از پسزمينه اجتماعي محيطي كه داستان در آن شكل ميگيرد، به چشم نميخورد. به همين دليل، فيلم حاتميكيا براي مخاطب خارجي و كسي كه فضاي سياسي و اجتماعي اين سالهاي ايران را درك نكرده، گنگ و سؤالبرانگيز است.
* در «بعد از ظهر نحس» تعليق و كشش داستان به اين دليل است كه تماشاگر علاوه بر اين كه ميخواهد از سرنوشت قهرمانهاي فيلم آگاه شود، دلش ميخواهد از دليل سرقت و گروگانگيري سر در بياورد. اما در « آژانس شيشهاي» از همان ابتدا همه چيز را ميدانيم، و تعليق آن به دليل خلق موقعيت جذاب است.
* شخصيتهاي اول در هر دو فيلم، در وهله نخست موضع ضدرسانهاي دارند و بيعلاقگي خود را نسبت به دوربين، تلويزيون و خبرنگاران نشان ميدهند. ساني دوربين داخل بانك را منهدم ميكند و به خبرنگاراني كه در خيابان جمع شدهاند، بد و بيراه ميگويد، و حاج كاظم در حرفهايش، عليه رسانهها برميآشوبد. جالب است كه هر دو در موقعيتي قرار ميگيرند كه دست از اين مخالفت اوليه برميدارند. ساني با تلويزيون مصاحبه ميكند و حاج كاظم آماده ميشود تا پس از فرود هواپيما در لندن، با خبرنگاران روبهروشود.
* چه در «بعد از ظهر نحس» و چه در « آژانس شيشهاي»، قهرمان فيلم اسير موقعيتي ناخواسته ميشود و بحران برايش شكل ميگيرد. ساني قصد آزار رساندن به كسي را ندارد و ميخواهد پس از سرقت بانك، سراغ كار و زندگياش برود. حاج كاظم هم آمده تا بليت تهيه كند و برگردد. اما شرايط به گونهاي رقم ميخورد كه آنها به شكلي ناخواسته، دست به گروگانگيري ميزنند.
* ساني و حاج كاظم، هر دو پيش از اين در جنگ حضور داشتهاند و پسزمينه حوادث جنگ، در شكلگيري شخصت مهاجم آنها نقش دارد. هر دو هم حالا در مقابل «زخم» خود، طلب سهم ميكنند. ساني ميگويد: «من يك كفن و دفن مجاني ميخواهم. حق دارم، چون در ويتنام بودهام.» حاج كاظم هم بارها و بارها حق و سهم خود را طلب ميكند. هر دو هم اين كار را براي كمك به دوست خود انجام ميدهند، هر چند كه موقعيت اجتماعي و مذهبي آنها متفاوت است و در بطن جامعههايي متفاوت زندگي ميكنند.
* در فيلم « بعد از ظهر نحس» ، ساني ميگويد: «من يه كاتوليكم و نميخوام به كسي آزار برسونم.» حاج كاظم هم در « آژانس شيشهاي» بارها به سابقه جبهه رفتن خود اشاره ميكند، و به جا آوردن آداب و شعائر مذهبي را توسط او در فيلم ميبينيم. ضمن اين كه او هم بارها ميگويد كه قصد ندارد به كسي آزار برساند.
* زاويه انتخابي براي روايت داستان در « بعد از ظهر نحس» ، زاويه ديد داناي كل است. اما زاويه ديد در « آژانس شيشهاي» ، تركيبي از سوم شخص و اول شخص است.
* چه ساني و چه حاج كاظم، به شيوهاي كم و بيش مشابه، نسبت به نيروهاي پليس بياعتمادند و آنها را بازرسي بدني ميكنند تا خيال شان راحت شود كه مسلح نيستند.
* « بعد از ظهر نحس»، بيش از « آژانس شيشهاي» از فضاهاي خارجي استفاده ميكند و محدوديت فضاي داخلي را زياد به رخ نميكشد. در حالي كه در فيلم حاتميكيا، با لوكيشن محدودتري رو به روييم و كمتر محوطه بيروني را ميبينيم. با اين حال، حاتميكيا با تبحر خود، مانع خستگي و كسالت تماشاگر ميشود و حتي در مقايسه با همتاي خارجياش، كشش بيشتري ايجاد ميكند.
* قهرمان سيدني لومت، برخورد بهتري با گروگانها دارد و در رفتار و گفتارش، رگههايي از طنز و مطايبه به چشم ميخورد. مردم درون بانك راحت و آسودهاند و حتي بازي و شوخي ميكنند. رابطه ساني با كاركنان و مشتريان بانك، رابطهاي معمولي - و حتي صميمانه- است. در حالي كه حاج كاظم با آن كه حتي از كلمه «گروگان» استفاده نميكند، برخورد مناسبي با مردم ندارد. حتي موقع تهديد و استفاده از گروگانها براي خروج هم، ساني با لحني مهربانانهتر برخورد ميكند تا حاج كاظم .به اين دو نگرش، كه در موقعيتي كم و بيش يكسان شكل ميگيرد، توجه كنيد:
-ساني: «اگه هلي كوپتر رو بدي يه گروگان ميدم. اگه جت رو بدي يه گروگان ديگه ميدم. در مقابل هر كار، يه گروگان ميدم.»
-حاج كاظم: «از ساعت 6 كه گذشت، هر پنج دقيقه يه اتفاق ميافته. 6، اتفاق اول. 6:05 اتفاق دوم. 6:10 اتفاق سوم.»
* در هر دو فيلم، يكي از دو شخصيت، پرخاشگر و عاصي است و ديگري آرام و سر به زير. كنشها و واكنشهاي انفعالي قطب ساكت ماجرا هم -به رغم تفاوت محيطي- تقريباً يكسان است. به عنوان مثال، صحنه بردن يكي از گروگانها به آبدارخانه و شليك تير هوايي و حرفهاي حاج كاظم و عباس را در فيلم «آژانس شيشهاي» با اين ديالوگ «بعد از ظهر نحس» مقايسه كنيد:
سل: تو جدي گفتي كه ميخواي جسد اونا رو بندازي بيرون؟
ساني: نه، من ميخواستم اونا فكر كنن كه ما بيرحم هستيم.
* ساني پول غذا را ميدهد تا زير دين پليس و دولت نباشد. مردم هم او را تشويق ميكنند و كسي نميگويد كه اين پول، همان پول دزدي است. حاج كاظم هم كه ميخواهد به يك مظلوم كمك كند، همدلي تماشاگر را بر ميانگيزد، اما كسي نميپرسد كه چرا خودش به مردم درون آژانس ظلم ميكند. در «بعد از ظهر نحس»، سل، دوست ساني در واكنش به سيگار كشيدن يكي از كاركنان بانك كه به گروگان گرفته شده ميگويد: «آدم بايد مواظب بدنش باشه. بدن انسان، محراب خداوند است.» او سيگار كشيدن را بد ميداند، اما سرقت بانك را نه. گروگانگير هاي «آژانس شيشهاي» هم از غيرت و جوانمردي صحبت ميكنند اما در عمل، نشاني از آن حرفها در وجودشان نيست.
* قهرمانهاي هر دو فيلم، آخرين و صميمانهترين حرفهاي شان را در قالب نامه براي عزيزترين آدم زندگيشان ميگويند. ساني براي بهترين دوستش نامه مينويسد و او را به خاطر زجر و دردي كه كشيده مي ستايد. حاج كاظم هم در آخرين لحظهها، حرفهايش را براي همسرش فاطمه مينويسد و از او تشكر ميكند و حلاليت ميطلبد.
* رابطه گروگانگيرها و مأموران امنيتي در «بعد از ظهر نحس» ، تنها در چارچوب قانون و ضابطه است، اما در «آژانس شيشهاي» اين رابطه در فضايي صميمانهتر و خارج از چارچوب قانوني شكل ميگيرد. در مقابل، ساني به راحتي و با اطمينان، بارها از بانك خارج ميشود، اما حاج كاظم حتي موقع ورود و خروج نيروهاي انتظامي و اطلاعاتي، گروگانها را سپر بلاي خود ميكند. در «بعد از ظهر نحس»، پليس و fbi، براي نجات گروگانها دست به هركاري ميزنند، اما در «آژانس شيشهاي» ، سلحشور (مأمور اطلاعاتي) ميگويد كه وزارت امور خارجه، منكر كل غائله شده؛ و ميبينيم كه در پايان فيلم، به وسيله گاز اشكآور و با حمله آژانس را تصرف ميكنند.
* خروج شخصيتهاي اصلي «بعد از ظهر نحس» از ساختمان بانك، در دل شلوغي و ازدحام جمعيت رخ ميدهد، اما در «آژانس شيشهاي»، حاج كاظم و عباس در سكوت صبحگاهي كه با صداي هوشمندانه اضطرابآور ماشين خطكشي خيابان شكسته ميشود، از آژانس خارج ميشوند. ترفند مناسب و هنرمندانه حاتميكيا، فضايي خلق كرده كه به طور قطع، در شلوغي و ازدحام، معنا پيدا نميكرد.
* در «بعد از ظهر نحس»، تمام بار معنايي ساختمان محل وقوع حوادث و آدمهاي ماجرا، در وجه ظاهري خلاصه ميشود و فيلم تنها ميخواهد اثري حادثهاي و جذاب باشد. اما در «آژانس شيشهاي»، همه چيز به ديده سمبليك گردآوري شده؛ از خود آژانس گرفته كه نشاني از جامعه ايراني ست، تا تك تك آدمهاي داستان.
در حقيقت، حاتميكيا ميخواهد در پس ظاهر حادثهاي فيلم، حرف ديگري بزند و به كالبد شكافي جامعه كنوني ايران و جناحبنديهاي موجود در آن بپردازد.
* قهرمان سيدني لومت در آخرين لحظه جا ميزند و وقتي اسلحه در كنار شقيقهاش قرار ميگيرد، ميگويد «نزن ! » ، اما حاج كاظم تا آخر ماجرا بر سر حرفش ميماند و همواره از جانش مايه ميگذارد. در واقع اين دو، در هنگام خطر، تفاوت اساسي خود را به رخ ميكشند.
* شباهتهاي ساختاري مانند ديالوگنويسي و خلق موقعيتهاي رفتاري، و تشابه محتوايي ميان «بعد از ظهر نحس» و «آژانس شيشهاي» به قدري روشن و آشكار است كه نميتوان آن را ناديده گرفت. اما واقعيت اين است كه روايت حاتميكيا بسيار منسجمتر و دلنشينتر از كار در آمده و -دستكم براي ما تماشاگران ايراني- قابل باورتر است. در يك كلام، ميتوان گفت كه «آژانس شيشهاي» فيلم بهتري ست.
ماهنامه فيلم – 20 مرداد 1377
شخصيت متفاوت؛ وضعيت متشابه
ناصر صفاريان
از زمان نخستين نمايش «آژانس شيشهاي» در مراسم افتتاحيه جشنواره فجر، زمزمههايي مبني بر مقايسه آن با آثار ديگر بر سر زبانها افتاد و بسياري از نويسندگان به تشابه اين فيلم با «بعد از ظهر نحس » اثر سيدني لومت اشاره كردند. تمام اين اشارهها (حتي هنگامي كه پاي «صخره» و حتي« اولين خون» را پيش كشيدند و «آژانس شيشهاي»را با آنها مقايسه كردند) بر شباهت محتوايي اين آثار تكيه داشت، ولي حرف اين نوشته، بررسي تطبيقي «آژانس شيشهاي»و «بعد از ظهر نحس»، از حيث محتوا و ساختار است. حاتميكيا اين شباهت را به كلي منكر ميشود، اما فيلم او چيز ديگري ميگويد. اين روزها حاتميكيا دلخور است كه چرا منتقدان فقط به خود فيلم توجه نميكنند و مسائل حاشيهاي را پيش ميكشند. من هم -اين جا- ميخواهم تنها به خود فيلم توجه كنم و حرف حاتميكيا را -كه به هر حال يك مسأله حاشيهاي است- ناديده بگيرم.
