صحبتهایی از ابراهیم حاتمی کیا در مورد گزارش یک جشن
صحبت های ابراهیم حاتمی کیا و فریدون جیرانی در این گفت و گو کمک زیادی به شناخت دنیای غریب حاتمی کیا در گزارش یک جشن می کند.
حاتمی کیا: وقتی روی این موضوع تحقیق می کردم. به بچه ها یعنی عوامل تولیدی این فیلم می گفتم : ما اگر فیلمی می ساختیم درباره یک سفینه فضایی که ایرانی باشد و در کرات دیگر رفته، ذهن مخاطب ما نسبت به این موضوع کلیشه واضح تری داشت.تا کاری که ما الآن انجام می دهیم. و تجربه ای در ذهن مخاطب وجود ندارد. یعنی فضایی که ما الآن توضیح می دهیم، برای مخاطب ما تازگی دارد. تا حالا این فضا را ندیده . رویش خیلی حرف نزده. زیاد در این مورد نشنیده و فقط چیز های کلی در این مورد شنیده. پس هر آنچه داریم خلق می کنیم، برای اولین بار دارد رخ می دهد.طبعا این احساس که داریم راجع به فضایی حرف می زنیم که تجربه نشده و ذهن تماشاچی باهاش آشنا نبوده برای ما آگاهانه بود.
جیرانی: ما این فضا را کاملا باور می کنیم. در حالی که ماجرا غیر واقعی هست. و نکته مهمی که توانسته تو را از مسیر فیلمسازی جدا نکند و همچنان قصه بگویی این هست که یک ماجرای واقعی را طوری نوشتی که اول دارد. وسط دارد. ته دارد. و قصه دارد و این خیلی خوب هست. و اصلا مثل اینکه تو از قصه جدا نمی شوی. دوست داری همیشه قصه بگویی.
حاتمی کیا: راستش را بخواهی جور دیگری بلد نیستم. یعنی اگر بخواهم اراده کنم که یک فیلم ضد قصه بسازم از من بر نمی آید. اصلا من غیر از این بگویم مردم را از دست می دهم. جور دیگری بلد نیستم. اما برای اینکه این قصه دربیاید خیلی مصیبت ها به خودم می دهم.
جیرانی: خیلی سخت هست قصه دادن به فیلمنامه ای که در 24 ساعت می گزرد.
حاتمی کیا: عزیزم این کاری است که در سه سال نوشته شده
جیرانی: سه سال !
حاتمی کیا: چهار بار نوشته شده. چهار بار متفاوت. برای اینکه این زبان را پیدا کنم. که پیدا نمی کردم. آخرین بار که خیلی تراژیک تر هست وقتی است که فیلمنامه نوشته شد. خودم هم نوشته بودم. بعد رفتیم لوکیشن را دیدیم. همه کارها را شروع کردیم. هفتاد–هشتاد میلیون خرج لوکیشن شد. من یک روز شک کردم. گفتم آقای پیرهادی این فیلمنامه هنوز در نیامده. من نمی توانم کار کنم. گفت: چه کار کنیم؟ گفتم: اگر اجازه بدهید من می خواهم خداحافظی کنم و بروم یک گوشه ای خواهش هم می کنم نه تماس بگیر نه با ما هماهنگ کن، هیچی! و هیچ قولی نمی دهم که بعد از این سفر چه اتفاقی بیفتد. ممکن هست بگویم نمی سازم. ممکن هم هست بگویم می سازم. و این بیچاره لوکیشن را همینجوری نگه داشت. حتی عوامل طراحی را متوقف کرد. رفتم 33 روز نشستم یک گوشه ای خارج از تهران و همه راه ها را به خودم بستم. من بودم و همسرم که پیشم می آمد. او هم به ما سر می زد. شروع کردم به نوشتن. این آن چیزی بود که دلم می خواست.
جیرانی: این نسخه آخری که بود که درآمد؟
حاتمی کیا: این نسخه ای بود که آمد سر صحنه.
جیرانی: پس این سناریو حاصل سه سال کار هست.
