* ارغوان نامه / قسمت اول
لكنت و معجزه ی دو رؤیت در سه شنبه... و باز هم سه شنبه!
روایت ِسكولاریته ی به رنگ ارغوان
سجاده نشین ِبا وقاری بودم بازیچه ی دست ِكودكانم كردی
اگر از لكنت و بی پایه بودن ِتولید ِفیلم ِ«راز دشت تاران» بگذریم( كه در جای خود به آن خواهیم پرداخت و گوشْ زد خواهیم داشت و انتقادمان را هم مدتها پیش از این! با تیتری بیان كرده بودیم)، اتفاقی- كه من از آن به تعبیر معجزه استفاده میكنم - در حوزه ی مشاهده ی اكثریت ِتماشاگران ِفیلم فجر 88 روی داد به نام ِرنگ ارغوان.
می خواهم از فعل ِجمع جدا شوم كه دیگران به نوبه ی خود طرز نگاهشان به رنگ ارغوان را خواهند گفت و نوشت و من می خواهم از من ِشخصیام بنویسم. از مَعبد ِفیلم های محدود ِ شخصیام. از قطار ِهامون و شبهای روشن و شب یلدا و آژانس شیشه ای و چندتایی دیگر كه حالا واگنی به همت ِشیدایی ِابراهیم حاتمی كیا به آن افزوده شده كه در وقتِ احتیاجام به هنر سینمایی ناب، سوارش خواهم شد.
به رنگ ارغوان را سه شنبه شب دیدم. از همین جهت 6 بهمن ماه 88 صاحب جایگاه ویژهای در تقویم سینماییام شد. از رخوت و فقر و غروب ِراز دشت تاران در سینمای سپیده رستم و به شوق تا طلوع ِراستین ِبه رنگ ارغوان در ساعت هفت و مقدس ِسینمای فلسطین هروله كردم. آن مناجات و هراسی هم كه پیش از این داشتم كه نكند فیلم در ادامه ی سیر ِشریف ِفیلم های آژانس شیشه ای و روبان قرمز حاتمی كیا نباشد، چنان با مشاهده ی فیلم رنگ باخت كه در انتهای زیارت ِآن از اینكه به اوی شكوهمندمان شك كرده بودم با چشمانی نمناك، استغفار كردم. به رنگ ارغوان بیش از انتظار بود. حتی كفی كه داشت دو سه متر از سقف ِتوقعام فراتر بود. همچون مادری كه پس از سال ها فرزندش را می بیند و جدا از جستجوی سلامتی او، در پی آن است كه فرزند به فنا نرفته باشد و همچنان در كالبد او رگه های ضخیمی از حضور اجداد، جویباری جهت ِاستمرار خون ِموروثی باشند...
... و به رنگ ارغوان ِابراهیم حاتمی كیا، نه تنها فرزند ِخلف او بود، بلكه صفحات ِشناسنامه اش باید جای مُهر ِمـِهرمندی قیومیت ِتمام ایرانیان باشد. كه اگر مانیفست ِ پنهان و عیان ِبه رنگ ارغوان را درك كنیم ... كه اگر املای برملاشده ی ابراهیم حاتمی كیا را بفهمیم... كه اگر بدانیم او در میان ِخطوط ِِنستعلیق ِفیلماش نه فقط به تقابل ِعشق و وظیفه ی ارغوان و بهزاد، بلكه به لشگر كشی ِخونین ِگوشت و تفنگ، و تجاوز ِسیاست به انسان پرداخته و مرثیه سروده و اشك ریخته، كه حاصلاش چنین صحنه ی ِفیلم و نی نی نگاهش را مطهر كرده... كه اگر اینها را می دانستیم... كه اگر اینها را می فهمیدیم... هیچگاه در دهه ی چهارم انقلاب اسلامی ریسمان سیاه و سفید را مار نمیپنداشتیم و دوستان ِمشترك را مرزبندی نمیكرديم.