* در ابتداي «بعد از ظهر نحس» اشاره ميشود كه ماجراي فيلم، واقعي ست و سال 1972 در نيويورك رخ داده . اما حاتميكيا قبل از شروع روايت، تأكيد ميكند: «اين ماجرا واقعي نيست.» هر دو، ريشه در واقعيت دارد و اتفاق عجيب و غيرمنتظرهاي كه دور از ذهن باشد، رخ نميدهد. به همين دليل، و با اين كه چنين اتفاقهايي، بارها براي آدمهايي از جنس قهرمان حاتميكيا پيش آمده و حتي خبر آن در مطبوعات منعكس شده، حاتميكيا همه چيز را زاييده تخيل معرفي ميكند. دليلش هم زياد گنگ و نامفهوم نيست؛ معمولاً در اين جا رسم است كه در ابتداي فيلمها و كتابهايي با موضوع حساسيتبرانگيز، چنين عبارتي بنشانند.
* «بعد از ظهر نحس» با نماهاي مختلفي از مكانهاي گوناگون شهر و زندگي اجتماعي مردم - با نمايش تقابل فقير و غني- آغاز ميشود و قبل از اين كه به سراغ شخصيتهاي فيلم برود، بستر اجتماعي اثر را براي ايجاد زمينه، فراهم ميكند. اما در« آژانس شيشهاي» از همان ابتدا با داستان قهرمان فيلم روبهروميشويم و نشاني از پسزمينه اجتماعي محيطي كه داستان در آن شكل ميگيرد، به چشم نميخورد. به همين دليل، فيلم حاتميكيا براي مخاطب خارجي و كسي كه فضاي سياسي و اجتماعي اين سالهاي ايران را درك نكرده، گنگ و سؤالبرانگيز است.
* در «بعد از ظهر نحس» تعليق و كشش داستان به اين دليل است كه تماشاگر علاوه بر اين كه ميخواهد از سرنوشت قهرمانهاي فيلم آگاه شود، دلش ميخواهد از دليل سرقت و گروگانگيري سر در بياورد. اما در « آژانس شيشهاي» از همان ابتدا همه چيز را ميدانيم، و تعليق آن به دليل خلق موقعيت جذاب است.
* شخصيتهاي اول در هر دو فيلم، در وهله نخست موضع ضدرسانهاي دارند و بيعلاقگي خود را نسبت به دوربين، تلويزيون و خبرنگاران نشان ميدهند. ساني دوربين داخل بانك را منهدم ميكند و به خبرنگاراني كه در خيابان جمع شدهاند، بد و بيراه ميگويد، و حاج كاظم در حرفهايش، عليه رسانهها برميآشوبد. جالب است كه هر دو در موقعيتي قرار ميگيرند كه دست از اين مخالفت اوليه برميدارند. ساني با تلويزيون مصاحبه ميكند و حاج كاظم آماده ميشود تا پس از فرود هواپيما در لندن، با خبرنگاران روبهروشود.
* چه در «بعد از ظهر نحس» و چه در « آژانس شيشهاي»، قهرمان فيلم اسير موقعيتي ناخواسته ميشود و بحران برايش شكل ميگيرد. ساني قصد آزار رساندن به كسي را ندارد و ميخواهد پس از سرقت بانك، سراغ كار و زندگياش برود. حاج كاظم هم آمده تا بليت تهيه كند و برگردد. اما شرايط به گونهاي رقم ميخورد كه آنها به شكلي ناخواسته، دست به گروگانگيري ميزنند.
* ساني و حاج كاظم، هر دو پيش از اين در جنگ حضور داشتهاند و پسزمينه حوادث جنگ، در شكلگيري شخصت مهاجم آنها نقش دارد. هر دو هم حالا در مقابل «زخم» خود، طلب سهم ميكنند. ساني ميگويد: «من يك كفن و دفن مجاني ميخواهم. حق دارم، چون در ويتنام بودهام.» حاج كاظم هم بارها و بارها حق و سهم خود را طلب ميكند. هر دو هم اين كار را براي كمك به دوست خود انجام ميدهند، هر چند كه موقعيت اجتماعي و مذهبي آنها متفاوت است و در بطن جامعههايي متفاوت زندگي ميكنند.
* در فيلم « بعد از ظهر نحس» ، ساني ميگويد: «من يه كاتوليكم و نميخوام به كسي آزار برسونم.» حاج كاظم هم در « آژانس شيشهاي» بارها به سابقه جبهه رفتن خود اشاره ميكند، و به جا آوردن آداب و شعائر مذهبي را توسط او در فيلم ميبينيم. ضمن اين كه او هم بارها ميگويد كه قصد ندارد به كسي آزار برساند.
* زاويه انتخابي براي روايت داستان در « بعد از ظهر نحس» ، زاويه ديد داناي كل است. اما زاويه ديد در « آژانس شيشهاي» ، تركيبي از سوم شخص و اول شخص است.
* چه ساني و چه حاج كاظم، به شيوهاي كم و بيش مشابه، نسبت به نيروهاي پليس بياعتمادند و آنها را بازرسي بدني ميكنند تا خيال شان راحت شود كه مسلح نيستند.
* « بعد از ظهر نحس»، بيش از « آژانس شيشهاي» از فضاهاي خارجي استفاده ميكند و محدوديت فضاي داخلي را زياد به رخ نميكشد. در حالي كه در فيلم حاتميكيا، با لوكيشن محدودتري رو به روييم و كمتر محوطه بيروني را ميبينيم. با اين حال، حاتميكيا با تبحر خود، مانع خستگي و كسالت تماشاگر ميشود و حتي در مقايسه با همتاي خارجياش، كشش بيشتري ايجاد ميكند.
* قهرمان سيدني لومت، برخورد بهتري با گروگانها دارد و در رفتار و گفتارش، رگههايي از طنز و مطايبه به چشم ميخورد. مردم درون بانك راحت و آسودهاند و حتي بازي و شوخي ميكنند. رابطه ساني با كاركنان و مشتريان بانك، رابطهاي معمولي - و حتي صميمانه- است. در حالي كه حاج كاظم با آن كه حتي از كلمه «گروگان» استفاده نميكند، برخورد مناسبي با مردم ندارد. حتي موقع تهديد و استفاده از گروگانها براي خروج هم، ساني با لحني مهربانانهتر برخورد ميكند تا حاج كاظم .به اين دو نگرش، كه در موقعيتي كم و بيش يكسان شكل ميگيرد، توجه كنيد:
-ساني: «اگه هلي كوپتر رو بدي يه گروگان ميدم. اگه جت رو بدي يه گروگان ديگه ميدم. در مقابل هر كار، يه گروگان ميدم.»
-حاج كاظم: «از ساعت 6 كه گذشت، هر پنج دقيقه يه اتفاق ميافته. 6، اتفاق اول. 6:05 اتفاق دوم. 6:10 اتفاق سوم.»
* در هر دو فيلم، يكي از دو شخصيت، پرخاشگر و عاصي است و ديگري آرام و سر به زير. كنشها و واكنشهاي انفعالي قطب ساكت ماجرا هم -به رغم تفاوت محيطي- تقريباً يكسان است. به عنوان مثال، صحنه بردن يكي از گروگانها به آبدارخانه و شليك تير هوايي و حرفهاي حاج كاظم و عباس را در فيلم «آژانس شيشهاي» با اين ديالوگ «بعد از ظهر نحس» مقايسه كنيد:
سل: تو جدي گفتي كه ميخواي جسد اونا رو بندازي بيرون؟
ساني: نه، من ميخواستم اونا فكر كنن كه ما بيرحم هستيم.
* ساني پول غذا را ميدهد تا زير دين پليس و دولت نباشد. مردم هم او را تشويق ميكنند و كسي نميگويد كه اين پول، همان پول دزدي است. حاج كاظم هم كه ميخواهد به يك مظلوم كمك كند، همدلي تماشاگر را بر ميانگيزد، اما كسي نميپرسد كه چرا خودش به مردم درون آژانس ظلم ميكند. در «بعد از ظهر نحس»، سل، دوست ساني در واكنش به سيگار كشيدن يكي از كاركنان بانك كه به گروگان گرفته شده ميگويد: «آدم بايد مواظب بدنش باشه. بدن انسان، محراب خداوند است.» او سيگار كشيدن را بد ميداند، اما سرقت بانك را نه. گروگانگير هاي «آژانس شيشهاي» هم از غيرت و جوانمردي صحبت ميكنند اما در عمل، نشاني از آن حرفها در وجودشان نيست.
* قهرمانهاي هر دو فيلم، آخرين و صميمانهترين حرفهاي شان را در قالب نامه براي عزيزترين آدم زندگيشان ميگويند. ساني براي بهترين دوستش نامه مينويسد و او را به خاطر زجر و دردي كه كشيده مي ستايد. حاج كاظم هم در آخرين لحظهها، حرفهايش را براي همسرش فاطمه مينويسد و از او تشكر ميكند و حلاليت ميطلبد.
* رابطه گروگانگيرها و مأموران امنيتي در «بعد از ظهر نحس» ، تنها در چارچوب قانون و ضابطه است، اما در «آژانس شيشهاي» اين رابطه در فضايي صميمانهتر و خارج از چارچوب قانوني شكل ميگيرد. در مقابل، ساني به راحتي و با اطمينان، بارها از بانك خارج ميشود، اما حاج كاظم حتي موقع ورود و خروج نيروهاي انتظامي و اطلاعاتي، گروگانها را سپر بلاي خود ميكند. در «بعد از ظهر نحس»، پليس و fbi، براي نجات گروگانها دست به هركاري ميزنند، اما در «آژانس شيشهاي» ، سلحشور (مأمور اطلاعاتي) ميگويد كه وزارت امور خارجه، منكر كل غائله شده؛ و ميبينيم كه در پايان فيلم، به وسيله گاز اشكآور و با حمله آژانس را تصرف ميكنند.
* خروج شخصيتهاي اصلي «بعد از ظهر نحس» از ساختمان بانك، در دل شلوغي و ازدحام جمعيت رخ ميدهد، اما در «آژانس شيشهاي»، حاج كاظم و عباس در سكوت صبحگاهي كه با صداي هوشمندانه اضطرابآور ماشين خطكشي خيابان شكسته ميشود، از آژانس خارج ميشوند. ترفند مناسب و هنرمندانه حاتميكيا، فضايي خلق كرده كه به طور قطع، در شلوغي و ازدحام، معنا پيدا نميكرد.
* در «بعد از ظهر نحس»، تمام بار معنايي ساختمان محل وقوع حوادث و آدمهاي ماجرا، در وجه ظاهري خلاصه ميشود و فيلم تنها ميخواهد اثري حادثهاي و جذاب باشد. اما در «آژانس شيشهاي»، همه چيز به ديده سمبليك گردآوري شده؛ از خود آژانس گرفته كه نشاني از جامعه ايراني ست، تا تك تك آدمهاي داستان.
در حقيقت، حاتميكيا ميخواهد در پس ظاهر حادثهاي فيلم، حرف ديگري بزند و به كالبد شكافي جامعه كنوني ايران و جناحبنديهاي موجود در آن بپردازد.
* قهرمان سيدني لومت در آخرين لحظه جا ميزند و وقتي اسلحه در كنار شقيقهاش قرار ميگيرد، ميگويد «نزن ! » ، اما حاج كاظم تا آخر ماجرا بر سر حرفش ميماند و همواره از جانش مايه ميگذارد. در واقع اين دو، در هنگام خطر، تفاوت اساسي خود را به رخ ميكشند.