حاتمی کیا: سه سال کار. البته وسط هایش فیلمنامه های دیگر را کار می کردم. چون کار به مرحله اجرا که نمی رسید. اما این فیلمنامه به عنوان فیلمنامه ای که می خواستم بسازم سه سال وقت برد. تحقیقات مفصل درباره مراکزی که این کارها را می کنند. درباره موسسات ازدواج. گذشت و گذشت و گذشت تا این وقایع جدید و شرایط جدید و این حرفها یکهو دیدم اینها با هم لینک شدند. خیلی خوب دارند با هم ترکیب می شوند. تازه جای خودم را پیدا کردم.
جیرانی: خیلی فیلمنامه سختی هست. یعنی فیلمنامه ای هست که ظرفیت این را دارد که قصه نداشته باشد. یعنی تو می در 24 ساعت فقط لحظه بسازی. اما الآن هم قصه هست هم لحظه. و این نکات ظریفی هست که در کارهای این شکلی خیلی کم دیده می شود. قهرمان اصلی ات مکان هست یا شخصیت جمع داخل مکان.
حاتمی کیا: در واقع آن ماجرایی که دارد پیش می آید. و همه دارند کمک می کنند به آن اتفاق . البته مکان برای من اصل اول هست. اما اوایل فکر می کردم قهرمان من بانو هست. همین هم من را مدام گیج می کرد و هر چه پیش می رفتم ..
جیرانی: قصه در نمی آمد
حاتمی کیا: در نمی آمد و می دیدم بانو مسئله من نیست. وقتی مونتاژ شروع شد، من دیدم که فیلم سمت بانو نمی رود. قهرمان من ماجرایی است که در چنین مکانی دارد رخ می دهد. این بیشتر برای من مسئله است. افراد دارند کمک می کنند. اما خیلی bold و واضح نیستند. یک جایی دیگر تصمیم گرفتیم اسم فیلم را عوض کنیم.
جیرانی: اصلا گزارش یک جشن بهتر از بانوی شهر ما هست. چون الآن فیلم، فیلم بانو نیست.
حاتمی کیا: نه فیلم بانو نیست
جیرانی: یک مکان و یک جشن هست دیگر
حاتمی کیا: احسنت!
جیرانی: بانو یک خورده کلی حرف می زند. گاهی حرف هایش شعاری هست. از دادن جوابهای صریح و روشن طفره می رود.، در مقابل حرکت تند لادن موضع می گیرد. و در وسط داستان پلمپ می شود و در آن اتاق زندانی می شود. و فاصله می افتد. وقتی هم به جمع می پیوندد یک خورده جمع باهاش رابطه ندارد. قصد انتقاد از یک حرکت های جمعی و آدم هایی که در راس این حرکت ها ی جمعی قرار می گیرند داری؟ در جهان سوم.
حاتمی کیا(با خنده) : چرا که نه!
جیرانی: در آمده و خیلی خوب هم درآمده. یعنی این نگاهت بوده واقعاا؟
حاتمی کیا: ببینید! من شخصیتی را دوست ندارم خلق کنم که خودم بعدا ویرانش کنم. اصلا به این سمت نمی روم. ولی وقتی ما به ازاهای این به ذهنم می زد، و آدمی مثل بانو داشت شکل می گرفت، می دیدم که انگار یک نغمه ناسوری هست در این فضا. یک کار دیگر دارد می کند. و من گزاشتم کارش را خوب انجام بدهد. با تمام قوا سعی می کردم خوب نشانش بدهم. خوب دیده بشود. ولی معلوم بود در این فضا یکجوری همخوانی ندارد با وضع موجود و انگار بقیه هم دیگر نمی توانند زبانش را بفهمند. وقت بازنشستگی اش هست.
جیرانی: و این درآمده و جوانها ازش جلو می افتند
حاتمی کیا: چه خوب!
جیرانی: هر چند به جمع می پیوندد اما آمدنش دیگر کافی نست و این جمع هست که جلو می رود. این لادن هست که جلو می رود (حاتمی کیا صحبت های جیرانی را تایید می کند) و بهروز شعیبی که اسمش را در داستان نمی دانم چی هست.
