سرگردانی روح تماشاگر
امید پای تلویزیون، ناامید شده است. هیچ خبری نیست! نه فیلم جدیدی اكران شده و نه آثار روی پرده چنگی به دل میزنند.
همه امیدها به تلویزیون است؛ به سریالها و برنامههایی كه قرار است در سراسر ایران میلیونها نفر را سرگرم كرده و یك ساعتی آنها را با هیجان و دلهره همراه كنند. اما آیا سریالهای در حال پخش اینچنین هستند؟ اصلا قصههای جذابی دارند و به چیزی كه تصور میكردیم شباهت دارند؟ این مطلب نگاهی است به مجموعههای در حال پخش و اینكه چقدر توانستهاند برای تماشاگران جذاب باشند.
حلقه سبز و پشیمانی
از زمانی كه ابراهیم حاتمیكیا ساخت مجموعه «حلقه سبز» را آغاز كرد، همه خبرها درباره این بود كه اثر جدید او مردم را برای اهدای عضو و بخشیدن اعضای متوفیان خود تحریك و تشویق میكند. قرار بود روح سرگردان «حسنگلاب» بعد از شك به یقین برسد و تماشاگر را هم به این باور برساند اما حالا كه چند هفتهای از پخش مجموعه گذشته و تبلیغهای فراوانی برای آن صورت گرفته است، نتیجه چندان دلچسب نیست. آمارها نشان میدهد تا قبل از پخش حلقه سبز، هر 2 ماه یك بار، یك نفر از اهدای عضوش پشیمان میشده اما حالا این تعداد به 11نفر در یك ماه رسیده (آمار سایت www.iran-ehda.com این نكته را نشان میدهد). مسئولان هم اعلام كردهاند متقاضیان دلیل پس گرفتن تقاضایشان را سرگردانی روحشان بعد از مرگ میدانند. با همه نامهها و اطلاعرسانیهای صدا و سیما و سازندگان حلقه سبز، میشود به این نتیجه رسید كه سریال تاثیر معكوس داشته. واكنشها و اعتراضهای مختلف شرعی و عرفی و علمی را هم كه اضافه كنید، میبینید كه دیگر چیزی از آن تصور اولیه باقی نمیماند. همه دوستداران «آژانس شیشهای» و «ارتفاع پست» و «از كرخه تا راین» منتظر اثر پرسوز و گذار و جذابی بودند كه حرف دل مردم را بزند اما «حلقه سبز» سادگی دیگر آثار حاتمیكیا را هم ندارد. فضای قصه چندان ملموس نیست و با سایه روشنهای زیاد و قصه ماوراییاش همه را گیج كرده است. ابراهیم حاتمیكیا یك بار دیگر هم شكست تلویزیونی را چشیده بود و سریال «خاك سرخ» هم با همه ستارگاناش با اقبال روبهرو نشد و حالا نوبت قصهای دیگر است؛ قصه روح و اهدای عضو و بار دیگر ناكامی در جعبه جادویی! شاید این كارگردان باید به تماشای فیلم همكارش بنشیند؛ «بودن یا نبود» ساخته كیانوش عیاری قصهاش درباره اهدای قلب به بیماران بود و اتفاقا سال78 واكنشهای فراوانی در پی داشت؛ البته چه از لحاظ هنری و چه از نظر تاثیر اجتماعی موفق از آب درآمد. گاهی نگاه كردن از روی دست دیگران ایراد كه ندارد هیچ، بسیار هم كارساز است!
بیصدا فریاد كن و قرصهای اكس
بعد از مجموعه «خواب و بیدار» همه منتظر بودند تا مهدی فخیمزاده قصههای پلیسی دیگری را روایت كند. «خواب و بیدار» در میان همه كارهای پلیسی و اكشن، نمره قابل قبولی گرفته بود و همینها هم انتظار از فخیمزادهای كه در سینما چندان محبوب نبود را بالا برده بود. سریال «حس سوم» ماجرای پلیسی داشت كه البته با تهمایه طنز روایت میشد و حالا در گام دیگری همین روش ادامه پیدا كرده است. در« بیصدا فریاد» كن مثل حس سوم و خواب و بیدار، 3 قصه به طور همزمان روایت میشود و خانوادههای مخاطب را درگیر میكند. از همین حالا هم پایان مجموعه روشن و مشخص است. اما ویژگی مهم بیصدا فریاد كن را باید در نكتههای دیگر جست؛ در اینكه سریال برای خودش مخاطب خانوادهها را در نظر گرفته و سازندهها فهمیدهاند كه در چه فصلها و دقایقی افراد یك خانوار خسته میشوند و باید با طنز و شوخی و حتی حادثه آنها را برای ادامه ماجرا تشویق كرد؛ نكتهای كه در مجموعههای دیگر به چشم نمیخورد. همین هم عاملی شده كه تماشاگر برای دیدن گرههای ساده و حتی شوخیهای عجیب بیصدا فریاد كن را دنبال كند و حتی از هیجان كاذبش لذت ببرد. به نظر شما این نكته كوچكی است؟
ساعت شنی و ممنوعیتها
آیا ممنوعیتها و آن جمله ابتدایی سریال درباره محدودیت نمایش برای زیر 16سالهها باعث جذابیت و استقبال از سریال ساعت شنی شده یا اینكه پای مسائل دیگری در كار است؟ كافی است یك بار قید همه این ماجراهای حاشیهای را بزنید و به تماشای سریال «ساعت شنی» بنشینید. آدمهای جدید، بازیهای خوب، قصه پركشش و دلهرهآور و البته صحنهپردازی خوب، باعث میشود كه برای دنبال كردن قصه، شبهای زوج پای تلویزیون بنشینید! بچهدار شدن یكی از مسائل مهم جامعه ماست كه فیلمها و سریالهای فراوانی درباره آن ساخته شده. وقتی ماجرای رحم اجارهای و تناقضها درباره آن هم مطرح میشود، قضیه جذابتر میشود. همان حس مادرانه و حسرت بیفرزندی در كنار تفاوتهای فرهنگی و اضطرابهای حاصل از اتفاقهای ناگوار، ساعت شنی را محبوب كرده؛ حتی اگر مثل بسیاری از سریالهای دیگر ایرانی همه حوادث كشدار باشد و زود به اصل مطلب نرسد.