* شباهتهاي ساختاري مانند ديالوگنويسي و خلق موقعيتهاي رفتاري، و تشابه محتوايي ميان «بعد از ظهر نحس» و «آژانس شيشهاي» به قدري روشن و آشكار است كه نميتوان آن را ناديده گرفت. اما واقعيت اين است كه روايت حاتميكيا بسيار منسجمتر و دلنشينتر از كار در آمده و -دستكم براي ما تماشاگران ايراني- قابل باورتر است. در يك كلام، ميتوان گفت كه «آژانس شيشهاي» فيلم بهتري ست.
ماهنامه فيلم – 20 مرداد 1377
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 47
رد: ابراهيم حاتمي کيا
«آژانس شيشهاي» و «بانوي اردي بهشت»
دو فيلم؛ دو نگاه؛ يك موضوع
ناصر صفاريان
با روي كار آمدن مسئوولان جديد فرهنگي در ايران، كه به دنبال انتخاب آقاي خاتمي به عنوان رئيس جمهور جديد ايران صورت گرفت، فيلم سازان اجازه پيدا كردند تا در پناه شعار جامعه مدني رئيس جمهور ، از موضوعهايي حرف بزنند كه پيش از اين امكان طرح آن را نداشتند.
با وجودي كه جشنواره فجر سال گذشته را نميتوان به طور كامل به سياست گذاران و مسئولان جديد سينمايي نسبت داد، در اين دوره فيلمهايي به چشم ميخورد كه ساخت آنها را بايد مديون فضاي جديد جامعه ايران دانست. گذشتن از آن چه پيش از اين، خط قرمز تلقي ميشد و انتخاب مسائل اجتماعي و سياسي به عنوان سوژه فيلم، ويژگي آثار شاخص اولين جشنواره فجر پس از انتخابات رياست جمهوري دوم خرداد بود.
«آژانس شيشهاي» و «بانوي اردي بهشت» ، دو نمونه بارز چنين فيلمهايي ست . در هر دو فيلم علاوه بر تحليل بحرانهاي امروز ايران شاهد طرح انتقادهايي از حكومت و دولت هستيم، و ميبينيم كه فيلمساز، قهرمان خود وا ميدارد تا خودش به سراغ حل مشكلات برود. با اين تفاوت كه نگاه سازندگان اين آثار مانند يكديگر نيست و حتي راه حلهاي پيشنهادي آن ها، متفاوت است. اما مهم ترين وجه اشتراك دو فيلم ديدگاه نقادانه آن ها به مسائل اجتماعي است.
ابراهيم حاتمي كيا، در «آژانس شيشهاي» هم مانند فيلمهاي قبلي خود، از رزمندگان و بازماندگان جنگ صحبت ميكند. اين بار شخصيت فيلم حاتمي كيا، چند سال پس از پايان جنگ به دليل جراحت حاصل از زخمي كه از آن دوران با خود دارد، بايد براي مداوا به انگلستان بود. اما بنياد مستضعفان و جانبازان كه مسئول انجام كارهاي مجروحان است – به علت تعطيلات سال نو، كار انجام نمي دهد. حاج كاظم، كه دوست اين شخص است و پيش از اين، يكي از فرماندهان جنگ بوده، ماشين خود را مي فروشد تا پول بليت هواپيما را فراهم كند. در آخرين روز سال، پول ماشين به دست حاج كاظم نميرسد و او از مدير آژانس هواپيمايي مي خواهد كه در مقابل سند ماشين، دو تا بليت به آن ها بدهد تا پرواز روز بعد را از دست ندهند. حاج كاظم قول ميدهد كه همان روز پول بليتها را بياورد، اما مدير آژانس قبول نميكند. حوادث به گونهاي رقم ميخورد كه حاج كاظم براي حفظ جان دوست خود، مسافران درون آژانس را گروگان مي گيرد و غائلهاي بينالمللي پديد ميآورد.
حاتمي كيا، در اين فيلم، حق و حقوق سربازان جنگ را گوشزد ميكند و ميگويد كه آن ها در برابر ايثارگران و فداكاري زمان جنگ، حتي در حد سلامت جسم و روح خود هم ايمني ندارند و كسي براي شان ارزش قائل نميشود. حاتميكيا به شكل ظريف و هنرمندانهاي، سرخوردگي و عصيانگري آدم هاي از جنگ برگشته را به رخ ميكشد و آن ها را روبه روي مردم جامعه قرار ميدهد تا شاهد واكنشهاي مردم در مقابل آن ها باشيم.
بخش عمده «آژانس شيشهاي» در فضاي بسته آژانس مي گذرد و با تعدادي آدم ثابت روبه رو هستيم. اما كشش داستان و كارگرداني فيلم به گونهاي ست كه تماشاگر خسته نميشود و احساس نميكند مشغول تماشاي تئاتر است. آژانس فيلم، نمادي از جامعه امروز ايران است و هر كدام از آدمهاي درون آن، نماينده يك گروه از مردم ايران. حاتميكيا شخصيت زخمي و آرام و شخصيت سركش و عاصي خود را كنار هم قرار ميدهد تا برخوردهاي آنها، تضاد ميان گروههاي مختلف رزمندگان را نشان دهد. شخصيت زخمي، هيچ سهمي نميخواهد، اما قهرمان عاصي تأكيد ميكند كه مردم بايد در مقابل جنگيدن آن ها، سهم خود را بپردازند و كاري كنند تا رزمنده زخمي بهبود يابد. از راه رسيدن مأمور امنيتي كه ميخواهد ماجراي گروگانگيري را خاتمه دهد، تضاد ميان رزمندگان زمان جنگ را آشكارتر ميكند . او هم پيش از اين همسنگر اين دو بوده . سابقه آشنايي آنها با هم باعث ميشود مأمور امنيتي، نه از سر وظيفه، كه از روي دوستي، به ختم ماجرا بينديشد، اما در كنار او مأمور ديگري وجود دارد با اين اعتقاد كه بايد قانون اجرا شود و حاج كاظم به مجازات برسد .
حاتميكيا با خلق چنين شخصيتهايي در «آژانس شيشهاي» ميخواهد قطببندي سياسي و جناحهاي موجود در جامعه امروز ايران را مورد تحليل قرار دهد و به بررسي موقعيت رزمندگان زمان جنگ در اين تقسيمبندي بپردازد. او در يكي از سكانسهاي فيلم، اشاره ميكند كه عباس – رزمنده مجروح – قرباني اين جناحبنديهاست. او حتي براي اين كه سوء استفاده از اين آدمها را نشان دهد، يك موتور سوار متعلق به گروههاي تندروي فشار را به كمك آن ها مي فرستد. اما حاج كاظم كمك آنها را نميپذيرد و ميگويد كه حساب آنان از موتورسوارها جداست. اما واقعيت اين است كه حاج كاظم هم در عمل مانند همان گروه فشار عمل ميكند. در واقع، او با گروگان گرفتن مردم جامعهاي كه روزگاري براي دفاع از آنها به جنگ رفته بود، به مردم ظلم ميكند. درست است كه ميخواهد دوست خود را نجات دهد و درست است كه مردم او را درك نميكنند، اما كار امروز او با ايثارگريهاي ديروز او در تضاد قرار ميگيرد. «آژانس شيشهاي»، با همه فيلمهاي حاتميكيا متفاوت است. حاتميكيا در فيلمهايش تأكيد ميكرد كه حق، امري مطلق نيست كه فقط متعلق به يك نفر باشد؛ اما اين جا برخلاف هميشه كه همه را در حق سهيم ميدانست، به يك نفر حق ميدهد و ديگران را كنار ميزند. او حتي در آثار جنگي خود، سرباز عراقي را نشان نميداد تا شاهد شليك به سوي او نباشيم. در يكي از صحنههاي زيباي سينماي حاتميكيا، در فيلم «مهاجر» سرباز ايراني صبر ميكند تا سرباز عراقي از دكل پايين بيايد، و بعد آن را منهدم ميكند. اما حالا، سرباز از جنگ برگشته حاتميكيا، سلاح خود را به سوي هموطنانش ميگيرد.
برخلاف رفتار آنارشيستي قهرمان فيلم «آژانس شيشهاي» و نگاه حاتميكيا كه طيفهاي گوناگون جامعه را رو درروي هم قرار ميدهد، رخشان بني اعتماد در فيلم «بانوي اردي بهشت» همدلي و تفاهم را چاره كار ميداند و از رويارويي گروههاي مختلف مردم پرهيز ميكند.
رخشان بني اعتماد با پرداختن به مشكلات جوانان در ايران، به تفاوت انديشه يك جوان بسيجي، و جوان ديگري كه به پارتيهاي شبانه و موسيقي خارجي علاقه دارد، ميپردازد و آن دو را به درك متقابل راهنمايي ميكند، تا در كنار يكديگر، به عطوفت و مهرباني برسند.
حرفهاي صاحبنظراني از جمله فائزه هاشمي رفسنجاني و مهرانگيز كار به ميان ميآيد، تا در كنار صحبتهاي زناني از طبقههاي فرودست و متوسط، حرف هاي اينها هم گفته شود و لايههاي گوناگون جامعه مورد بررسي قرار گيرد.
شخصيت نخست فيلم «بانوي اردي بهشت» كه يك زن است، علاوه بر سروكار داشتن با مسائلي كه مشكلات زنان و جوانان ايران را نشان ميدهد، درگير مشكلات عاطفي خانوادگي است. او ميان انتخاب عشق يك مرد و مهر فرزند، مردد است او براي هر دو ارزش قائل است و هيچ كدام را به خاطر ديگري ناديده نميگيرد. حتي وقتي در پايان فيلم به عشق مرد مورد علاقهاش پاسخ مثبت ميدهد، به معناي حذف فرزند و علاقهاي كه به او دارد، نيست.
رخشان بني اعتماد با درآميختن مشكلات عاطفي و اجتماعي، تأكيد ميكند كه همدلي و عطوفت، هم چاره ساز محيط كوچكي مثل خانواده است و هم حلال مشكلات محيط بزرگي به وسعت جامعه. در «بانوي ارديبهشت» فيلمساز به سراغ موضوعهاي گوناگون ميرود و قالب روايي مستند/ داستاني را انتخاب ميكند تا راه حل پيشنهادي خود را به همه جا تعميم دهد و وقتي همه جا را همدلي و عطوفت فرا گرفت، ميتوان دل به ترانهاي داد كه از پخش صوت اتومبيل جوان فيلم «بانوي اردي بهشت» شنيده ميشود:
.«Its a beautiful life»
هفته نامه «توانا» - 17 اسفند 1377
دو فيلم؛ دو نگاه؛ يك موضوع
ناصر صفاريان
با روي كار آمدن مسئوولان جديد فرهنگي در ايران، كه به دنبال انتخاب آقاي خاتمي به عنوان رئيس جمهور جديد ايران صورت گرفت، فيلم سازان اجازه پيدا كردند تا در پناه شعار جامعه مدني رئيس جمهور ، از موضوعهايي حرف بزنند كه پيش از اين امكان طرح آن را نداشتند.
با وجودي كه جشنواره فجر سال گذشته را نميتوان به طور كامل به سياست گذاران و مسئولان جديد سينمايي نسبت داد، در اين دوره فيلمهايي به چشم ميخورد كه ساخت آنها را بايد مديون فضاي جديد جامعه ايران دانست. گذشتن از آن چه پيش از اين، خط قرمز تلقي ميشد و انتخاب مسائل اجتماعي و سياسي به عنوان سوژه فيلم، ويژگي آثار شاخص اولين جشنواره فجر پس از انتخابات رياست جمهوري دوم خرداد بود.
«آژانس شيشهاي» و «بانوي اردي بهشت» ، دو نمونه بارز چنين فيلمهايي ست . در هر دو فيلم علاوه بر تحليل بحرانهاي امروز ايران شاهد طرح انتقادهايي از حكومت و دولت هستيم، و ميبينيم كه فيلمساز، قهرمان خود وا ميدارد تا خودش به سراغ حل مشكلات برود. با اين تفاوت كه نگاه سازندگان اين آثار مانند يكديگر نيست و حتي راه حلهاي پيشنهادي آن ها، متفاوت است. اما مهم ترين وجه اشتراك دو فيلم ديدگاه نقادانه آن ها به مسائل اجتماعي است.