حاتمی کیا: کاوه
جیرانی: بله آن دو تا هستند که جلو می روند. یک شخصیت بسیار دلپذیر و دوست داشتنی افسر یک نیروی انتظامی هست که می آید آنجا. مامور تنزل مقام کرده ی آژانس شیشه ای. خیلی خوب و ملموس درآمده.فقط یک سوال پیش می آورد. این همدلی و همراهی این مامور با جوان ها و بعد نقطه تمردش. در لحظات هست. یکخورده باید بگردیم. کجا باید این نقطه تمرد و همدلی و همراهیش را با جوان ها باید پیدا کنیم؟ از چه لحظه ای باید این را پیدا می کنیم؟
حاتمی کیا: تصورخودم این بود که یک ماموری هست. این مامور فی نفسه عیبهایش عیب های یک آدم معمولی هست. و مختصاتی که حالا یکجور گذشته هم می تواند داشته باشد.
جیرانی: خیلی گذشته خوبی هست. پیوند خوبی خورده با آژانس شیشه ای
حاتمی کیا: سعی می کنم این ها را بگویم. بدون اینکه بخواهم صریحش کنم
جیرانی: و چه پلان خوبی هست آن جوراب ها.
حاتمی کیا: بله. در واقع شرایط موجود ما است. یعنی اگر بخواهیم یک جوری ارجاع به خارج از متن بدهیم. این را به ما می دهد. و این آدم ، در آژانس آدم منفی من نبود. آدمی بود دلسوز
جیرانی: ولی صلابت و اقتدار داشت. اینجا صلابت و اقتدار را ندارد.
حاتمی کیا: و من کاملا این کنتراست را دوست داشتم.
جیرانی: و یک کم سر ما خورده است و..
حاتمی کیا: در آستانه این هست که اصلا از کار اخراج بشود. و در این وضعیت هست. اینها چیزهایی است که من دوست داشتم. روز اول که با آقای کیانیان صحبت می کردیم، با همین مختصات بود که ما این را می خواهیم. اما حقیر به مفهوم ذاتی و شخصیت حقیر شده نمی خواستیم. شرایط دارد این آدم را به سمتی می کشد که دیگر نمی تواند بال بزند و حرکت کند. حتی اصغر رحمتی که آقای نقی زاده بازی می کرد.
جیرانی: او هم دیگر قهرمان تند آژانس نیست. و همراه و همدل هست
حاتمی کیا: همراهی می کند ولی آخرش می گوید من روز بازنشستگی ام هست. کاری نکنید که ما گرفتار بشویم. بگزار زندگی مان را بکنیم تمام بشود برود پی کارش. خیلی دیگر جدال ندارد. آن گرمای فیلم آژانس که خودش را با کله می اندازد داخل ماجرا،
(با خنده) حالا اصلا این فیلم آژانس نیست. من اصلا نمی خواهم با آژانس مقایسه بشود.
جیرانی: من نمی گویم این آژانس هست. قهرمان های متحول شده و تغییر یافته اند. حاکی از نگاه تغییر یافته یک فیلمساز هست. زمان آدم ها را تغییر می دهد. تو را هم نگاهت را تغییر داده. طبیعی هست
حاتمی کیا: کاملا
جیرانی: زیاد وارد جزییات جوان ها نمی شوی. جوان ها نشانه های کمی را دارند. نمی خواهی واردشان بشوی؟
حاتمی کیا: من همیشه گفتم. درک این جوانها برایم مشکل هست. جز احترام. نمی توانم نزدیک بشوم. می ترسم ازشان. نمی توانم لالوی اینها بایستم. و اگر بایستم نمی فهممشان. وقتی جمع می شوند می فهمم. فرد می شوند نمی فهمم. سعی می کنم با احترم با آنها برخورد کنم. البته همینجوری امتیاز ندهم. یک جایی که احساس کنم باید حرف علیه هشان بزنم می زنم. ولی اینکه درونشان عمیق بشوم را نمی توانم. ازم بر نمی آید. من 50 ساله نمی توانم.
جیرانی: دور می ایستی
حاتمی کیا: بله، من با اینها بودم. این بچه هایی که در فیلم بودند. پشت صحنه خیلی عجیبی داشت. من خیلی با آنها همدلی می کردم. سعی می کردم با آنها وقت بگزارم، صحبت کنم و.. می دیدم ارتباطاشان و احساسشان این هست که من را دوست دارند. کارهایم را دوست دارند. سعی می کنند در این کار سهمی داشته باشند. منتها انگار یک لایه ای بین من و آنها هست. که هیچ کاریش نمی توانم بکنم.