روزگار قریب و امیدواری
این سریال هم همانند «شهریار» یك اتوبیوگرافی تصویری است اما زمین تا آسمان با آن فرق دارد. دلیل آن هم به یك موضوع برمیگردد؛ كیانوش عیاری - سازنده این سریال - تماشاگر تلویزیون را دستكم نمیگیرد. قصهاش اوج و فرود كمی دارد. اما آنها را اینقدر خوب روایت میكند و تنشها و روابط را باورپذیر میسازد كه مخاطب، قهرمان قصهاش را باور میكند و دوست دارد كه او را بیشتر بشناسد. صحنهپردازیهای پر از جزئیات و دقت در كارگردانی هم یكی از ویژگیهای همیشگی آثار عیاری است. او در سریال «هزاران چشم» هم زندگی روزمره و مشكلاتاش را نشان میداد. و حالا با «روزگار قریب» و همان بازیگر هزاران چشم (مهدی هاشمی) همه را غافلگیر كرده است. اگرچه ماجراهای حاشیهای هم به جذابیت آن افزوده. تصویر كردن مهندس مهدی بازرگان با بازی رضا بابك و نشان دادن دوستی او با دكتر قریب حتی جناحهای سیاسی را هم وادار به واكنش كرده و باعث شده كه همه برای دیدن قصهای واقعی با آدمهای باورپذیر انتظار بكشند. «روزگار قریب» هم مثل «حلقه سبز» و «شهریار»، قرار است داستان مهر و محبت و استقامت را نشان دهد. اما هیچكدام از اینها را مستقیم و شعاری نمیگوید و تماشاگرش را دلزده نمیكند؛ مجموعهای كه یك ساعت در هفته بینندگان را با یكی از مشاهیرآشنا میكند و ادعای بزرگ بودن و عجیب بودن هم ندارد و این نكتهای است كه بسیاری آن را فراموش كردهاند.
شهریار و مثبتگرایی
مجموعه «شهریار»، قصه زندگی واقعی شاعری است كه در دوره ما زندگی كرده. شاید همین هم باعث شده دست نویسنده و كارگردان برای خلق موقعیتهای نمایشی بیشتر بسته شود.
كمال تبریزی كارگردان فیلمهایی نظیر «لیلی با من است»، «فرش باد»، «مارمولك» و... داستان محمدحسین شهریار را بدون اوج و فرود نشان میدهد. منظور تنها حادثه و اتفاق نیست، همه چیز در مجموعه دمدستی است؛ چه صحنهپردازیها و چه بازیها. كافی است صحنهای كه اعدام ستارخان در تبریز اعلام میشود را به یاد بیاورید. همه مردم در میدان جمع شدهاند و یك نفر میدود و خبر را میدهد و بعد پدر شهریار در فكر فرو میرود!؟
همه اطلاعات تلگرافی و بدون زمینهسازی و با دیالوگ به تماشاگر گفته میشود. اما قصه سریال وقتی كسلكننده میشود كه ما قرار است به خوشمزگیها و حرفهای محمدحسین 6ساله بخندیم! و بقیه هم مدام قربان صدقهاش بروند. 2 قسمت از مجموعه صرفاً همین شوخیهای كلامی نهچندان خندهدار شد، بیآنكه كمكی به شناخت قهرمان ماجرا بكند و حتی تماشاگر با او همذاتپنداری كند. فیلمهای زندگینامهای، همیشه الگوسازند. مثل مدلهایی برای نسلهای بعد عمل میكنند و به نوعی هم گوشههای ناپیدای تاریخ را روایت میكنند. اما آیا «شهریار» كمال تبریزی شور و شوقی برای تماشا به وجود میآورد؛ بهخصوص شعرخوانی پایانی كه لب زدن اردشیر رستمی (بازیگر نقش جوانی شهریار) با صدای او همخوان نیست و نشان از بیدقتی و عجله دارد. چرا باید قصه زندگی شاعر محبوب و مشهور زمانه ما اینچنین تصویر شود؟ البته باید منتظر بمانیم تا جوانی شهریار و شوریدگیاش را ببینیم. شوریدگی شاعر شنیدن داشت. آیا دیدن هم خواهد داشت؟
منبع : همشهری