ابراهيم حاتمي كيا، در «آژانس شيشهاي» هم مانند فيلمهاي قبلي خود، از رزمندگان و بازماندگان جنگ صحبت ميكند. اين بار شخصيت فيلم حاتمي كيا، چند سال پس از پايان جنگ به دليل جراحت حاصل از زخمي كه از آن دوران با خود دارد، بايد براي مداوا به انگلستان بود. اما بنياد مستضعفان و جانبازان كه مسئول انجام كارهاي مجروحان است – به علت تعطيلات سال نو، كار انجام نمي دهد. حاج كاظم، كه دوست اين شخص است و پيش از اين، يكي از فرماندهان جنگ بوده، ماشين خود را مي فروشد تا پول بليت هواپيما را فراهم كند. در آخرين روز سال، پول ماشين به دست حاج كاظم نميرسد و او از مدير آژانس هواپيمايي مي خواهد كه در مقابل سند ماشين، دو تا بليت به آن ها بدهد تا پرواز روز بعد را از دست ندهند. حاج كاظم قول ميدهد كه همان روز پول بليتها را بياورد، اما مدير آژانس قبول نميكند. حوادث به گونهاي رقم ميخورد كه حاج كاظم براي حفظ جان دوست خود، مسافران درون آژانس را گروگان مي گيرد و غائلهاي بينالمللي پديد ميآورد.
حاتمي كيا، در اين فيلم، حق و حقوق سربازان جنگ را گوشزد ميكند و ميگويد كه آن ها در برابر ايثارگران و فداكاري زمان جنگ، حتي در حد سلامت جسم و روح خود هم ايمني ندارند و كسي براي شان ارزش قائل نميشود. حاتميكيا به شكل ظريف و هنرمندانهاي، سرخوردگي و عصيانگري آدم هاي از جنگ برگشته را به رخ ميكشد و آن ها را روبه روي مردم جامعه قرار ميدهد تا شاهد واكنشهاي مردم در مقابل آن ها باشيم.
بخش عمده «آژانس شيشهاي» در فضاي بسته آژانس مي گذرد و با تعدادي آدم ثابت روبه رو هستيم. اما كشش داستان و كارگرداني فيلم به گونهاي ست كه تماشاگر خسته نميشود و احساس نميكند مشغول تماشاي تئاتر است. آژانس فيلم، نمادي از جامعه امروز ايران است و هر كدام از آدمهاي درون آن، نماينده يك گروه از مردم ايران. حاتميكيا شخصيت زخمي و آرام و شخصيت سركش و عاصي خود را كنار هم قرار ميدهد تا برخوردهاي آنها، تضاد ميان گروههاي مختلف رزمندگان را نشان دهد. شخصيت زخمي، هيچ سهمي نميخواهد، اما قهرمان عاصي تأكيد ميكند كه مردم بايد در مقابل جنگيدن آن ها، سهم خود را بپردازند و كاري كنند تا رزمنده زخمي بهبود يابد. از راه رسيدن مأمور امنيتي كه ميخواهد ماجراي گروگانگيري را خاتمه دهد، تضاد ميان رزمندگان زمان جنگ را آشكارتر ميكند . او هم پيش از اين همسنگر اين دو بوده . سابقه آشنايي آنها با هم باعث ميشود مأمور امنيتي، نه از سر وظيفه، كه از روي دوستي، به ختم ماجرا بينديشد، اما در كنار او مأمور ديگري وجود دارد با اين اعتقاد كه بايد قانون اجرا شود و حاج كاظم به مجازات برسد .
حاتميكيا با خلق چنين شخصيتهايي در «آژانس شيشهاي» ميخواهد قطببندي سياسي و جناحهاي موجود در جامعه امروز ايران را مورد تحليل قرار دهد و به بررسي موقعيت رزمندگان زمان جنگ در اين تقسيمبندي بپردازد. او در يكي از سكانسهاي فيلم، اشاره ميكند كه عباس – رزمنده مجروح – قرباني اين جناحبنديهاست. او حتي براي اين كه سوء استفاده از اين آدمها را نشان دهد، يك موتور سوار متعلق به گروههاي تندروي فشار را به كمك آن ها مي فرستد. اما حاج كاظم كمك آنها را نميپذيرد و ميگويد كه حساب آنان از موتورسوارها جداست. اما واقعيت اين است كه حاج كاظم هم در عمل مانند همان گروه فشار عمل ميكند. در واقع، او با گروگان گرفتن مردم جامعهاي كه روزگاري براي دفاع از آنها به جنگ رفته بود، به مردم ظلم ميكند. درست است كه ميخواهد دوست خود را نجات دهد و درست است كه مردم او را درك نميكنند، اما كار امروز او با ايثارگريهاي ديروز او در تضاد قرار ميگيرد. «آژانس شيشهاي»، با همه فيلمهاي حاتميكيا متفاوت است. حاتميكيا در فيلمهايش تأكيد ميكرد كه حق، امري مطلق نيست كه فقط متعلق به يك نفر باشد؛ اما اين جا برخلاف هميشه كه همه را در حق سهيم ميدانست، به يك نفر حق ميدهد و ديگران را كنار ميزند. او حتي در آثار جنگي خود، سرباز عراقي را نشان نميداد تا شاهد شليك به سوي او نباشيم. در يكي از صحنههاي زيباي سينماي حاتميكيا، در فيلم «مهاجر» سرباز ايراني صبر ميكند تا سرباز عراقي از دكل پايين بيايد، و بعد آن را منهدم ميكند. اما حالا، سرباز از جنگ برگشته حاتميكيا، سلاح خود را به سوي هموطنانش ميگيرد.
برخلاف رفتار آنارشيستي قهرمان فيلم «آژانس شيشهاي» و نگاه حاتميكيا كه طيفهاي گوناگون جامعه را رو درروي هم قرار ميدهد، رخشان بني اعتماد در فيلم «بانوي اردي بهشت» همدلي و تفاهم را چاره كار ميداند و از رويارويي گروههاي مختلف مردم پرهيز ميكند.
رخشان بني اعتماد با پرداختن به مشكلات جوانان در ايران، به تفاوت انديشه يك جوان بسيجي، و جوان ديگري كه به پارتيهاي شبانه و موسيقي خارجي علاقه دارد، ميپردازد و آن دو را به درك متقابل راهنمايي ميكند، تا در كنار يكديگر، به عطوفت و مهرباني برسند.
حرفهاي صاحبنظراني از جمله فائزه هاشمي رفسنجاني و مهرانگيز كار به ميان ميآيد، تا در كنار صحبتهاي زناني از طبقههاي فرودست و متوسط، حرف هاي اينها هم گفته شود و لايههاي گوناگون جامعه مورد بررسي قرار گيرد.
شخصيت نخست فيلم «بانوي اردي بهشت» كه يك زن است، علاوه بر سروكار داشتن با مسائلي كه مشكلات زنان و جوانان ايران را نشان ميدهد، درگير مشكلات عاطفي خانوادگي است. او ميان انتخاب عشق يك مرد و مهر فرزند، مردد است او براي هر دو ارزش قائل است و هيچ كدام را به خاطر ديگري ناديده نميگيرد. حتي وقتي در پايان فيلم به عشق مرد مورد علاقهاش پاسخ مثبت ميدهد، به معناي حذف فرزند و علاقهاي كه به او دارد، نيست.
رخشان بني اعتماد با درآميختن مشكلات عاطفي و اجتماعي، تأكيد ميكند كه همدلي و عطوفت، هم چاره ساز محيط كوچكي مثل خانواده است و هم حلال مشكلات محيط بزرگي به وسعت جامعه. در «بانوي ارديبهشت» فيلمساز به سراغ موضوعهاي گوناگون ميرود و قالب روايي مستند/ داستاني را انتخاب ميكند تا راه حل پيشنهادي خود را به همه جا تعميم دهد و وقتي همه جا را همدلي و عطوفت فرا گرفت، ميتوان دل به ترانهاي داد كه از پخش صوت اتومبيل جوان فيلم «بانوي اردي بهشت» شنيده ميشود:
.«Its a beautiful life»
هفته نامه «توانا» - 17 اسفند 1377
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 48
رد: ابراهيم حاتمي کيا
نگاهی به بازی پرويز پرستويي در «آژانس شيشهاي»
دل بَر دار
ناصر صفاريان
حاجكاظم در ابتدا و قبل از غائلة آژانس طوري تصوير ميشود كه جز روحية جنگاوري، ويژگيهاي ديگري هم از او ببينيم: رابطه با همسر و فرزند، و مسئوليتپذيري در قبال يك دوست. حتي پس از شروع غائله هم سعي ميشود رگههايي غير از خشونت بهچشم بخورد؛ جايي كه حاجكاظم كنار عباس مينشيند و با در دست داشتن ماكت هواپيما دربارة اينكه كدام صندلي را به آنها ميدهند شوخي ميكند. حتي وقتي حاجكاظم ميخواهد وارد آژانس شود، با يك حاجيفيروز برخورد ميكند و با روي باز داخل ميشود، اما در ادامه ميبينيم كه همين آدم دست به خشونت ميزند. با اين حساب شخصيت او يك شخصيت پويا است كه دچار تغيير ميشود. اما از طرفي، جز يكيدو استثنا، در دل مهربانيها و صحنههاي حسي هم ميتوان ردپاي تحكم و خشونت را ديد. پس اين شخصيت ميتواند يك شخصيت ايستا هم باشد كه دچار تحول نميشود و از ابتدا تا انتها، روحية جنگاوري را ميتوان در وجودش ديد. پرستويي در صحنههاي مربوط به برخورد پدر و پسر، جز صحنة مچ انداختن و ديدار آخر، همهجا با تحكم برخورد ميكند؛ در آژانس وقتي ميخواهد عباس را بخنداند و نميتواند، با تحكم داد ميكشد: «بخند»، و در صحبت با گروگانهايي كه آنها را« شاهد» ميداند، جايي براي احترام باقي نميگذارد. زماني كه يك سرگرد به آژانس ميآيد تا خواستههاي حاجكاظم را بشنود ميگويد: «ببين سرگرد! خدا اون روز رو نياره كه بخوام ماشه رو سينة بيگناهي بچكونم.» بعد با لحني آرام و مهربان ميگويد: «تو كار خودتو كردي!» و وقتي حرفش تمام ميشود ناگهان سريع فاصله ميگيرد و سلاحش را بهسوي او نشانه ميرود، بعد راه ميافتد و در اوج خشم و عصبانيت، گروگانهاي مسن را جدا ميكند و به سرگرد ميسپارد تا با خودش ببرد. سپس به سرگرد رو ميكند و ميگويد: «اين هم نتيجة كارتون!» يعني درواقع، مهربانياش هم قالبي خشن دارد. با اين حساب، پرستويي بايد به شخصيتي دوگانه جان ببخشد؛ و پرستويي با بازي زيرپوستي خود از پس اين كار برميآيد و مهرباني و خشونت را درهم ميتند.