جیرانی: دکوپاژت هم در این فیلم ساده تر شده نسبت به فیلم های دیگرت. حرکت های دوربین نداری. زیاد مثل به رنگ اغوان میزانسن های خیلی خاصی نداری. خیلی ساده تر برخورد کردی
حاتمی کیا: نمی دانم.خودم هم حس کردم. یک دلیلش شاید این باشد که از نظر سنی دارم به سمتی می روم که خیلی این جنگولک ها اشباعم نمی کند. بعضی وقت ها می بینم یک سری حرکت ها را من می دهم بعد تاثیر می گزارد روی خستگی بازیگر.. خودت می دانی دیگر. ترجیح می دهم آن بازی خوب در بیاید. منتها یک چیز دیگرهم هست. که بی رودربایستی مشکل الآن سینمای ما است. من وقت نداشتم. من در این مکان شصت و سه جلسه فیلمبرداری داشتم. می شنوم بعضی فیلم ها بیست و سه جلسه فیلمبرداری را تمام می کنند. یک تهیه کننده اگر بخواهد با من کار بکند و با آن. خب آن شکلی خیلی به نظرش موجه تر هست. یک سوم من وقت گزاشته و فیلم را ساخته و یک فیلم سینمایی تحویل جامعه سینمایی داده. محدودیت ها زیاد شده.
جیرانی: اما این محدودیت ها به چشم نمی خورد. سادگی با ساخت این فیلم عجین شده.
حاتمی کیا: این واقعیتی هست. یعنی این را قبول دارم که خودم یک مقداری آرام شدم. یعنی آدم کارهای کوراساورا را از کارهای اول تا کارهای آخر می بیند. که به شدت ساده شده بود. حس می کنم خیلی اینها من را اشباع نمی کند. جنگولک های دوربینی و بالا برو پایین بیا و کرین های عجیب غریب گزاشتن و.. دیگر حال نمی دهد بهم. یعنی اینجوری شدم.
جیرانی: اینطوری هم هست یعنی در این فیلم هم جا افتاده، ارتباط هم برقرار می کند. مثل زندگی شده
حاتمی کیا: چقدر خوب
حاتمی کیا: وقتی روی این موضوع تحقیق می کردم. به بچه ها یعنی عوامل تولیدی این فیلم می گفتم : ما اگر فیلمی می ساختیم درباره یک سفینه فضایی که ایرانی باشد و در کرات دیگر رفته، ذهن مخاطب ما نسبت به این موضوع کلیشه واضح تری داشت.تا کاری که ما الآن انجام می دهیم. و تجربه ای در ذهن مخاطب وجود ندارد. یعنی فضایی که ما الآن توضیح می دهیم، برای مخاطب ما تازگی دارد. تا حالا این فضا را ندیده . رویش خیلی حرف نزده. زیاد در این مورد نشنیده و فقط چیز های کلی در این مورد شنیده. پس هر آنچه داریم خلق می کنیم، برای اولین بار دارد رخ می دهد.طبعا این احساس که داریم راجع به فضایی حرف می زنیم که تجربه نشده و ذهن تماشاچی باهاش آشنا نبوده برای ما آگاهانه بود.
جیرانی: ما این فضا را کاملا باور می کنیم. در حالی که ماجرا غیر واقعی هست. و نکته مهمی که توانسته تو را از مسیر فیلمسازی جدا نکند و همچنان قصه بگویی این هست که یک ماجرای واقعی را طوری نوشتی که اول دارد. وسط دارد. ته دارد. و قصه دارد و این خیلی خوب هست. و اصلا مثل اینکه تو از قصه جدا نمی شوی. دوست داری همیشه قصه بگویی.
حاتمی کیا: راستش را بخواهی جور دیگری بلد نیستم. یعنی اگر بخواهم اراده کنم که یک فیلم ضد قصه بسازم از من بر نمی آید. اصلا من غیر از این بگویم مردم را از دست می دهم. جور دیگری بلد نیستم. اما برای اینکه این قصه دربیاید خیلی مصیبت ها به خودم می دهم.