به رنگ ارغوان، سكولارترین فیلم ابراهیم حاتمی كیاست. روبانی كه او به مدد ِفهم و تغزل و شناخت، مابین ِحوزه های درونی انسان كشیده است و با علم و ایمان، به تفكیك ِنهادهای شخصی و عمومی پرداخته است، زمینه ساز سیاسیترین و در عین حال شاعرانهترین اثر اوست؛ كه حرمت ِهر دو را نیز در جایگاهی كه دارند و قابل احترام هستند ارج می نهد.
شیرازه ی دیالوگهای فیلم( كه برترین نحوه ی داستانگویی در میان ِآثار ابراهیم حاتمیكیاست) در جمله ای ست كه شفق به دخترش ارغوان می گوید. او همچون پیامبری مامور به رساندن ِنتیجه ی اندیشه ی مشترك شان با مادر است. نتیجه ی اندیشه ای كه حاصل ِیك عمر فعالیت ِساحت ِسیاسی ( و دور از ساحت ِانسانی) آن دو و در پی تحقق آرمانهای درست یا غلط شان می باشد.
پدر، خسته از مسیری كه طی كرده رو به دختر كه حامل ِژنهای اوست( ولی هیچگاه او نیست) به رنج و شكست میگوید: « هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی تو ارزش نداشت».
چه بر سر ِاختلاط و چیرگی ِمفهوم ِوظیفه بر عشق در زندگی ِاین چریكهای شكستخورده( پدر و مادر) آمده كه آخرین وصیت ِ مادر به پدر این است كه به جبران ِتمام ِسالهای نادیده گرفتن ِارغوان( عشق و انسانیت) پدر او را به نیابت از هر دو، در آغوش بگیرد و تتمه و نتیجه ی راهشان را با گفتن ِاین حرف بگوید؛ بگوید كه ارزش ِانسان و ذات ِاو فراتر از همه ی چیزهای زودگذر و موقتیای ست كه به اشتباه ارزشمندش میدانستند.
پدر همچون« كو» و مادر همچون« لی» و همه ی سیاست ورزانی كه عشق ِانسان به انسان را نمی فهمند، كولی های بدنام و فاحشه و آواره ی سرزمین ِارغوانی و معاصر ِ «ابراهیم»حاتمی كیا هستند.
در تاریخ انبیاء آمده است كه: در هنگام ِمجازات ِبت شكنی و به آتش انداختن ِحضرت ابراهیم علیهالسلام، نمرود با دیدن ِنسوختن ِابراهیم مدام فرمان می داد كه آتش را بیشتر و تیزتر كنند؛ غافل از اینكه به فرمان خداوند فرشته هایی با گشودن بالهایشان، حائلی عظیم در برابر ِرسیدن آتش به ابراهیم هستند و محیطی امن برای او فراهم كردهاند. در همین حال برادر و خواهری به نام های كو و لی از آنجا می گذرند و با دیدن صحنه و عصبانیت ِنمرود، به او پیشنهاد میدهند برای اینكه فرشتهها(عشق) شرم كنند و بالهایشان از پیرامون ابراهیم( انسان ِِخلیفه الله) دور شود و آتش او را بسوزاند، آنها با هم مشغول شوند. نمرود می پذیرد و كو و لی در مقابل فرشته ها عریان می شوند. به جریان ِحمایت ِفرشته ها از ابراهیم ، با مشاهده ی آن صحنه خللی وارد شده و كمی بال هایشان سست می شود، اما باز به لطف ِخدا استحكام مییابند و راسخ تر از پیش، پیرامون ابراهیم علیهالسلام در مقابل آتش نمرود می ایستند. فرشتهها در لحظه آن برادر و خواهر را نفرین میكنند و از همان زمان است كه به عقوبت ِنفرین فرشتهها، « كولیها» همیشه آواره هستند و بی سرزمین مانده اند.
*
باز هم از به رنگ ارغوان خواهم نوشت. این تازه اول ِشستشو و غور در دریای ارغوانی ماست.