پرستويي در« آژانس شيشهاي » بايد در قالب كسي فرو برود كه در سالهاي جنگ متوقف مانده و جلوتر نيامده. كسي كه سر و وضعش هم متعلق به همان دوران است. كسي كه همسر دوست مجروحش را هم به تعجب مياندازد و در يكي از صحنههاي حذفشدة فيلمنامة اصلي به شوهرش ميگويد: «اين حاجي، مگه ديوانه است؟» و شوهرش ميگويد: «حاجي هنوز حاجي جنگه». كسي كه درك نميكند دوستش محتاج آرامش است و نتيجة خشونت او جلو افتادن مرگ عباس است. در بازي پرستويي، نوعي مردانگي خاص جلوه ميكند و گذشته از نوع حركات بدني و كنترل دستها موقع راه رفتن، در چهرهاش يكجور غيرت ديده ميشود و پرستويي از پس تصوير كردن اين غيرت تغييرشكلنيافته در گذر زمان، برآمده است. در نسخة اصلي فيلمنامه، صحنهاي وجود داشت كه ميتوانست بهخوبي چكيدة شخصيت حاج كاظم را بيان كند. در اين صحنه كه به فيلم« آژانس شيشهاي» راه نيافت، سلمان پسر حاجكاظم، ماشين پدرش را برداشته و با آن مسافركشي ميكند. حاج كاظم اصغر را مأمور ميكند تا او را پيدا كند و خبر دهد. وقتي حاج كاظم به او ميرسد و...، پسرش را روانه ميكند و خودش پشت فرمان مينشيند. و بعد از مسافرها كه داخل ماشين نشستهاند مسيرشان را ميپرسد. آنها ميگويند «آزادي» و كاظم ميگويد: «من بيشتر از انقلاب نميرم» و يكي از مسافرها جواب ميدهد: «ولي داد ميزديد آزادي.»
در كنار بازي حسي و زيرپوستي پرستويي، فضاي بسته و محدود آژانس هم اين امكان را پيشروي او ميگذارد تا از تجربههاي تئاترياش استفاده كند. طوري كه وقتي همه را دور خودش جمع ميكند و كف زمين مينشيند و سلاحش را بهدست ميگيرد و ميگويد ميخواهد قصه تعريف كند و زمانی که می خواهد با سلحشور (رضا كيانيان) بحث كند و او روي صندلي مينشيند، بازياش دقيقاً برآمده از سنت نمايشي تعزيه و رجزخواني است.
ساختار كل فيلم هم طوري ست كه امكان بروز تواناييهاي بازيگري پرستويي را فراهم كرده . فيلم قالب حادثهاي و الگويي آمريكايي دارد؛ و طبيعيست كه در اين نوع سينما، همهچيز همجهت با قهرمان باشد و به ضدقهرمانها ــ در اينجا، سلحشور و مردمي كه آنسوي خط فرض ميشوند ــ فرصت پرداخت بيشتر داده نشود. بههمين دليل، پرستويي اين امكان را دارد تا حركتهاي مؤكد دوربين، نورپردازي خاص و بهويژه موسيقي احساسي را در خدمت داشته باشد و توجه تماشاگران را از آدمهاي آنطرف خط بهخود جلب كند.
ماهنامه فيلم - 20 شهريور 1380
دل بَر دار
ناصر صفاريان
حاجكاظم در ابتدا و قبل از غائلة آژانس طوري تصوير ميشود كه جز روحية جنگاوري، ويژگيهاي ديگري هم از او ببينيم: رابطه با همسر و فرزند، و مسئوليتپذيري در قبال يك دوست. حتي پس از شروع غائله هم سعي ميشود رگههايي غير از خشونت بهچشم بخورد؛ جايي كه حاجكاظم كنار عباس مينشيند و با در دست داشتن ماكت هواپيما دربارة اينكه كدام صندلي را به آنها ميدهند شوخي ميكند. حتي وقتي حاجكاظم ميخواهد وارد آژانس شود، با يك حاجيفيروز برخورد ميكند و با روي باز داخل ميشود، اما در ادامه ميبينيم كه همين آدم دست به خشونت ميزند. با اين حساب شخصيت او يك شخصيت پويا است كه دچار تغيير ميشود. اما از طرفي، جز يكيدو استثنا، در دل مهربانيها و صحنههاي حسي هم ميتوان ردپاي تحكم و خشونت را ديد. پس اين شخصيت ميتواند يك شخصيت ايستا هم باشد كه دچار تحول نميشود و از ابتدا تا انتها، روحية جنگاوري را ميتوان در وجودش ديد. پرستويي در صحنههاي مربوط به برخورد پدر و پسر، جز صحنة مچ انداختن و ديدار آخر، همهجا با تحكم برخورد ميكند؛ در آژانس وقتي ميخواهد عباس را بخنداند و نميتواند، با تحكم داد ميكشد: «بخند»، و در صحبت با گروگانهايي كه آنها را« شاهد» ميداند، جايي براي احترام باقي نميگذارد. زماني كه يك سرگرد به آژانس ميآيد تا خواستههاي حاجكاظم را بشنود ميگويد: «ببين سرگرد! خدا اون روز رو نياره كه بخوام ماشه رو سينة بيگناهي بچكونم.» بعد با لحني آرام و مهربان ميگويد: «تو كار خودتو كردي!» و وقتي حرفش تمام ميشود ناگهان سريع فاصله ميگيرد و سلاحش را بهسوي او نشانه ميرود، بعد راه ميافتد و در اوج خشم و عصبانيت، گروگانهاي مسن را جدا ميكند و به سرگرد ميسپارد تا با خودش ببرد. سپس به سرگرد رو ميكند و ميگويد: «اين هم نتيجة كارتون!» يعني درواقع، مهربانياش هم قالبي خشن دارد. با اين حساب، پرستويي بايد به شخصيتي دوگانه جان ببخشد؛ و پرستويي با بازي زيرپوستي خود از پس اين كار برميآيد و مهرباني و خشونت را درهم ميتند.
پرستويي در« آژانس شيشهاي » بايد در قالب كسي فرو برود كه در سالهاي جنگ متوقف مانده و جلوتر نيامده. كسي كه سر و وضعش هم متعلق به همان دوران است. كسي كه همسر دوست مجروحش را هم به تعجب مياندازد و در يكي از صحنههاي حذفشدة فيلمنامة اصلي به شوهرش ميگويد: «اين حاجي، مگه ديوانه است؟» و شوهرش ميگويد: «حاجي هنوز حاجي جنگه». كسي كه درك نميكند دوستش محتاج آرامش است و نتيجة خشونت او جلو افتادن مرگ عباس است. در بازي پرستويي، نوعي مردانگي خاص جلوه ميكند و گذشته از نوع حركات بدني و كنترل دستها موقع راه رفتن، در چهرهاش يكجور غيرت ديده ميشود و پرستويي از پس تصوير كردن اين غيرت تغييرشكلنيافته در گذر زمان، برآمده است. در نسخة اصلي فيلمنامه، صحنهاي وجود داشت كه ميتوانست بهخوبي چكيدة شخصيت حاج كاظم را بيان كند. در اين صحنه كه به فيلم« آژانس شيشهاي» راه نيافت، سلمان پسر حاجكاظم، ماشين پدرش را برداشته و با آن مسافركشي ميكند. حاج كاظم اصغر را مأمور ميكند تا او را پيدا كند و خبر دهد. وقتي حاج كاظم به او ميرسد و...، پسرش را روانه ميكند و خودش پشت فرمان مينشيند. و بعد از مسافرها كه داخل ماشين نشستهاند مسيرشان را ميپرسد. آنها ميگويند «آزادي» و كاظم ميگويد: «من بيشتر از انقلاب نميرم» و يكي از مسافرها جواب ميدهد: «ولي داد ميزديد آزادي.»
در كنار بازي حسي و زيرپوستي پرستويي، فضاي بسته و محدود آژانس هم اين امكان را پيشروي او ميگذارد تا از تجربههاي تئاترياش استفاده كند. طوري كه وقتي همه را دور خودش جمع ميكند و كف زمين مينشيند و سلاحش را بهدست ميگيرد و ميگويد ميخواهد قصه تعريف كند و زمانی که می خواهد با سلحشور (رضا كيانيان) بحث كند و او روي صندلي مينشيند، بازياش دقيقاً برآمده از سنت نمايشي تعزيه و رجزخواني است.
ساختار كل فيلم هم طوري ست كه امكان بروز تواناييهاي بازيگري پرستويي را فراهم كرده . فيلم قالب حادثهاي و الگويي آمريكايي دارد؛ و طبيعيست كه در اين نوع سينما، همهچيز همجهت با قهرمان باشد و به ضدقهرمانها ــ در اينجا، سلحشور و مردمي كه آنسوي خط فرض ميشوند ــ فرصت پرداخت بيشتر داده نشود. بههمين دليل، پرستويي اين امكان را دارد تا حركتهاي مؤكد دوربين، نورپردازي خاص و بهويژه موسيقي احساسي را در خدمت داشته باشد و توجه تماشاگران را از آدمهاي آنطرف خط بهخود جلب كند.
ماهنامه فيلم - 20 شهريور 1380
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 49
رد: ابراهيم حاتمي کيا
متننكتههايي در حاشيه و متن « آژانس شيشهاي»
سوگند سكوت
ناصر صفاريان
* هر كس از ظن خود - تا كنون سابقه نداشته فضاي عمومي و كلي نشريات، اين طور يك صدا از يك فيلم تعريف كند . زمان نمايش فيلم در جشنواره، كم تر نشريهاي پيدا ميشد - و اصلاً پيدا نميشد - كه «آژانس شيشهاي» را به عنوان يكي از آثار برجسته انتخاب نكرده باشد. نگرش فكري گوناگون نشريات و جناحهاي مختلف، سوال برانگيزترين مسألهاي بود كه آن روزها به فكر خطور ميكرد. فكرش را بكنيد، كي سابقه داشته يك فيلم هم مورد حمايت روزنامه« سلام »باشد، هم روزنامه «رسالت»؟ كي سابقه داشته كه هم «آدينه» از يك فيلم تعريف كند،هم «لثارات»؟ كي سابقه داشته كه...؟ استقبال بينظير گروههاي گوناگون از فيلم به حدي بوده كه حتي چهرههاي غيرسينمايي هم كه كم تر در محافل عمومي ظاهر ميشوند به سراغ اين اثر آمدهاند. مهندس ميرحسين موسوي فيلم را در تالار انديشه حوزه هنري ديد. دكتر سروش به دليل ازدحام موفق به ورود به تالار نشد. دكتر محمدي، سخنگوي وزارت خارجه فيلم را بارها ديده. اعضاي خانواده يكي از مسؤولان بلندپايه، موفق به ورود به يكي از سينماهاي نمايش دهنده فيلم نشدند. بالاترين مقامهاي حكومتي و مملكتي، فيلم را ديدهاند. و خلاصه، هر كسي از ظن خود...
* معيار تعهد - تعدادي از نشريات ، آن قدر از زاويه ديد سياسي به فيلم نگاه كردند كه فضاي مناسب و راحتي براي نقد مرسوم و متداول ايجاد نشد. به همين دليل، تعدادي از منتقدان ترجيح دادند سكوت كنند و حرفي نزنند، حتي بعضيها نوشتههاي خود را كنار گذاشتند و از خير چاپ آن گذشتند. شخصاً به دلايلي - كه البته از جنس محافظهكاري نيست - ترجيح دادم در زمان جشنواره، اظهار نظر خاصي نكنم و حرفهايم را بگذارم براي نمايش عمومي. اما در مقابل يك نوشته چند خطي كه در آن اشاره كرده بودم «من اشكال هاي زيادي را نسبت به زاويه ديد حاتميكيا وارد ميدانم». حدود شش هفت نشريه، هر چه دل شان خواست بد وبي راه و ناسزا گفتند و كلي تهمت زدند و اتهامهاي مختلفي نثارم كردند. حتي در سينماي ويژه مطبوعات، نماينده يكي از روزنامههاي عصر - كه هرگز نه او را ديده بودم و نه ميشناختم - جلو آمد و آن قدر توهين كرد كه همه سينما را به هم ريخت. يعني انتقاد من نسبت به فيلم «آژانس شيشهاي» انتقاد به اسلام و انقلاب و هنر متعهد و خيلي چيزهاي ديگر تلقي شده بود. خب در اين فضا چه گونه ميتوان نوشت؟
* آيينه حقيقت - در بررسي موضوعي و محتوايي، و بيان جهانبيني حاتميكيا، بايد «آژانس شيشهاي» را كنار «وصل نيكان» قرار داد و حساب اين دو را از بقيه جدا كرد. حاتميكيا با بدنه كلي سينمايش، همه را عادت داده كه شاهد برخورد منفي با انديشههاي مخالف نباشيم. اما برخلاف آثار ديگر حاتميكيا، قهرمانهاي دو فيلم «وصل نيكان» و «آژانس شيشهاي» ، تفكري جزمانديشانه دارند وجز شيوه فكر كردن خودشان، طرز فكر ديگران را ناديده ميگيرند. در حقيقت، حاتميكيا كه هميشه تكهاي از آيينه حقيقت را به دست همه آدمهايش ميداد، در اين دو فيلم، تمام آيينه را به دست قهرمان اصلي ميدهد و ديگران را در آن شريك نميكند.