جیرانی: خیلی سخت هست قصه دادن به فیلمنامه ای که در 24 ساعت می گزرد.
حاتمی کیا: عزیزم این کاری است که در سه سال نوشته شده
جیرانی: سه سال !
حاتمی کیا: چهار بار نوشته شده. چهار بار متفاوت. برای اینکه این زبان را پیدا کنم. که پیدا نمی کردم. آخرین بار که خیلی تراژیک تر هست وقتی است که فیلمنامه نوشته شد. خودم هم نوشته بودم. بعد رفتیم لوکیشن را دیدیم. همه کارها را شروع کردیم. هفتاد–هشتاد میلیون خرج لوکیشن شد. من یک روز شک کردم. گفتم آقای پیرهادی این فیلمنامه هنوز در نیامده. من نمی توانم کار کنم. گفت: چه کار کنیم؟ گفتم: اگر اجازه بدهید من می خواهم خداحافظی کنم و بروم یک گوشه ای خواهش هم می کنم نه تماس بگیر نه با ما هماهنگ کن، هیچی! و هیچ قولی نمی دهم که بعد از این سفر چه اتفاقی بیفتد. ممکن هست بگویم نمی سازم. ممکن هم هست بگویم می سازم. و این بیچاره لوکیشن را همینجوری نگه داشت. حتی عوامل طراحی را متوقف کرد. رفتم 33 روز نشستم یک گوشه ای خارج از تهران و همه راه ها را به خودم بستم. من بودم و همسرم که پیشم می آمد. او هم به ما سر می زد. شروع کردم به نوشتن. این آن چیزی بود که دلم می خواست.
جیرانی: این نسخه آخری که بود که درآمد؟
حاتمی کیا: این نسخه ای بود که آمد سر صحنه.
جیرانی: پس این سناریو حاصل سه سال کار هست.
حاتمی کیا: سه سال کار. البته وسط هایش فیلمنامه های دیگر را کار می کردم. چون کار به مرحله اجرا که نمی رسید. اما این فیلمنامه به عنوان فیلمنامه ای که می خواستم بسازم سه سال وقت برد. تحقیقات مفصل درباره مراکزی که این کارها را می کنند. درباره موسسات ازدواج. گذشت و گذشت و گذشت تا این وقایع جدید و شرایط جدید و این حرفها یکهو دیدم اینها با هم لینک شدند. خیلی خوب دارند با هم ترکیب می شوند. تازه جای خودم را پیدا کردم.
جیرانی: خیلی فیلمنامه سختی هست. یعنی فیلمنامه ای هست که ظرفیت این را دارد که قصه نداشته باشد. یعنی تو می در 24 ساعت فقط لحظه بسازی. اما الآن هم قصه هست هم لحظه. و این نکات ظریفی هست که در کارهای این شکلی خیلی کم دیده می شود. قهرمان اصلی ات مکان هست یا شخصیت جمع داخل مکان.
حاتمی کیا: در واقع آن ماجرایی که دارد پیش می آید. و همه دارند کمک می کنند به آن اتفاق . البته مکان برای من اصل اول هست. اما اوایل فکر می کردم قهرمان من بانو هست. همین هم من را مدام گیج می کرد و هر چه پیش می رفتم ..
جیرانی: قصه در نمی آمد
حاتمی کیا: در نمی آمد و می دیدم بانو مسئله من نیست. وقتی مونتاژ شروع شد، من دیدم که فیلم سمت بانو نمی رود. قهرمان من ماجرایی است که در چنین مکانی دارد رخ می دهد. این بیشتر برای من مسئله است. افراد دارند کمک می کنند. اما خیلی bold و واضح نیستند. یک جایی دیگر تصمیم گرفتیم اسم فیلم را عوض کنیم.
جیرانی: اصلا گزارش یک جشن بهتر از بانوی شهر ما هست. چون الآن فیلم، فیلم بانو نیست.
حاتمی کیا: نه فیلم بانو نیست
جیرانی: یک مکان و یک جشن هست دیگر
حاتمی کیا: احسنت!