* ماجراي واقعي - در همان ابتداي كار، حاتميكيا ميگويد كه ماجراي فيلمش، واقعي نيست. در حالي كه پس از شروع ماجرا، هيچ كس حرف او را باور ندارد و همه - چه موافق و چه مخالف - ميدانند كه ماجرا واقعي ست.
* خشونت يا خشم مقدس - مخالفان ميگويند اين فيلم ، اثري خشونتآميز است. موافقان هم چون راهي براي پاك كردن «خشونت» از فيلم نمييابند، اسم آن را «خشم مقدس» ميگذارند. اين كه خشونت خوب است يا بد و اصلاً «آژانس شيشهاي» خوب است يا بد، به كنار. مسأله اين است كه چه گونه ميتوان از يك حركت و يك نگرش، دو نوع برداشت كرد كه هر دو هم در اصل يكي ست و تنها از واژههاي متفاوت استفاده ميشود؟
* ضرباهنگ و كشش - با اين كه جز چند صحنه انگشتشمار، بقيه صحنههاي فيلم در يك لوكيشن و در فضايي تئاتري ميگذرد و بيننده با آدم هاي جديد آشنا نميشود، حاتميكيا با فضاسازي مناسب و ايجاد كشش و تعليق، تماشاگر را با خود همراه ميكند و مانع خستگي او ميشود. ضرباهنگ فيلم، كه يك دستي و رواني آن، مانع كشدار شدن موضوع و ايجاد كسالت براي بيننده ميشود، نقش بسيار مهمي در اين زمينه دارد. به طوري كه بيننده - كه با شخصيتها و حوادث درون آژانس درگير شده - اصلاً گذشت زمان را حس نميكند.
* ساختار - ساختار فيلم به گونهاي ست كه حتي مخالفان هم نميتوانند آن را ضعيف بدانند و ناديده بگيرند. كارگرداني حاتميكيا عالي است وبالاتر از كارهاي قبلي او قرار ميگيرد. تدوين عالي است. فيلمبرداري خوب است. صدابرداري و صداسازي خيلي خوب است. بازيهاي عالي پرستويي و حبيب رضايي هم حرف ندارد. خلاصه، خوش ساخت بودن فيلم را نميتوان انكار كرد.
* پيش زمينه رفتاري - حاتميكيا، به عنوان فيلمنامهنويس، هيچ اشارهاي به گذشته حاجكاظم و عباس نميكند، و تنها به چند ديالوگ اكتفا ميشود. با توجه به گذشته ايثارگرانه حاج كاظم و حركات ناخوشايند جديد او در شهر، اشاره به گذشته و زمينههايي كه بتواند به شناخت بهتر او منجر شود، باعث ميشد تماشاگر او را خوب بشناسد و بتواند حساب او را از گروههاي سياسي - و همان موتورسواراني كه به كمك ميآيند و نام سردسته آن ها حاج حسين است - جدا كند. ولي اكنون كه گذشته او را نميبينيم و بايد بر اساس حال او قضاوت كنيم، او هم از جنس همان موتورسوارهاست. شايد از گروه آن ها نباشد و اصلاً آن ها را قبول نداشته باشد، اما مسأله اين جاست كه جنس تفكر و رفتارش، از همان نوع است. شيوه عملكرد او همان است، حالا چه حاج حسين باشد چه حاج كاظم.
* گره دراماتيك و نقطه اوج فيلمنامه - آن طور كه از رفتار و گفتار حاج كاظم در ابتداي فيلم برميآيد ، او انساني منطقي و مهربان است و تضادي با درايت و منطق ندارد. اسم انتخابي براي او هم به «كظم غيض» و فرو نشاندن خشم و فرو خوردن عصبانيت اشاره دارد. به همين دليل، حادثه مهم فيلم كه جهت دهنده اثر است (عصبانيت حاج كاظم و شكستن شيشه)، گره دراماتيك خوبي نيست و باورپذير جلوه نميكند. چرا كه پيش از اين صحنه، حاج كاظم در ساختمان بنياد مستضعفان و جانبازان در پاسخ به جواب سربالايي كه به او داده بودند، عصباني نشده بود و سرش را انداخته بود پايين و آمده بود بيرون. پس چرا حالا اين گونه رفتار ميكند؟ دست زدن حاجي فيروز و ناراحتي عباس هم يك گره ديگر است، كه اصلاً جا نميافتد.
* چون مست شدي مشكن، پيمانه و پيمان را - حاج كاظم هم مثل اغلب آدمهايي كه دور و برمان ميبينيم، يك انسان است و حق دارد در واكنش به يك مسأله، عصباني شود. عصباني شدن هم يكي از ويژگيهاي انسان است. همه دستورالعملهاي اخلاقي و ديني آدميزاد را به ناديده گرفتن خشم فرا ميخوانند و آن را ناپسند ميشمارند. اما واقعيت اين است كه همه آدمها دچار چنين موقعيتي مي شوند. و حتي در شرايطي خاص عصبانيت خود را در مقابل ديگران - كه هيچ نقشي در شكلگيري آن نداشتهاند - بروز ميدهند. حاج كاظم هم يك آدم است و عصباني ميشود. مسأله اين است كه - خوب يا بد - اين مسأله شكل مي گيرد و موضوع فيلم ميشود. اما نگاه حاتميكيا كه به فيلم جهت ميدهد، سوء تعبير ايجاد ميكند. و گر نه در خلوص و صميميت حاج كاظم در گذشته و جبهههاي جنگ، هيچ شكي نيست.
* همراهي - حاتميكيا در اين جا با حاج كاظم همراه ميشود و شرايط همدلي و دلسوزي بيننده را براي او فراهم ميكند. حاتميكيا از زاويه ديد اول شخص استفاده ميكند و به اين ترتيب، به قهرمانش دل ميدهد و با او همذات پنداري ميكند. او را واميدارد تا حلاليت بطلبد، به صورت او نور ميپاشد و تطهيرش ميكند، ميگويد اسلحه به سينهاش چسبيد، صداي اذان را روي چهره او پخش ميكند، موسيقي احساسي را با او همراه ميكند و در پايان، از او يك قهرمان تمام عيار ميسازد. ولي ديگران چه؟ پس بقيه چه ميشوند؟
* تضاد گفتار و رفتار - حاج كاظم، اهل دل و اهل حال معرفي ميشود. اين آدم اهل دل، به دوستان خود كه براي كمك به او آمدهاند هم اعتماد ندارد و به جاي «دل»، به سراغ «عقل» ميرود و آن ها را مانند غريبه - و دشمن - بازرسي بدني ميكند . او حتي حرف خودش را هم قبول ندارد. او خودش را از موتورسواران جدا ميداند و ميگويد: «دود اون موتورها عباس و امثال عباس رو خفه ميكنه. من خيبريام. خيبري ساكته. دود نداره. سوز داره». پس چرا اين آدم اهل دل و اهل سوز اين گونه با مردم رفتار ميكند؟ اگرسوز اين است، پس واي به حال دود!
* صدا و تصوير - حاتميكيا در آخرين فيلمش «برج مينو» به زبان تصويري مناسبي دست يافته بود و بيش از هر چيز، به خلق موقعيتهاي تصويري ميانديشيد. در چند فيلم قبلي او - حتي در« از كرخه تا راين» و «بوي پيراهن يوسف» كه متعلق به سينماي كلاسيك و قصه گوست - هم تصوير نقش بسيار مهمي داشت و توجه ويژهاي به آن شده بود. اما حالا در «آژانس شيشهاي» ،به جاي تصوير،صدا پيش برنده داستان است و همه حرف فيلم در ديالوگ نهفته است. فيلم را بدون ديالوگهايش تصور كنيد تا متوجه شويد.
سوگند سكوت
ناصر صفاريان
* هر كس از ظن خود - تا كنون سابقه نداشته فضاي عمومي و كلي نشريات، اين طور يك صدا از يك فيلم تعريف كند . زمان نمايش فيلم در جشنواره، كم تر نشريهاي پيدا ميشد - و اصلاً پيدا نميشد - كه «آژانس شيشهاي» را به عنوان يكي از آثار برجسته انتخاب نكرده باشد. نگرش فكري گوناگون نشريات و جناحهاي مختلف، سوال برانگيزترين مسألهاي بود كه آن روزها به فكر خطور ميكرد. فكرش را بكنيد، كي سابقه داشته يك فيلم هم مورد حمايت روزنامه« سلام »باشد، هم روزنامه «رسالت»؟ كي سابقه داشته كه هم «آدينه» از يك فيلم تعريف كند،هم «لثارات»؟ كي سابقه داشته كه...؟ استقبال بينظير گروههاي گوناگون از فيلم به حدي بوده كه حتي چهرههاي غيرسينمايي هم كه كم تر در محافل عمومي ظاهر ميشوند به سراغ اين اثر آمدهاند. مهندس ميرحسين موسوي فيلم را در تالار انديشه حوزه هنري ديد. دكتر سروش به دليل ازدحام موفق به ورود به تالار نشد. دكتر محمدي، سخنگوي وزارت خارجه فيلم را بارها ديده. اعضاي خانواده يكي از مسؤولان بلندپايه، موفق به ورود به يكي از سينماهاي نمايش دهنده فيلم نشدند. بالاترين مقامهاي حكومتي و مملكتي، فيلم را ديدهاند. و خلاصه، هر كسي از ظن خود...
* معيار تعهد - تعدادي از نشريات ، آن قدر از زاويه ديد سياسي به فيلم نگاه كردند كه فضاي مناسب و راحتي براي نقد مرسوم و متداول ايجاد نشد. به همين دليل، تعدادي از منتقدان ترجيح دادند سكوت كنند و حرفي نزنند، حتي بعضيها نوشتههاي خود را كنار گذاشتند و از خير چاپ آن گذشتند. شخصاً به دلايلي - كه البته از جنس محافظهكاري نيست - ترجيح دادم در زمان جشنواره، اظهار نظر خاصي نكنم و حرفهايم را بگذارم براي نمايش عمومي. اما در مقابل يك نوشته چند خطي كه در آن اشاره كرده بودم «من اشكال هاي زيادي را نسبت به زاويه ديد حاتميكيا وارد ميدانم». حدود شش هفت نشريه، هر چه دل شان خواست بد وبي راه و ناسزا گفتند و كلي تهمت زدند و اتهامهاي مختلفي نثارم كردند. حتي در سينماي ويژه مطبوعات، نماينده يكي از روزنامههاي عصر - كه هرگز نه او را ديده بودم و نه ميشناختم - جلو آمد و آن قدر توهين كرد كه همه سينما را به هم ريخت. يعني انتقاد من نسبت به فيلم «آژانس شيشهاي» انتقاد به اسلام و انقلاب و هنر متعهد و خيلي چيزهاي ديگر تلقي شده بود. خب در اين فضا چه گونه ميتوان نوشت؟
* آيينه حقيقت - در بررسي موضوعي و محتوايي، و بيان جهانبيني حاتميكيا، بايد «آژانس شيشهاي» را كنار «وصل نيكان» قرار داد و حساب اين دو را از بقيه جدا كرد. حاتميكيا با بدنه كلي سينمايش، همه را عادت داده كه شاهد برخورد منفي با انديشههاي مخالف نباشيم. اما برخلاف آثار ديگر حاتميكيا، قهرمانهاي دو فيلم «وصل نيكان» و «آژانس شيشهاي» ، تفكري جزمانديشانه دارند وجز شيوه فكر كردن خودشان، طرز فكر ديگران را ناديده ميگيرند. در حقيقت، حاتميكيا كه هميشه تكهاي از آيينه حقيقت را به دست همه آدمهايش ميداد، در اين دو فيلم، تمام آيينه را به دست قهرمان اصلي ميدهد و ديگران را در آن شريك نميكند.