جیرانی: بانو یک خورده کلی حرف می زند. گاهی حرف هایش شعاری هست. از دادن جوابهای صریح و روشن طفره می رود.، در مقابل حرکت تند لادن موضع می گیرد. و در وسط داستان پلمپ می شود و در آن اتاق زندانی می شود. و فاصله می افتد. وقتی هم به جمع می پیوندد یک خورده جمع باهاش رابطه ندارد. قصد انتقاد از یک حرکت های جمعی و آدم هایی که در راس این حرکت ها ی جمعی قرار می گیرند داری؟ در جهان سوم.
حاتمی کیا(با خنده) : چرا که نه!
جیرانی: در آمده و خیلی خوب هم درآمده. یعنی این نگاهت بوده واقعاا؟
حاتمی کیا: ببینید! من شخصیتی را دوست ندارم خلق کنم که خودم بعدا ویرانش کنم. اصلا به این سمت نمی روم. ولی وقتی ما به ازاهای این به ذهنم می زد، و آدمی مثل بانو داشت شکل می گرفت، می دیدم که انگار یک نغمه ناسوری هست در این فضا. یک کار دیگر دارد می کند. و من گزاشتم کارش را خوب انجام بدهد. با تمام قوا سعی می کردم خوب نشانش بدهم. خوب دیده بشود. ولی معلوم بود در این فضا یکجوری همخوانی ندارد با وضع موجود و انگار بقیه هم دیگر نمی توانند زبانش را بفهمند. وقت بازنشستگی اش هست.
جیرانی: و این درآمده و جوانها ازش جلو می افتند
حاتمی کیا: چه خوب!
جیرانی: هر چند به جمع می پیوندد اما آمدنش دیگر کافی نست و این جمع هست که جلو می رود. این لادن هست که جلو می رود (حاتمی کیا صحبت های جیرانی را تایید می کند) و بهروز شعیبی که اسمش را در داستان نمی دانم چی هست.
حاتمی کیا: کاوه
جیرانی: بله آن دو تا هستند که جلو می روند. یک شخصیت بسیار دلپذیر و دوست داشتنی افسر یک نیروی انتظامی هست که می آید آنجا. مامور تنزل مقام کرده ی آژانس شیشه ای. خیلی خوب و ملموس درآمده.فقط یک سوال پیش می آورد. این همدلی و همراهی این مامور با جوان ها و بعد نقطه تمردش. در لحظات هست. یکخورده باید بگردیم. کجا باید این نقطه تمرد و همدلی و همراهیش را با جوان ها باید پیدا کنیم؟ از چه لحظه ای باید این را پیدا می کنیم؟
حاتمی کیا: تصورخودم این بود که یک ماموری هست. این مامور فی نفسه عیبهایش عیب های یک آدم معمولی هست. و مختصاتی که حالا یکجور گذشته هم می تواند داشته باشد.
جیرانی: خیلی گذشته خوبی هست. پیوند خوبی خورده با آژانس شیشه ای
حاتمی کیا: سعی می کنم این ها را بگویم. بدون اینکه بخواهم صریحش کنم
جیرانی: و چه پلان خوبی هست آن جوراب ها.
حاتمی کیا: بله. در واقع شرایط موجود ما است. یعنی اگر بخواهیم یک جوری ارجاع به خارج از متن بدهیم. این را به ما می دهد. و این آدم ، در آژانس آدم منفی من نبود. آدمی بود دلسوز
جیرانی: ولی صلابت و اقتدار داشت. اینجا صلابت و اقتدار را ندارد.
حاتمی کیا: و من کاملا این کنتراست را دوست داشتم.
جیرانی: و یک کم سر ما خورده است و..
حاتمی کیا: در آستانه این هست که اصلا از کار اخراج بشود. و در این وضعیت هست. اینها چیزهایی است که من دوست داشتم. روز اول که با آقای کیانیان صحبت می کردیم، با همین مختصات بود که ما این را می خواهیم. اما حقیر به مفهوم ذاتی و شخصیت حقیر شده نمی خواستیم. شرایط دارد این آدم را به سمتی می کشد که دیگر نمی تواند بال بزند و حرکت کند. حتی اصغر رحمتی که آقای نقی زاده بازی می کرد.