* ماجراي واقعي - در همان ابتداي كار، حاتميكيا ميگويد كه ماجراي فيلمش، واقعي نيست. در حالي كه پس از شروع ماجرا، هيچ كس حرف او را باور ندارد و همه - چه موافق و چه مخالف - ميدانند كه ماجرا واقعي ست.
* خشونت يا خشم مقدس - مخالفان ميگويند اين فيلم ، اثري خشونتآميز است. موافقان هم چون راهي براي پاك كردن «خشونت» از فيلم نمييابند، اسم آن را «خشم مقدس» ميگذارند. اين كه خشونت خوب است يا بد و اصلاً «آژانس شيشهاي» خوب است يا بد، به كنار. مسأله اين است كه چه گونه ميتوان از يك حركت و يك نگرش، دو نوع برداشت كرد كه هر دو هم در اصل يكي ست و تنها از واژههاي متفاوت استفاده ميشود؟
* ضرباهنگ و كشش - با اين كه جز چند صحنه انگشتشمار، بقيه صحنههاي فيلم در يك لوكيشن و در فضايي تئاتري ميگذرد و بيننده با آدم هاي جديد آشنا نميشود، حاتميكيا با فضاسازي مناسب و ايجاد كشش و تعليق، تماشاگر را با خود همراه ميكند و مانع خستگي او ميشود. ضرباهنگ فيلم، كه يك دستي و رواني آن، مانع كشدار شدن موضوع و ايجاد كسالت براي بيننده ميشود، نقش بسيار مهمي در اين زمينه دارد. به طوري كه بيننده - كه با شخصيتها و حوادث درون آژانس درگير شده - اصلاً گذشت زمان را حس نميكند.
* ساختار - ساختار فيلم به گونهاي ست كه حتي مخالفان هم نميتوانند آن را ضعيف بدانند و ناديده بگيرند. كارگرداني حاتميكيا عالي است وبالاتر از كارهاي قبلي او قرار ميگيرد. تدوين عالي است. فيلمبرداري خوب است. صدابرداري و صداسازي خيلي خوب است. بازيهاي عالي پرستويي و حبيب رضايي هم حرف ندارد. خلاصه، خوش ساخت بودن فيلم را نميتوان انكار كرد.
* پيش زمينه رفتاري - حاتميكيا، به عنوان فيلمنامهنويس، هيچ اشارهاي به گذشته حاجكاظم و عباس نميكند، و تنها به چند ديالوگ اكتفا ميشود. با توجه به گذشته ايثارگرانه حاج كاظم و حركات ناخوشايند جديد او در شهر، اشاره به گذشته و زمينههايي كه بتواند به شناخت بهتر او منجر شود، باعث ميشد تماشاگر او را خوب بشناسد و بتواند حساب او را از گروههاي سياسي - و همان موتورسواراني كه به كمك ميآيند و نام سردسته آن ها حاج حسين است - جدا كند. ولي اكنون كه گذشته او را نميبينيم و بايد بر اساس حال او قضاوت كنيم، او هم از جنس همان موتورسوارهاست. شايد از گروه آن ها نباشد و اصلاً آن ها را قبول نداشته باشد، اما مسأله اين جاست كه جنس تفكر و رفتارش، از همان نوع است. شيوه عملكرد او همان است، حالا چه حاج حسين باشد چه حاج كاظم.
* گره دراماتيك و نقطه اوج فيلمنامه - آن طور كه از رفتار و گفتار حاج كاظم در ابتداي فيلم برميآيد ، او انساني منطقي و مهربان است و تضادي با درايت و منطق ندارد. اسم انتخابي براي او هم به «كظم غيض» و فرو نشاندن خشم و فرو خوردن عصبانيت اشاره دارد. به همين دليل، حادثه مهم فيلم كه جهت دهنده اثر است (عصبانيت حاج كاظم و شكستن شيشه)، گره دراماتيك خوبي نيست و باورپذير جلوه نميكند. چرا كه پيش از اين صحنه، حاج كاظم در ساختمان بنياد مستضعفان و جانبازان در پاسخ به جواب سربالايي كه به او داده بودند، عصباني نشده بود و سرش را انداخته بود پايين و آمده بود بيرون. پس چرا حالا اين گونه رفتار ميكند؟ دست زدن حاجي فيروز و ناراحتي عباس هم يك گره ديگر است، كه اصلاً جا نميافتد.
* چون مست شدي مشكن، پيمانه و پيمان را - حاج كاظم هم مثل اغلب آدمهايي كه دور و برمان ميبينيم، يك انسان است و حق دارد در واكنش به يك مسأله، عصباني شود. عصباني شدن هم يكي از ويژگيهاي انسان است. همه دستورالعملهاي اخلاقي و ديني آدميزاد را به ناديده گرفتن خشم فرا ميخوانند و آن را ناپسند ميشمارند. اما واقعيت اين است كه همه آدمها دچار چنين موقعيتي مي شوند. و حتي در شرايطي خاص عصبانيت خود را در مقابل ديگران - كه هيچ نقشي در شكلگيري آن نداشتهاند - بروز ميدهند. حاج كاظم هم يك آدم است و عصباني ميشود. مسأله اين است كه - خوب يا بد - اين مسأله شكل مي گيرد و موضوع فيلم ميشود. اما نگاه حاتميكيا كه به فيلم جهت ميدهد، سوء تعبير ايجاد ميكند. و گر نه در خلوص و صميميت حاج كاظم در گذشته و جبهههاي جنگ، هيچ شكي نيست.
* همراهي - حاتميكيا در اين جا با حاج كاظم همراه ميشود و شرايط همدلي و دلسوزي بيننده را براي او فراهم ميكند. حاتميكيا از زاويه ديد اول شخص استفاده ميكند و به اين ترتيب، به قهرمانش دل ميدهد و با او همذات پنداري ميكند. او را واميدارد تا حلاليت بطلبد، به صورت او نور ميپاشد و تطهيرش ميكند، ميگويد اسلحه به سينهاش چسبيد، صداي اذان را روي چهره او پخش ميكند، موسيقي احساسي را با او همراه ميكند و در پايان، از او يك قهرمان تمام عيار ميسازد. ولي ديگران چه؟ پس بقيه چه ميشوند؟
* تضاد گفتار و رفتار - حاج كاظم، اهل دل و اهل حال معرفي ميشود. اين آدم اهل دل، به دوستان خود كه براي كمك به او آمدهاند هم اعتماد ندارد و به جاي «دل»، به سراغ «عقل» ميرود و آن ها را مانند غريبه - و دشمن - بازرسي بدني ميكند . او حتي حرف خودش را هم قبول ندارد. او خودش را از موتورسواران جدا ميداند و ميگويد: «دود اون موتورها عباس و امثال عباس رو خفه ميكنه. من خيبريام. خيبري ساكته. دود نداره. سوز داره». پس چرا اين آدم اهل دل و اهل سوز اين گونه با مردم رفتار ميكند؟ اگرسوز اين است، پس واي به حال دود!
* صدا و تصوير - حاتميكيا در آخرين فيلمش «برج مينو» به زبان تصويري مناسبي دست يافته بود و بيش از هر چيز، به خلق موقعيتهاي تصويري ميانديشيد. در چند فيلم قبلي او - حتي در« از كرخه تا راين» و «بوي پيراهن يوسف» كه متعلق به سينماي كلاسيك و قصه گوست - هم تصوير نقش بسيار مهمي داشت و توجه ويژهاي به آن شده بود. اما حالا در «آژانس شيشهاي» ،به جاي تصوير،صدا پيش برنده داستان است و همه حرف فيلم در ديالوگ نهفته است. فيلم را بدون ديالوگهايش تصور كنيد تا متوجه شويد.
catuyoun- Admin
- تعداد پستها : 1950
Age : 58
Registration date : 2008-02-27
- مساهمة رقم 50
رد: ابراهيم حاتمي کيا
* عطوفت و خشونت - در همان نخستين لحظههاي پس از گروگان گيري ، عباس (رزمنده آرام) جلو ميآيد و دست خونين حاج كاظم (رزمنده عاصي) را ميبندد و پانسمان ميكند. يعني در مناسبات سياسي / اجتماعي جامعه (كه فيلم ميخواهد به طرح آن بپردازد)، آنها كه آرامند هم به دفاع از آن ها كه عطوفت را هيچ ميانگارند مشغولند. و اينان با اتكا به ياري آنان، خشونت پيشه ميكنند؟
* اصغر، يكي از موتورسوارها - حاج كاظم ، موتورسوارها را قبول ندارد و ياري آن ها را نميپذيرد. اما اصغر كه يكي از آن هاست، خودش را به او ميرساند و تا پايان، در كنار اوست - هر چند حاج كاظم هم چنان به او اعتماد ندارد و در آخر، موقعي كه ميخواهد از آژانس خارج شود خشاب اسلحه او را خالي ميكند. در درگيري ميان حاج كاظم و سلحشور (نماينده قانون)، در شرايطي كه سلحشور دارد پيروز ميشود، اصغر (نماينده گروههاي فشار) به كمك حاج كاظم ميآيد و سلاحش را به او ميرساند. يعني در مناسبات سياسي / اجتماعي جامعه هم در درگيريهاي اين چنيني ميان اين دو طيف، چنين حمايتي عليه قانون صورت ميگيرد؟
* سلحشور، نماينده قانون - سلحشور، حرفهايي ميزند كه پذيرفتني است. او با حاج كاظم و كارهايش مخالف است و شايد حتي به سرنوشت عباس هم نينديشد. اما مسأله اين جاست كه او به امنيت كلي جامعه و اعتلا و آبروي كليت نظام فكر ميكند. او به بيش از شصت ميليون نفر ميانديشد و حاج كاظم تنها به يك نفر. گستره ديد او محدود نيست ولي حاج كاظم دنياي كوچك خود راميبيند و بس. با اين حساب، سلحشور نه تنها بد نيست، كه براي جامعه ما - و اصولاً هر جامعهاي - لازم است. اما حاتميكيا او را به بدترين شكل ممكن تصوير ميكند. او را به زمين ميزند، تحقير ميكند، بازيچه زير دستش قرار ميدهد، پاي هليكوپتر آخر فيلم، چهره منفوري از او ميسازد و... چرا؟
* ديكتاتور دلسوز - خيليها حاج كاظم را يك ديكتاتور دلسوز ميدانند. اما اين گونه نيست. ديكتاتور دلسوز، كسي ست كه به خاطركمك به يك نفر و حتي آينده مطمئن براي او، شرايط سختي را در وضعيت فعلي او ايجاد كند. ديكتاتور دلسوز، در زير نقاب ظلم، كاري ميكند كه طرف مقابل اوبعدها به آن پي خواهد برد و خواهد فهميد كه همه آن سختيها و رنج و مرارتها به خاطر خودش بوده است. اما در اين جا، وجه ديكتاتوري و دلسوزي حاج كاظم از يكديگر جداست. خشونتش براي مردم است و عطوفتش براي عباس. پس، مردم در مقابل آزاري كه ميبينند ، قرار نيست در آينده به دلسوزي حاج كاظم نسبت به خودشان پي ببرند.
* نمونه كوچك جامعه - آژانس فيلم حاتميكيا، نمونهاي كوچك از جامعه كنوني ماست - هر چند كه آدمهايش،نمونههاي عيني آدمهاي جامعه ما نيست. حاتميكيا جامعه را با واژه «شيشهاي» توصيف ميكند. يعني مناسبات درون گروهي و جناحي جامعه ما، آن قدر شفاف است كه به راحتي تماشاي يك واقعه از پشت شيشه، ميتوان به آن پي برد؟ يعني جامعه ما شكننده است؟ يعني شكنندگي جامعه ما به حدي ست كه با ضربه كوچكي از جانب گروههاي مخالف قانون مناسباتش به هم ميريزد و از هم ميپاشد؟
* سلاح، رو به هموطن - حاتميكيا گلايه ميكند كه چرا فيلمش را با مسايل حاشيهاي ميسنجند و پاي گروههاي سياسي و موقعيت كنوني جامعه را پيش ميكشند. ولي بدون اينها هم اشكالها باقي ست. حاتميكيا هيچ گاه دشمن را تصوير نميكرد تا شاهد شليك به سوي او نباشيم. حتي در يكي از زيباترين صحنههاي سينما ي حاتميكيا، در فيلم «مهاجر» ، ميبينيم كه رزمنده ايراني صبر ميكند تا سرباز عراقي از دكل پايين بيايد و بعد آن را منهدم ميكند. حالا چرا قهرمان حاتميكيا كه ديروز سلاحش را به سوي دشمن هم نشانه نميرفت، با مردم اين گونه رفتار ميكند؟
* جبر و اختيار - جبر و اختيار، مضمون هميشگي آثار حاتميكياست. اما اين بار اين موضوع در تضاد با فيلمهاي گذشته او قرار ميگيرد. هميشه آدمهاي او آزاد بودند خودشان انتخاب كنند («از كرخه تا راين» و «برج مينو» را يادتان هست؟) اما اين بار، خبري از اختيار نيست و همه اسير جبرند. جبري كه با تفنگ حاج كاظم تعيين ميشود و همه مجبورند - بدون انتخاب - به آن تن بدهند.
* زخم وسهم - پيش از اين، آدمهاي دنياي حاتميكيا هيچ گاه از سهم سخن نميگفتند و در برابر خوبي خود، انتظار پاداش نداشتند. الان هم عباس، در جواب حاج كاظم كه ميگويد «اين تنها سهميه كه بايد به تو بدن» جواب ميدهد: «سهم ؟ چه سهمي حاجي؟ من از اين بندههاي خدا سهم نميخواهم.» اما حاتميكيا او را جدي نميگيرد و حاج كاظم را قهرمان فيلمش ميكند.
* سلمان، پسر حاج كاظم - سلمان با شيوه پدرش مخالف است. در صحنهاي از فيلم، اوبا حاج كاظم مچ مياندازد و برنده ميشود. يعني فردا متعلق به نسل آينده است و جايي براي حاج كاظمها نيست؟
* نوع روايت - حاتميكيا از حال شروع ميكند. با فلاش بك به گذشته ميرود. دوباره به حال برميگردد. و با امتداد حال، پيش ميرود. با اين حساب، تعليق فيلم به خاطر حس كنجكاوي تماشاگر نسبت به زنده ماندن يا نماندن او در گذشته تصوير شده در فلاشبك نيست. حاتميكيا با استادي، روشي را برميگزيند كه با شيوه مرسوم استفاده از فلاشبك متفاوت است و بيننده هم به خوبي به اين روش خو ميگيرد و با آن همراه ميشود.
* مدير آژانس - آن طور كه حاتمي كيا روايت ميكند، مدير آژانس شخصيت منفي فيلم است. اما در عالم واقعيت، اين گونه نيست. حاج كاظم به سادگي از كنار بنيادي كه كارش رسيدگي به اين امور است و اصلاً «وظيفه»اش همين چيزهاست، ميگذرد و براي گرفتن حقش به سراغ كساني ميرود كه چنين «وظيفه»اي ندارند. مدير آژانس براساس حس انساندوستي و بر مبناي كمك به هم نوع ميتوانست كاري را كه از دستش برميآمد، انجام دهد. اما نخواست.نخواستن او هم چيزي نيست كه محاكمه كردن بخواهد. اين كه حق ايثار و فداكاري بسياري از رزمندگان ادا نشده، مسألهاي غير قابل انكار است. ولي اگر قرار باشد براي اين منظور محاكمهاي برپا شود، جايش در همان ساختمانهايي ست كه اهالياش سرشان را به رنگ كردن در و ديوار مشغول كردهاند.
* اصغر، يكي از موتورسوارها - حاج كاظم ، موتورسوارها را قبول ندارد و ياري آن ها را نميپذيرد. اما اصغر كه يكي از آن هاست، خودش را به او ميرساند و تا پايان، در كنار اوست - هر چند حاج كاظم هم چنان به او اعتماد ندارد و در آخر، موقعي كه ميخواهد از آژانس خارج شود خشاب اسلحه او را خالي ميكند. در درگيري ميان حاج كاظم و سلحشور (نماينده قانون)، در شرايطي كه سلحشور دارد پيروز ميشود، اصغر (نماينده گروههاي فشار) به كمك حاج كاظم ميآيد و سلاحش را به او ميرساند. يعني در مناسبات سياسي / اجتماعي جامعه هم در درگيريهاي اين چنيني ميان اين دو طيف، چنين حمايتي عليه قانون صورت ميگيرد؟
* سلحشور، نماينده قانون - سلحشور، حرفهايي ميزند كه پذيرفتني است. او با حاج كاظم و كارهايش مخالف است و شايد حتي به سرنوشت عباس هم نينديشد. اما مسأله اين جاست كه او به امنيت كلي جامعه و اعتلا و آبروي كليت نظام فكر ميكند. او به بيش از شصت ميليون نفر ميانديشد و حاج كاظم تنها به يك نفر. گستره ديد او محدود نيست ولي حاج كاظم دنياي كوچك خود راميبيند و بس. با اين حساب، سلحشور نه تنها بد نيست، كه براي جامعه ما - و اصولاً هر جامعهاي - لازم است. اما حاتميكيا او را به بدترين شكل ممكن تصوير ميكند. او را به زمين ميزند، تحقير ميكند، بازيچه زير دستش قرار ميدهد، پاي هليكوپتر آخر فيلم، چهره منفوري از او ميسازد و... چرا؟
* ديكتاتور دلسوز - خيليها حاج كاظم را يك ديكتاتور دلسوز ميدانند. اما اين گونه نيست. ديكتاتور دلسوز، كسي ست كه به خاطركمك به يك نفر و حتي آينده مطمئن براي او، شرايط سختي را در وضعيت فعلي او ايجاد كند. ديكتاتور دلسوز، در زير نقاب ظلم، كاري ميكند كه طرف مقابل اوبعدها به آن پي خواهد برد و خواهد فهميد كه همه آن سختيها و رنج و مرارتها به خاطر خودش بوده است. اما در اين جا، وجه ديكتاتوري و دلسوزي حاج كاظم از يكديگر جداست. خشونتش براي مردم است و عطوفتش براي عباس. پس، مردم در مقابل آزاري كه ميبينند ، قرار نيست در آينده به دلسوزي حاج كاظم نسبت به خودشان پي ببرند.
* نمونه كوچك جامعه - آژانس فيلم حاتميكيا، نمونهاي كوچك از جامعه كنوني ماست - هر چند كه آدمهايش،نمونههاي عيني آدمهاي جامعه ما نيست. حاتميكيا جامعه را با واژه «شيشهاي» توصيف ميكند. يعني مناسبات درون گروهي و جناحي جامعه ما، آن قدر شفاف است كه به راحتي تماشاي يك واقعه از پشت شيشه، ميتوان به آن پي برد؟ يعني جامعه ما شكننده است؟ يعني شكنندگي جامعه ما به حدي ست كه با ضربه كوچكي از جانب گروههاي مخالف قانون مناسباتش به هم ميريزد و از هم ميپاشد؟
* سلاح، رو به هموطن - حاتميكيا گلايه ميكند كه چرا فيلمش را با مسايل حاشيهاي ميسنجند و پاي گروههاي سياسي و موقعيت كنوني جامعه را پيش ميكشند. ولي بدون اينها هم اشكالها باقي ست. حاتميكيا هيچ گاه دشمن را تصوير نميكرد تا شاهد شليك به سوي او نباشيم. حتي در يكي از زيباترين صحنههاي سينما ي حاتميكيا، در فيلم «مهاجر» ، ميبينيم كه رزمنده ايراني صبر ميكند تا سرباز عراقي از دكل پايين بيايد و بعد آن را منهدم ميكند. حالا چرا قهرمان حاتميكيا كه ديروز سلاحش را به سوي دشمن هم نشانه نميرفت، با مردم اين گونه رفتار ميكند؟
* جبر و اختيار - جبر و اختيار، مضمون هميشگي آثار حاتميكياست. اما اين بار اين موضوع در تضاد با فيلمهاي گذشته او قرار ميگيرد. هميشه آدمهاي او آزاد بودند خودشان انتخاب كنند («از كرخه تا راين» و «برج مينو» را يادتان هست؟) اما اين بار، خبري از اختيار نيست و همه اسير جبرند. جبري كه با تفنگ حاج كاظم تعيين ميشود و همه مجبورند - بدون انتخاب - به آن تن بدهند.
* زخم وسهم - پيش از اين، آدمهاي دنياي حاتميكيا هيچ گاه از سهم سخن نميگفتند و در برابر خوبي خود، انتظار پاداش نداشتند. الان هم عباس، در جواب حاج كاظم كه ميگويد «اين تنها سهميه كه بايد به تو بدن» جواب ميدهد: «سهم ؟ چه سهمي حاجي؟ من از اين بندههاي خدا سهم نميخواهم.» اما حاتميكيا او را جدي نميگيرد و حاج كاظم را قهرمان فيلمش ميكند.
* سلمان، پسر حاج كاظم - سلمان با شيوه پدرش مخالف است. در صحنهاي از فيلم، اوبا حاج كاظم مچ مياندازد و برنده ميشود. يعني فردا متعلق به نسل آينده است و جايي براي حاج كاظمها نيست؟
* نوع روايت - حاتميكيا از حال شروع ميكند. با فلاش بك به گذشته ميرود. دوباره به حال برميگردد. و با امتداد حال، پيش ميرود. با اين حساب، تعليق فيلم به خاطر حس كنجكاوي تماشاگر نسبت به زنده ماندن يا نماندن او در گذشته تصوير شده در فلاشبك نيست. حاتميكيا با استادي، روشي را برميگزيند كه با شيوه مرسوم استفاده از فلاشبك متفاوت است و بيننده هم به خوبي به اين روش خو ميگيرد و با آن همراه ميشود.
* مدير آژانس - آن طور كه حاتمي كيا روايت ميكند، مدير آژانس شخصيت منفي فيلم است. اما در عالم واقعيت، اين گونه نيست. حاج كاظم به سادگي از كنار بنيادي كه كارش رسيدگي به اين امور است و اصلاً «وظيفه»اش همين چيزهاست، ميگذرد و براي گرفتن حقش به سراغ كساني ميرود كه چنين «وظيفه»اي ندارند. مدير آژانس براساس حس انساندوستي و بر مبناي كمك به هم نوع ميتوانست كاري را كه از دستش برميآمد، انجام دهد. اما نخواست.نخواستن او هم چيزي نيست كه محاكمه كردن بخواهد. اين كه حق ايثار و فداكاري بسياري از رزمندگان ادا نشده، مسألهاي غير قابل انكار است. ولي اگر قرار باشد براي اين منظور محاكمهاي برپا شود، جايش در همان ساختمانهايي ست كه اهالياش سرشان را به رنگ كردن در و ديوار مشغول كردهاند.