جیرانی: او هم دیگر قهرمان تند آژانس نیست. و همراه و همدل هست
حاتمی کیا: همراهی می کند ولی آخرش می گوید من روز بازنشستگی ام هست. کاری نکنید که ما گرفتار بشویم. بگزار زندگی مان را بکنیم تمام بشود برود پی کارش. خیلی دیگر جدال ندارد. آن گرمای فیلم آژانس که خودش را با کله می اندازد داخل ماجرا،
(با خنده) حالا اصلا این فیلم آژانس نیست. من اصلا نمی خواهم با آژانس مقایسه بشود.
جیرانی: من نمی گویم این آژانس هست. قهرمان های متحول شده و تغییر یافته اند. حاکی از نگاه تغییر یافته یک فیلمساز هست. زمان آدم ها را تغییر می دهد. تو را هم نگاهت را تغییر داده. طبیعی هست
حاتمی کیا: کاملا
جیرانی: زیاد وارد جزییات جوان ها نمی شوی. جوان ها نشانه های کمی را دارند. نمی خواهی واردشان بشوی؟
حاتمی کیا: من همیشه گفتم. درک این جوانها برایم مشکل هست. جز احترام. نمی توانم نزدیک بشوم. می ترسم ازشان. نمی توانم لالوی اینها بایستم. و اگر بایستم نمی فهممشان. وقتی جمع می شوند می فهمم. فرد می شوند نمی فهمم. سعی می کنم با احترم با آنها برخورد کنم. البته همینجوری امتیاز ندهم. یک جایی که احساس کنم باید حرف علیه هشان بزنم می زنم. ولی اینکه درونشان عمیق بشوم را نمی توانم. ازم بر نمی آید. من 50 ساله نمی توانم.
جیرانی: دور می ایستی
حاتمی کیا: بله، من با اینها بودم. این بچه هایی که در فیلم بودند. پشت صحنه خیلی عجیبی داشت. من خیلی با آنها همدلی می کردم. سعی می کردم با آنها وقت بگزارم، صحبت کنم و.. می دیدم ارتباطاشان و احساسشان این هست که من را دوست دارند. کارهایم را دوست دارند. سعی می کنند در این کار سهمی داشته باشند. منتها انگار یک لایه ای بین من و آنها هست. که هیچ کاریش نمی توانم بکنم.
جیرانی: دکوپاژت هم در این فیلم ساده تر شده نسبت به فیلم های دیگرت. حرکت های دوربین نداری. زیاد مثل به رنگ اغوان میزانسن های خیلی خاصی نداری. خیلی ساده تر برخورد کردی
حاتمی کیا: نمی دانم.خودم هم حس کردم. یک دلیلش شاید این باشد که از نظر سنی دارم به سمتی می روم که خیلی این جنگولک ها اشباعم نمی کند. بعضی وقت ها می بینم یک سری حرکت ها را من می دهم بعد تاثیر می گزارد روی خستگی بازیگر.. خودت می دانی دیگر. ترجیح می دهم آن بازی خوب در بیاید. منتها یک چیز دیگرهم هست. که بی رودربایستی مشکل الآن سینمای ما است. من وقت نداشتم. من در این مکان شصت و سه جلسه فیلمبرداری داشتم. می شنوم بعضی فیلم ها بیست و سه جلسه فیلمبرداری را تمام می کنند. یک تهیه کننده اگر بخواهد با من کار بکند و با آن. خب آن شکلی خیلی به نظرش موجه تر هست. یک سوم من وقت گزاشته و فیلم را ساخته و یک فیلم سینمایی تحویل جامعه سینمایی داده. محدودیت ها زیاد شده.
جیرانی: اما این محدودیت ها به چشم نمی خورد. سادگی با ساخت این فیلم عجین شده.
حاتمی کیا: این واقعیتی هست. یعنی این را قبول دارم که خودم یک مقداری آرام شدم. یعنی آدم کارهای کوراساورا را از کارهای اول تا کارهای آخر می بیند. که به شدت ساده شده بود. حس می کنم خیلی اینها من را اشباع نمی کند. جنگولک های دوربینی و بالا برو پایین بیا و کرین های عجیب غریب گزاشتن و.. دیگر حال نمی دهد بهم. یعنی اینجوری شدم.
جیرانی: اینطوری هم هست یعنی در این فیلم هم جا افتاده، ارتباط هم برقرار می کند. مثل زندگی شده
حاتمی کیا: چقدر خوب